ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آنگاه که سطر به سطر این صفحه های سپید را سیاه می کنم و در انتها تمامی واژه ها را با یک حرکت از داغ تمام شقایق های سرخ به آتش می کشم تو در میان عطر کدام اطلسی تازه جوانه زده آرمیده ای و به جنون ِ پاک ِمــاه می خندی؟!
کمی آنطرف تر از طومار مهیب ذهن و دلم پنجره ای باز بود و بادی می وزید...نیلی آسمان خبر از رفتن خورشید می داد و دوباره شب و ماه و من و خدا...
(حالا رخصت رفت و آمد نفس هایم همین اشک هاییست که در ظلمت شب می درخشند... دانه به دانه شان را به آسمان می فرستم و او فارغ از گرمای مانده از خورشیدی که نیست اشک هایم را بر گیسوان شب نشانش می آویزد و هر شب هزاران ستاره تا سپیده دم زجه می زنند و تو گویی چشمکی ست بی هوا! و بی نگاه رد می شوی...)
داشتم می گفتم
شب بود و سمفونی باد میان برگ های جنگل همسایه که خبر از رسیدن فصل سرما می داد
حس غریب حادثه ای که پادشاه فصل ها را به پای خزان دلم به سجده می افکند...
شب بود و بادی سرد که مرحم کوره ی آتشین گونه هایم بود...
شب بود و سکوتی سهمگین و فضایی عاری از هر آنکه انسان است و انسان نمایی می کند و تو که آن بهترینشان بودی چه کردی که حالا دیگران کنند!!!
شب بود و ...
نه!
قرارمان باشد همان آتش زدن تمام این سطرها و دلنوشته هایی که دودشان در آسمان بالای سرم گم می شود
فقط
شب بود و ظلمتی و هراسی و بید لرزان تنی و تهی شدن قلبی از اعتماد و آوار حرمت عشقی که تکیه گاهش بود و امیدی که تا آن سوی زمین سفر کرده بود...
میان ظلمت شب
و میان زوزه های مهیب باد
نوری از خدا در هوا دمید
و صدای الله اکبر اذان
بر جای جای دلمردگی هایم بارید
ماه چه زیبا می درخشید
و خدا چه عاشقانه صدایم می زد
حی علی خیرالعمل
حی علی خیر العمل
شب چه پاک بود
و ماه چه زیبا
و خدا چه مهربانانه تکیه گاه تمام آوارگی هایم گشت
حی علی الفلاح
حی علی الفلاح
اطلسی های باغچه می درخشیدند
و برگ ها دست در دست باد غرق رکوع عشق
ماه چه زیبا بود
و خدا چه قدر نزدیک
آرام در دلم تابید
حی علی الصلاة
حی علی الصلاة
بگذار همه ی هستی من به قول فروغ آیه ی تاریکی باشد!
من خدایی دارم که بودنش جانشین تمام نداشته ها و از دست رفته هایم است.
راستی تو که قصد رفتن داشتی کاش خاطره ی تمام روزهای خوش آفتابی را با خود می بردی... کاش مرا در میان برزخی از یاد و اندوه و داغ، تنها به دست نامرد سرنوشت نمی سپردی
کاش قدری برای دلی که دریا بود...
بگذریم
به ستاره ها سپرده ام تا صبح برای خوشبختی ات چشمک زنند
ستاره هایی که از چشمان ماه می ریزند...
رگبار1: برزخ...
سبک نوشتنت تغییر کرده انگار داری خودت و پیدا می کنی ..
زیبا است ولی باز حرف از دلتنگی است !
یه وقتایی معجزه توی سخت نگرفتن به واژه های کم رنگه که خیلی وقته مونده توی دلت
دل تنگی ..
دوم شدم
سر سری خواندم
برمیگردم
منزل خودتونه
فقط شام و ناهار خودتون بیارین
فریناااااااااااااااااااازززز !!!


اون هفته کی بود می گفت نیومدین اصفهان ؟؟ الان میگی شام و نهارشونم بیارن !!
بیا ...محض احتیاط کلا داره کوچ می کنه از اصفهان میره...
نرو
نمیاییم !!
تازه صبحونه رو یادم رفت!

شما بیاین! عمرا منو تو این شهر به این درندشتی پیدا کنین
البته اگه مهمون کنین الساعه ظهور می کنیم
مریم ؟ !!

باز اول دوم ها شروع شدن؟؟؟
.....
شما هم که سوم شدین
دیگه جایزه ها تلمبار شدن! بده میخوایم بذل و بخشش کنیم؟
کامنت های تو و بقیه نذاشتن حرفمو بزنم
فقط یک جمله کوتاه از پست قبلیت :
" قسم به عشق"
...
خدایا عشق واقعی خودت رو توی دلمون دوباره بیدار کن
قسم به عشق...
خدا هر روز بارها صدامون می زنه
کافیه فقط قطب نمای دلمونو به طرفش تنظیم کنیم
وای داداشم عصبانی شد من اومدم خونه همسایه فریناز
ممکنه یه فصل کتک بخورم
من برم بعد بیا
کتک خوردن از جناب آفتاب هم باید مزه دار باشه
سلام داداش محض خنده بود که گفتم چندم شدم
در ضمن مگه شما عادت این اصفهونیا رو نمی دونی
وقتی میری خونشون باید شام و نهار خودتو ببری
فرینازی؟! گوش ماهی چیه؟گوش فیلی؟
درست گفتم؟
فقط میدونم یه چی خوردنیه
من دلم خواست خو
صبحونه یادت نره


گوش فیلم دوست داشتی پاشو بیا بهت آدرس می دم یه جای خوب تو چارباغ
منم مهمون کن
به دلیل فیلتر شدن فعلا ادرس وبلاگ تغییر کرده
http://omide-ma1.blogsky.com/
چرا سینا؟؟؟
میام پیشت
مرسی که خبر دادی
همون دیگه خودت گفتی برزخ...
میگن انسان شرقی همیشه درگیر خواهد بود بین سنت و مدرنیته.و نمی تونه بین این دو, یکی رو انتخاب کنه....درگیری تو نمیتونم از چه چیزیه
برزخ...
درگیری من واسه این چیزا نیست...
ولی در کل اون سنت و مدرنیته رو آره قبول دارم! دارم می بینم به چشم
اشک درار بود حساااابی



عجیبه من چرا گریه هام زیاد شدن؟
تو خنده هات؟
مهم نیست...
مهم اینه که حرفات به دل نشست
رگبار آرامشیه اینجا واسه خودش
تو هنوز نرفتی مسافرت آجی؟

از قدیم گفتن
کارم از گریه گذشته که به آن می خندم ...
اینطوریاس آجی خانوم
مرسی
خوش بگذره بهت
هیســـــــــــ
فریناز؟
آروم
من بیدارم
تو چی؟
وای چ حسی داره این وخت شب کامنت بذاریا
فعلا به اجبار صبح بیدار شدنو رفتن دنبال یه لقمه نون و اینا مجبوریم دیگه به زورم که شده نهایتا 1 بخوابیم
خیلی حال می ده
من در تمام ساعات شب تا صبحو رکورد دارم واسه کامنت گذاشتن
بگذار همه ی هستی من به قول فروغ آیه یتاریکی باشد...
+ خواستم بگم چرا انقدر غمگین مینویسی پشیمون شدم...
دیدم خودم اگه بخوام بنویسم ازینم بدترم...
چی بگم...
ولی غمی که خدا وسطش صدام بزنه رو دوست دارم
یعنی اونم فهمیده منو
مکان نما رو چیکارش کردی فریناز؟!
اصلا نشون داده نمیشه.. واسه ویرایش کار رو مشکل میکنه!
کدوم مکان نما؟
ویرایش ِ چی؟
پاراگراف آخر رو دوست داشتم..
گرفتنش با خودت
+ خصوصا وقتی از ته دل باشه!
میدونستم نگین
ولی بذار...شاید بازم باید خیلی بگذره که بگیری...
هنوز نه
مردم در باغ سبز نشون میدن بعدش که ملت جمع شدن برش میدارن!
یکی گفت شلوغه

اون یکی گفت گلمنگولیه
یکی بساط منقل آورد انگار اومده پیک نیک
خب الان من به چه سازتون برقصم؟
آفتاب از پس همان سوگند برمی آید که خدا بزرگتر است از هر آنچه که هست
باور کن که طلوع حتی به بهای خونی شتک زده بر انگشتان فروشده شب در گلوی نور، به تمام انتظاری که در عمق وهمناک شب آرمیده، می ارزد...
بگذار باد تمام شب را زوزه بکشد
برای ما که به طلوع ایمان داریم، شب یک اتفاق کوچک است
و آفتاب صدای اوست که ما را به خویش می خواند "لااله الا الله"
سلام فریناز عزیز
انگار بهار شده در این دنیای مجازی
هر جا می روم خواندن پست ها تازه ام می کند
بانووووو
خوش اومدی
تو چقدر خوب می فهمی
درست سرانگشتان لطیف اندیشه ی نابت را بر کلامی می گذاری که می دانی عمیق تر از زوزه های باد تن مرا می لرزاند
به ایمان تو مومنم که هرجا می روی بذر امید می پاشی و در پس واژه به واژه ات دعوتی ست به سوی نوری که حتی شده کورسوی از پس ظلمت شب سرنوشت باشد
کاش همیشه باشی
همیشه بخوانی
همیشه همدل باشی و همراه
سلام و هزاران سلام به پیشگاه تو که خود تجلی طلوع معبودی
سلام بانو



چقدر تو در این روزها
به بعثت ِ آیینه ها رسیده ای
چقدر زیبا
اندیشه ات را
از زمینه ی تاریک
به دنیای ِ روشن ِ کلمات می سپاری
های ... های ... که چقدر دلم می خواست
که من هم چونان تو
اراده ای داشتم
تا به مضمون ِ آفتاب پشت نکنم
وقتی سلام هاتون اول میاد تازه میفهمم اونقدر اوضاع واژه ها نابسامان بوده که آرزوی سلامی اولین کلامه


سلام
شما
که خود راهنمای نور و آفتابی
شما
که دلت دست دلی یخ زده میان حجم انبوه شب را به دوستی می فشارد و به نور می کِشد
شما
که رفاقتتان مشعل درخشان برزخ است و رهسپار بهشت
این نوشته اگر از برزخ روحی تان برامده باشد وای به محشرش
همیشه در خواندن پست های زیبایتان یک علامت سوال به اندازه یک شاخ در ذهنم نقش می بینند
تازه خیلیش رفت و دود شد تو آسمون وگرنه...
چرا؟
خب سوال دارین بپرسین
سلام فریناز جان
احساس قشنگی داری...
معلومه که همیشه با آسمونو ماهو ستاره ها حرفها داری...
یادمه دوست خوبم فرداد تو یه پست گفت که همیشه موقع اذان باید سر رو بالا گرفت ...وموقع اذان گذر عمر به حساب نمیاد..یه همچین چیزی..
دیگه اینکه "حی"رو تصحیح کن .
سلام منو به زاینده رود برسون
همیشه شاد باشی
سلام آوا جون


گرگ و میش آسمون یه دنیا حرف با خودش داره
و شب و ماه و ...
به دلایلی سرنوشت من با طبیعتش گره عجیبی خورده واسه همینه که همیشه هست توی واژه هامو افکارم
ممنون یه دنیا آوا جان.اصلا حواسم نبود.فقط می نوشتم
زاینده رود خشک خشکه بانو...
زنده شد چشم
امشب با سبدی از ستاره

خانه ات را روشن خواهم کرد
امشب حضورم را به کمال
میان دو نیمه ماه
کنار ضریح چشمانت
خواهی دید
می خاوهم که بمانم
اما صبح با غروب دو نیمه ماه
در حالی که ستارگان
خوابشان را
به ژرفناهای
عمق کهکشان کشیده اند
هنگامی که
اقای ها سر از خاک عدم
پا به تولد می گذارند
فقط...
یادم را
در کنارت خواهی داشت
یادم را و ...
سکوت آب و ...
نسیم سحر...
شاید فقط نسیم سحر از راه ماه باخبر باشد
پس پواز نگاهم را بخاطر بسپار
خوب بیــــــــــــد؟
اقاقی صبحگاهان

که با ناز و کرشمه
از میان شب و ستاره قدعلم می کند
حاصل عشقی ست صعود نموده از شکست ماه
شب در چشمک ستاره تن می دهد
شب در نی نی چشمان ستاره رنگ می بازد
و اقاقی نطفه ی عشقی ست میان عشوه های بازیگوشان
ماه
لیلی بی مجنون شب
داغدار و لبالب از حسرتی عمیق
می رود
و سپیده سر می زند
و اقاقی برای سپیده عشوه می ریزد
......
...
حسی که از متنت داشتم مریمی
قبل ارسال یه نیگا بش بنداز فقط
+ خوب ِ خوب ِ خوب
امشب با سبدی از ستاره
خانه ات را روشن خواهم کرد
امشب حضورم را به کمال
میان دو نیمه ماه
کنار ضریح چشمانت
خواهی دید
می خاوهم که بمانم
اما صبح با غروب دو نیمه ماه
در حالی که ستارگان
خوابشان را
به ژرفناهای
عمق کهکشان کشیده اند
هنگامی که
اقاقی ها سر از خاک عدم
پا به تولد می گذارند
فقط...
یادم را
در کنارت خواهی داشت
یادم را و ...
سکوت آب و ...
نسیم سحر...
شاید فقط نسیم سحر از راز ماه باخبر باشد
پس پرواز نگاهم را بخاطر بسپار
خوب بیــــــــــــد؟
می خواهم که بمانم...
این خواستن ها و موندن ها حکایت عجیبیه
ولی تا زمانی که نطفه ی اقاقی ایجاد نشه...
دلم امشب واسه ماه می سوزه
اینجا که خیلی کوچیک بود
نمی دونم چرا مریمی
آره عوض شده
خیلی...
فکر کردم توی این مدتی که نیومدی نوشتن از یادت میره ولی حالا می بینم چقدر بزرگ شدی فریناز
خیلی بیشتر از سه ماه...
معنی بعضی از سطرارو خوب فهمیدم...
کاش اشتباه کرده باشم!
چقدر بی انصافی بودن اون روزا
روزایی که من می نوشتم و تو با این قلم...! نمینوشتی..
اما حالا...
چقدر خوبه که می نویسی..
یادته بهت گفته بودم اون نیستم ولی فکرشم نمی کردم اینطوری بشه!


دیدی نازنین؟
اشتباه نبود...
اصن تو مگه اشتباهم می کنی؟!!!
ولی بارها بهت گفتم که هر گُلی یه بویی داره
یکیش کم باشه نمی شه اونی که باید
مث حالا که
خدا هست ... جانشین تمام نداشتن ها هست ... اما ... نمیدانم چرا هنوز دلم سمت تو سرک می کشد ... خیالت دلم را به سمت تو می کشد ... می کشد ...
نمیدانم چرا دل هنوز در پی توست ... چرا خالی نمی شود؟ چرا تمام خود را برای خدا خالی نمی کند؟ ... از چه می ترسی دلکم؟ ...
چون یه حس وقتی دو طرفه باشه هرچند هم تو مقاومت کنی بازم یه نیروهای فرافکری من و تو این حسو زنده می کنه...
خدا هست تا بهش ثابت کنیم حتی اگه همه چی رو گرفتی تحمل می کنیم ولی خودتو نه
وقتی جای خدا تثبیت می شه دیگه این دله که تموم بنده های خداشو دوست داره و یکیشونو بیشتر...خیلی بیشتر...
نبینم غمتو هدی
اونتقدر تابلو بود که از دستم ناراحتی که دیگه ترسیدم اس بدم بهت...
واسه همینم ترجیح دادم بیام همینجا...
می دونم که بخاطر شاید بخاطر اینجا نظر نذاشتنم ازم ناراحتی...
ولی امیدوارم باورت بشه که تک تک آپ هات رو خوندم و می خونم....
خودت شاهد بودی که تو تک تک اون لحظه ها بودم...
ولی خب بهم حق بده که حرف زدن برام سخت باشه...میدی؟
نمی دم
تو که می خونی پس چرا دوباره می گی برام بگو؟
تو که خوب می فهمی فاطمه...
تو که خوب می دونی راهم لبه ی تیغه
تو که...
میگفتی قبول ندارم یه حال حسابی ازت می گرفتم !
ما همه جوره شما رو قبول داریم آقا سینا
دلم نمی خواد حرف بدی از من پیش کسی بمونه
سلام فریناز جان..هنوز مثل همیشه قلمت خوش به حرکت در میاد..لذت بردم..
من هنوز تو فیسبوک منتظر حضور شما هستم..
به امید دیدار..
www.facebook.com/kourush arya
سلام آقا کورش
شما لطف دارین
ببخشید فیس بوکم این چند وقته دی اکتیو بود. اکتیو شدم حتما خدمت می رسم
سلام فریناز خوبی؟
بازگشت اندیشه های پر حست رو بر روی بال بیکران این دنیای مجازی که گاهی از دنیای واقعی ما واقعی ترند تبریک میگم...بی خبر رفتی و بی خبر آمدی...نوشته هات مثل همیشه بیشتر از قبل بوی خدایی میداد...عالی بود...منم دیگه از نوشتن توی وبلاگم به نوعی خداحافظی کردم و فقط و فقط اگه اخبار موسیقی و هنری در مورد خودم یا دوستان باشه مینویسم...وبلاگ بارونی و قدیمی من مثل کلبه چوبی شکسته که رووش پر از برگهای خزونیه انگار وسط راه جاده شهر باران که انگار مدفون شده از خاطره آدم هایی که هیچ کدومشون نیستن..و وفتب خاطرات این کلبه با نظرات هک شده آدم هاش رو میخونی کلی دایتان و اتفافات عجیب و غریب میبینی... .باورت میشه هیچ کدوم نیستن و فقط من موندم...با بارونا چطوری؟هنوز اونجا بارون نیومده که گوش کنی دوباره: داره چه تند بارون میاد مردم میرن توو خونه ها توو بارونا توو بارونا بیا با هم دیگه بریم دست هامون روی شونه ها توو بارونا توو بارونا ...؟به دوستان هم میگم بیان بشنون...مدتی هست استارت یک فیلم نامه رو زدمو تونستیم تاییده اولش رو از ارشاد بگیریم و تهیه کنندهءرو هم یه آشنا توی خود ارشاد هست ...حالا باید فیلم نامه رو هفته دیگه تمومش کنیم...فیلم نامه در حوزه هنرو موسیقی هست با خط مشی آموزشی طنز و عاشقانه داره...منم یکی از شخصیت توی فیلم هستم.. البته کوتاه..بازیگرم میشیم ایشالا....
سلام


ممنون. شما خوبی مهندس؟ البته الان که داری از مهندسی فراتر می ری و در خط موسیقی داری به جاهای خوب می رسی
ببخشید. برات توضیح دادم که چرا نیومدم ولی قولم سرجاش هست و حتما لینک آهنگتو می ذارم در پست بعدی
ولی از دنیای قلم و نوشتن و احساس هم دور نشو که قلم خاص تو حیفه که کویر بشه و فقط یاد و خاطره ی روزای بارونی با یه مسافری که در هوشیاری کامل مستانه قلم می زد بمونه
آدم ها رفتن و خودت هم اسمت مسافره! یعنی در حال گذری! ولی بالاخره می شه به آدم های جدید یه جای دیگه رسیدو دوباره طعم خوش بارونو چشید
بارونا رو دوست دارم و برام آهنگ خاطره انگیزی شد چرا که اولین بار اون روز و توی اون جاده و زیر بارون گوش کردمو بهتم گفتم
دیگه بارون نیومده ولی آهنگت همچنان بوی خاک بارون خورده ی اون روزو برام زنده می کنه
پس از الان امضاهاتو بفرست که بعد از بازیگری می ترسم یادت بره فرینازو اینا رو
به قلم تو باشه حتما هم زیبا می شه. پس همچنان منتظر خبرهای خوبی ازت هستم مسافر بارونی
سکوت می کنم به حرمت کلماتت ...
تنها ...
به ستاره ها می سپارم تا صبح برای خوشبختی ات چشمک بزنند نازنین ...
سلام عزیز دل .
ستاره هایی که از چشمای خودم می ریزن...
سلام بانو
سلام
+ ...
سلام به روی ماهت نگین جان
سلام فریناز
خوش اومدی به رگبارت
یه دوستی دارم وقتی که دست میده یه فشار کوچولو به دست وارد میکنه که بگه حواسم بهت هست
امیدوارم این کامنت یه چیزی مثل همون فشار باشه...
سلام
تو هم خوش اومدی دوباره به نت
حواس منم به داداشم هست
احساس پاک و قشنگی بود
ممنون رهگذر جاده های پرستاره و آبی
بروز نمی شوید بانوی آرامش و خیال؟
بانوی آرامش...
به روزم می شم مریمی
گمم بین گفتن و نگفتن...
واژه هام همه اشک دارن
همون دیگه خودت گفتی برزخ...

میگن انسان شرقی همیشه درگیر خواهد بود بین سنت و مدرنیته.و نمی تونه بین این دو, یکی رو انتخاب کنه....درگیری تو نمیتونم از چه چیزیه
دوست میدارم این نظــــــــــــــــــر را
بزرخ...روش کلیک کن
نظرات سینا در بسیاری از موارد حرف نداره
چه زلال زیبایی...
من خدایی دارم که...
التماس دعا!
و اما. متن هاش در هفته نامه ی نگاه کویر چاپ میشه. شعرهای من در حال حاضر هیچ جا چاپ نمیشه. چون درگیر چاپشون به عنوان کتاب هستم
ممنون سمانه جان. زیباتر از لحظه های فصل شدید دلدادگی که نیست بانو
ممنون. حتما می خونم و امیدوارم کتاب شما هم هر چه زودتر چاپ بشه
جز اولین خریدارانش خواهم بود بانو
شک نکنید
بفرمایید این مال شماست...
http://s3.picofile.com/file/7496473331/DSC01332.jpg
مرررررررررررررررررسی سینا

واقعا چسبید
اونم امروز و این روزای من
پیتزا می بینم غم دنیا یادم می ره
فقط می تونم بگم فوق العاده ای

شما هم فوق العاده این بانو
خوشحالم که حالا واسه خودتون فرصت پیدا کردین