آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

تو؛ تقدیری!

همه ی راه ها را امتحان کرده ام

برای شکست تو!

حتی اگر تمام حرف هایم در دل شقایق های سرخ پنهان شوند و سکوت را بر تو شمشیر سازم تو هلال ماه سپیدش بینی در دل سیاهی خود! و تمام من به یکباره فرو می ریزد بی هیچ حرفی و کلامی و مرهمی بر داغ سوزان دل ِشقایقم


راستی در این روزهای بی حرمتی ِ انسان، تو نیز حرمتت را در گوشه ای تا کرده ای و لای سجاده ی خاک خورده ات پیچیده ای و گذاشته ای برای پوسیدن؟!

انسان ها را آدم نکردی

خودت نیز انسان شدی؟!


تو تقدیری!

تو سرنوشتی!

تو انسان نیستی!

تو اصلا هر چه که می خواهی باش! من هنوز نای جنگیدن دارم

با همین دردهای تازه

با همین آب باریکه ی نفس

با همین طوفان های مهیب امن!

با همین...

لزومی به دانستن تو نیست! تو تقدیری و من تو را در دست می گیرم! با همین رعشه های خفیف...

تو نه احترام سرت می شود نه حرمت نه مهربانی نه قدردانی


و اما انعکاس من از نورهای بی فروغ تو!

نه لعن و نه نفرین!

نه مدارا و کنار آمدن!

نه مهربانی و تملّق!

نه دشمنی و بغض!

نه انتقام و ناسزا!

نه بخشش و گذشتن!

و

نه سکوت و سکون!

من به جنگ با تو برمی خیزم!

با پرتاب صداهای در گلو خفه شده

با شکستن تمام بغض های انباشته شده

با دلی که حالا دارد سرد می شود

و بی روح...


تو تمام شادی های مرا در هم پیچاندی!

تو تمام خنده های مرا در یک لحظه به فنا سپردی!

تو قاتل دل منی

قاتل روح من

قاتل جسم من


تو تمام کلاغ ها را سپید کرده ای

و تمام جغد ها را سعید


تو نه جای پیش برای من گذاشته ای و نه جای پس!

تو مرا به قعر گردابی کشانده ای که با سرعت نور می چرخد!


اما بدان

که تو

فقط سرنوشتی!

فقط تقدیر!

و قاتل تمام من! به یکباره تمام تمام من!


ولی یادت باشد

تو هرچقدر که می خواهی پیله کن

هر چقدر که می خواهی فشار بیاور

سیاه باش

داد بزن

فریاد

تو حتی بکُش

اما من آنقدر می مانم تا بزرگ شوم

تا به کمال یک پروانه برسم

روزی

تمام تو را

تمام تمام تو را

در هم خواهم شکست

و بال خواهم داشت

و پرواز خواهم کرد


تو

هرچقدر که می خواهی پیله کن!


http://www.lessonsfromthecockpit.com/storage/Butterfly.jpg



رگبار 1:  دیشب برای اولین بار نمازم را نشسته خواندم.. شرمسارم معبودم...


رگبار 2: میان تمام لحظه های سرد و بی روح جاری بر شانه های تقدیر! با گذراندن ساعاتی در آغوش گرم یک دوست می توان انتقام سختی گرفت و خندید و خندید و خندید...

هر چهل ستون ِ کاخ،ایستاده یا لمیده بر پهنای آب، مرا و تو را و عهد خواهرانه مان را نظاره گر بودند

اصفهان به یُمن قدم های تو، تمام ِ جهان گشت آجی ِ خوبم... مهــرنازم

سپاس ِ آمدنت ، بودنت ، آغوش امن خواهرانه ات و پدر و مادر مهربانی که فرشته های بی بال زمینند هدیه به تو


رگبار 3: دانلود آهنگ بازخوانی شده ی بارونا از وبلاگ مسافر شهر باران؛

(آقای فرشاد محمّدی)


نظرات 45 + ارسال نظر
بانوی اُردیبهشت دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 00:31 http://zem-zeme.blogsky.com

پس بالاخره همدیگه رو دیدین!

+ جای مو خالی کردین یا نه؟!

بله دیدیم
امشب
چهل ستون

هان؟
چیییی میگی؟
اصن شما؟

بانوی اُردیبهشت دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 00:33 http://zem-zeme.blogsky.com

تو! تقدیری!!!

+ اونقدر حرف دارم واسه این پستت که تا خود ِ صبح هم بشینم ُ تایپ کنم بازم کمه!

کمه!!!

من که دیگه حرفامو تلگرافی می زنم
و کوبنده!

انگار تقدیر قصه حالیش نمیشه!
دلیل و برهانم تو کله ی پوکش نمی ره!

تو؛ تقدیری!
و من؛ انسان!

خوش تیپم دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 00:33 http://www.nargesreza.blogsky.com

سلام وب بسیارزیبایی دارید ها به جان خودم<

منم خوش تیپم!:دی

خوش تیپم دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 00:36 http://www.nargesreza.blogsky.com

تازه بچه اصفهان هم هستی

بعله

بانوی اُردیبهشت دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 00:39 http://zem-zeme.blogsky.com

نامردا!

+ اصن به شوماها میگن دوست؟!
تنهایی میرین همو میبینین من اینسر ایران باید غبطه بخورم!!

نازنینم همینو گفت:دی

خب ببین! بذار اون طرفم میام بعد یه کاری می کنیم که بقیه غبطه بخورن:دی

خوبه؟

مریم دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 00:53

سلااااااااااام
چشم و دلت روشن
خو چ خبرا؟
شدی مث مامانیِ من... نماز مماز نشسته مسشته می خووونی
توام کمر و پات درد می کنه؟

وای فریناز من خیلی دلم میخواد بیام اصفهان
خعلییییییییی

سلام مریمی

مرسی عزیزم
هیچ چی دیگه! یادم رفت برم گل بچینمو گلاب بیارم دفه اولی گفتم بله
انگشترمم اینقده خوشگله که نگو

نه...
درد از جای دیگه س

ایشالله میای

مریم دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 01:04

اتفاقاً کار خوبی کردی
بده آدم اول زندگیش دروغ بگه
خوب کار کردی
منم میگم فقط تند تند نگین عروس رفته گلاب بیاره...گل بچینه و نمیدونم آب حوض بکشه... کشک بسابه
دروغ چرا وقتی عروس سُرُ مورو گنده جلوتو کنار آقای دوماد نشسته
هان؟
راستی تو عروس شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جونمی جونم
بادا بادا مبارک بادا
ایشالله مبارک بادا
شله شله... دستا شله... بزن اون کف قشنگه رو به افتخارش

آره دیگه:دی

عروس شدیم رفت:دی

نازی تا منو دید اول انگشترو داد

مریم دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 01:05

نگین؟پاتو وردار... اه... پامو لگد کردی
همه جا اول میشه
نگین اینجا نگین اونجا نگین همه جا

چه لگد تو لگدیه:دی

نگین کلا همه جا هس
هیچ جام نیس

واللا

بانوی اُردیبهشت دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 01:06 http://zem-zeme.blogsky.com



تو بیا... منم به جبران این تک خوریتون... از اهواز که سهله! از خوزستان میزنم بیرون...

چه خودشیفته!

اه اه
خوشم نیومد

حالا کی خواسته اصن بیاد اون طرفا!

مریم دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 01:06

الان داداشم اینجا بود سیاه و کبودم میکرد میگفت مریــــــم؟ باز تو اول دوم کردی؟

پس یه کتک گـــــــرم از جناب آفتاب در انتظارته:دی

بانوی اُردیبهشت دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 01:07 http://zem-zeme.blogsky.com

+ حسود شدی مریم!!!

چت روم شد رفت اینجا:دی

مریم دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 01:07

پس با مهرنازی فامیل شدی؟
فامیل دور؟
درها رو ببندین...


نه بابا!
دور چیه؟

مهرناز دوماده

مریم دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 01:10

به چت رووم فرینازی خوش اومدین
حسود بودیم نگین خانوم
حالا من بیام جنوب؟

چی؟
کسی هس تحویل بگیره ما رو
یا بریم کارتون خواب بشیم؟ خخخخخخخخخخخ

کل خوزستانم بگردی نگینو پیدا نمی کنی:دی

دست منو از پشت بسته این بچه

بانوی اُردیبهشت دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 01:12 http://zem-zeme.blogsky.com

اخ به اون داداشت بگو جای منم یه پس گردنی ِ محکم بزنه از دستت راحت شیم!


+ من میام اصفهان.. حالا میبینی فریناز

گناه داره بابا!

خب بیا
منو پیدا کردی اسممو می ذارم مش مَنـدَلی

مریم دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 01:16

نه دیگه به خودش بگو
غیبتشو نکنینا با من طرفین

حالا تو هی به زور خودتو ببر اصفهان
هی هیشکی نیس تحویلت بگیره
حالا اگه شد و رفتی باید شام و نهار و صبونه رو هم با خودت ببری
ما قراره یه اتوبوس قشون جمع کنیم بریم
حالا اگه دوست داشتی می تونی صب کنی اونوخت با ما بیای

+ساعت چنده الان؟

آره دیگه!
نکته ی اصلی همون صبحونه و شام و نهاره

آوردین در خدمتیم
نیووردین اصن اصفهان کجاس؟ من کی یم؟

مریم دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 01:17

ساعت هر چقده فکر کنم فریناز رفت لالا

لالا نبودم
حالم بد شد مجبور شدم برم!

امید گرمکی دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 08:41 http://garmak.blogsky.com/

البته نه همه راه ها را

بیراهه ها را چی؟!

بیراهه ها به جایی نمی رسن!
راهشم عمر حضرت نوح می خواد

نظر شما فقط رو خط اولش بود؟
وا

ر ف ی ق دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 08:44 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

گم شده ام
سردر گم !!
در تقدیر
و تو می پنداری
انگار باید این ها که در من اند و بامن
از عشق مرده باشند
آه ... چه فراخنای ی سوخته ای !!
با اینهمه
اما من می مانم
تا بهاری بیاید
و رنجش ِ رنج ِ مرا بردارد
و آنگاه
خواستنی ها برایم یافتنی
و یافتنی ها برایم داشتنی شوند
و تو ای تقدیر
ای تقدیر
راضی شدم
شکر ِ خدا
طالعم بد نیست !!
سلام بر بانوی دیار ِ مهر و مهربانی فریناز عزیز

راضی شدن از تقدیر نه؛ از خدا!
که شُکر او زیباترین شباهنگ این تاریکی مطلق بی ماه و ستاره است و بس

دنیا کوچیک تر از اونه که خواستنی ها یافتنی بشن و یافتنی ها داشتنی...
می پرن
می رن
دوباره من می مونمو دلمو واژه ها

سلام
فکر می کردم سلامو اول بیارید!

سرزمین آفتاب دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 09:35

یک :

مریم و بانوی اُردیبهشت کلا کامنتدونی رو ترکوندن !!

دو:
پس بالاخره یه نفر تونست توی اصفهان ! فریناز رو گیر بندازه !! هنریه واسه خودش ! آقا ( یا خانوم ) رزومه بفرست بررسی کنیم استعدادهاتو !!!

سه:
فریناز ...تبریک !

مهرناز اسم آقاس به نظر شما؟

البته ناگفته نماند که شیرینی های یزدو برام آورده بود که منو دیدا

تبریک برای چی؟

امیرحسین دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 10:04 http://bayern.blogsky.com

نوشته ی غمگینی بود
آروز میکنم یه روزی وقتی مینویسی
بنویسی
تو همانی هستی که با ملاقاتت روحم به پیشانی فرشتگان آسمان بوسه می زند!
چشمهایم در چشمهایت در دشتی پر از گل اقاقی غرق می شود و یکی را می چیند و به تو می دهد!
آرزویم بود انسانها آدم شوند ولی تو فرشته ی منی!
(خودمونیم مام بلدیما!)

امیرحسین!
دارم کم کم بهت امیدوار می شما

فعلا که موتور سوزوندیم اساسی!

خوش تیپم دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 10:10 http://www.nargesreza.blogsky.com

منظورتون از خود شیفته یعنی چی؟
من شما را لینک کردم شما هم اگه دوست داشتید منو به اسم خوشتیپ.....انا لینک کنید

خودشیفتگی بد نیست
یه چیزی بالاتر از خوش تیپی

تولدتونم پیشاپیش مبارک

دختر مردابی دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 10:27 http://www.termeyeroya.blogsky.com

فریناز عزیزم
آغاز این جنگ برابر با پیروزی توست
تقدیر به سادگی شکستنی است
همین که به پیامدهایش تن ندهی
همین که تسلیم نشوی
او را شکست داده ای
و تمام تمام او را شکسته ای
تو برنده این میدانی نازنینم
و مدت هاست که از پیله سربرآورده و سر به آسمان ساییده ای

برابر با پیروزیه من می شه اگه یه کم از اراده و ایمان شما رو داشته باشم
کاش می شد بودین بانو
می شد یه کم بهم قرض می دادین بعد قول می دادم به موقه پسش بدم...
تا الان که تن ندادم! ولی تنم داره تن می ده...نفس هام...
هر وقت فکر می کنم دارم پرواز می کنم یه دفه یه حجم سنگین نفس تنگی تموم وجودمو به هم می پیچه
تازه می فهمم پیله بزرگتر شده! هنوز توش اسیرم

ولی فقط می دونم که تسلیم نمی شم
به پروانه شدن ایمان دارم

ⓖⓞⓛⒾツ دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 10:52

نشسته ؟؟؟؟
سربلند باشی در بارگاهش عزیزم نشسته خوندن که شرمساری نداره

ولی واسه ی من داشت...
خیلی

ⓖⓞⓛⒾツ دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 10:55

مهرناز رو دیده به به والا ما که تو وبمونم کم میبینیمش چ رسد به آنلاین
راستش در مورد آپت نظری ندارم چون میدونی خیلی گذرا خوندم
کلی بیرون کار دارم ..باید واسه انتخاب واحدام برم
اینجا نمیدونم چرا هستم ولی خوب دیگه

میام میخونم

دخترمون تابستونی پر مشغله بود آخه

کلا یه توصیه بهت می کنم
رگبار آرامشو هیچ وقت گذرا نخون
یا درست بخون یا اصن نخون

الان حس این راهنماهای اول شهرا رو پیدا کردما

مریم دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 12:05

داداش؟
سوادت نم کشیده هااااااااا
مهرناز خانمه یا آقا؟!


منم همینو گفتم که:دی

سلام واقعا ازت ممنونم و مرسی که کار ما رو و در واقع اثری برای تشکر از کوروش یغمایی رو گذاشتی ....
امیدوارم دوستانی که میشنون لذت ببرن...
واقعا از تقدیر چه گلایه هایی کردی که فقط تلاطم گاه زندگی های ملال انگیز غروب لحظه های بی برگشت رو به یاد آدم میاره...که باید جنبید و حرکتی کرد ..امیدوارم حالت هم رو به راه تر بشه.

سلام
چه خوب که خودت اومدی آقا فرشاد
می خواستم تازه خبرتون کنم و بهتون بگم که الوعده وفا
و ببخشید که این سه ماهه نبودم و نتونستم زودتر لینک رو بذارم

حرکت
حرکت
حرکت

سینا دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 21:51 http://omide-ma1.blogsky.com

این کیه اخه هیچی حالیش نیست...لولوعه؟
نازی کوچولو هم بالاخره اومد پیشت

لولو که ترس نداره!
لااقل من که نمی ترسم

بله دیگه! دومادمون رسید

مهران دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 23:15 http://rozhaibigharari.blogfa.com/

اه سلام آبجیم بلاخره اومدی فکر کردم هنوز نیستی رسیدن بخیر میگم نکنه اومدی سراغ حق و حقوقت توو کارخونه؟!

اه آبجیم می خوای با تقدیرت بجنگی با تقدیر نمی شه جنگید هااا شوخی میکنم آبجی با اراده آدم می تونه همه چیز رو تغییر بده همه چیز

اه آبجی مهرناز اومده اصفهان؟! بدون اطلاع داداشش اونم تنهایی؟!بذار حالا ببینمش... اگه ندیدمش سلام مارو برسون...

هههههههه فکر کردم نوشتی دیشب برای اولین توو عمرم نماز خوندم... شرمنده معبود... گفتم ببین آبجی ما رو

حالا برای چی نشسته نماز خوندی خدا بد نده

به به! ببین کی اومــــــــده!

سلام داداشی مهران بی وفا
اومدم وبت خبرت کنم دیدم هنوز تو پست اون پُله پارسالی موندی! گفتم نیستی که بت بگم

اراده + ایمان + توکل + یه دل پاک

آخه اون بیچاره تو رو از کجا پیدا می کرد؟ تازه می گه چرا اجازه نگرفت

خدا که بد نمی ده
تقدیرا سیاهن
بنده ها هم کم طاقت...

خوشحالم کردی که اومدی داداشی
امیدوارم برگرد نت

سهبا دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 23:26

سلام فرینازم . روزگارت بخیر و سلامت عزیز . نماز نشسته چرا مهربان ؟!

سلام نرگس جون

روحم که خم شده بود...جسمم طاقتش تاب شد

هنوزم زیاد دووم نمیاره!

مهران سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 00:10 http://rozhaibigharari.blogfa.com/

شرمنده آبجی نمیدونستم انقدر ناراحتی انشاا... هرچی که هست درست میشه توکلت به خدا باشه خدا بزرگه...

با دعای شما ایشالله که حل می شه

آپ کن دیگه مهران
مثلا وبلاگ داریا

سینا سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 08:21 http://omide-ma1.blogsky.com

دومادتون ؟!!!!!!!!

مهرنازه دیگه

انگشترشم برام آورد

MeysAM سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 16:37 http://hot-ice.blogsky.com

درود
خوشم میاد اصلا به ادامه مطلب و این چیزا اعتقاد نداری
تا جایی که میشد مطالبت رو خوندم.اکثرا زیبا و دل نشین بود.
راستی پیش مام بیا تضمین میکنم پشیمون نمیشی
بدرود...

و نیز درود
نه بابا کلا بیهوده س

چشم
خدمت می رسیم
تضمینی یم که هست دیگه حله

مقداد سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 16:57 http://northman.blogsky.com

پس بالاخره این مهرنازم اومد اصفهان و به آرزوش رسید
از گرسنگی کُشتیش دیگه؟
چه قالبای قشنگی داری بابت قالبتم ممنون

إ راست می گیا! اصن نرسیدیم هیچ چی بخوریم!
خیلی کم پیشم بود آخه

مرسی.ایشالله که خوشت اومده مرد شمالی ِ رنگین کمونی

مقداد سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 17:06

عروس و دامادم که از ی جنسن شایدم یکی ی جنس دیگه ست

کی گفته من دخترم؟
کی گفته مهرناز دختره؟

مثلا من اسممو بذارم مقداد تو می گی پسرم؟

مهرداد سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 17:19

سلام
عادت کردیم بعد از سلام بگیم،خوبی؟
عادت خوبیه اما گاهی لازمه خودت تمرکز کنی رو دوستت تا بتونی حالش رو بفهمی
خط به خط خاطره و حتی یادگاریهاش رو بخونی تا بتونی حس و حالش رو بهتر درک کنی
برای چند لحظه هم که شده تو ذهنت فقط به اون فکر کنی...



سلام
اونوقت جالبشم اینجا باشه که بعد فکر کردن فقط سکوت کنی
چون نمی دونی چی باید بگی

ولی بعضی وقتا اگه باشی می تونی یه دلگرمی باشی واسشو به قدری که اندازه ش دست تو نیست یادش بره که حالش اون اول خوب نبوده...

مقداد سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 21:24 http://northman.blogsky.com

اینطوری که جفتتون پسر میشین! بازم که همون آشه و همون کاسه :-"
بهش سفارش کردم که به امید تو نباشه، غذا همراه خودشون ببره :))

من یه چی یم ازش گرفتم تازه

پس تو هم می شه مقی خانوم
چادرت کو بچه؟

مقداد چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت 06:39 http://northman.blogsky.com

تو مگه چادر میزاری که من بزارم؟! :)

تو از کجا می دونی من چادر می ذارم یا نه؟:دی

شایدم اصن من مرد باشم

پرنیان چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت 08:06 http://fathebagh.blogsky.com

سلام فریناز جون

توی تعطیلات اجلاس اصفهان بودم . اصفهان چقدر قشنگ شده. ومن خیلی خیلی دوستش دارم
و تو رو نیز ...

سلام پرنیان بانو
زودتر می گفتین در خدمت بودیم بانو جان

به شما هم ناهار می دم هم شام هم گز ها
منم شما رو دوست دارم
تهرانو درست حسابی نیومدم هیچ وقت ولی باغ قشنگتونو هم نیز

ستوده چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت 15:22 http://sootoodeh.blogsky.com

سلام فرینازی خوبی عزیزم .
میگم چرا نشسته نکنه تو هم مثل من که پاهام درد میکنه ونشسته نماز میخونم درد پا داری

سلام ستوده جون
ممنون شما خوبی؟

نه دردم از جای دیگه بود...

ستوده چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت 15:25

چشمت روشن بلاخره دوست ت را دیدی سلام ما را بهش برسون .

نوشته هات خیلی زیبا بودن به دلم نشستن

میگم شما که نمیگی کدوم شهری! وگرنه میومدیم چشم شما رو هم روشن می کردیم

ممنون. لطف داری شما

پونه چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت 16:21 http://jojobijor.blogsky.com

سلام فرینازم

سلام پونه جونم
دلم برات تنگ شده بود

ⓖⓞⓛⒾツ چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت 16:52 http://flowerever.blogsky.com/

الان خوندم ولی خوب چی بگم
برداشتم رو باید به زبون بیارم
میترسم اشتباه برداشت کرده باشم

خب خصوصی به خودم می گفتی گلی

گلی یا همیشه درست برداشت می کنن!

سرزمین آفتاب چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت 21:37

وقتی خودتم خیلی معلوم نیست خانومی یا آقا ( رجوع بفرمایید به متن کامنت های سرکار با مقداد ) من در مورد مهرناز و سایرین چه جوری جرات کنم نظر قطعی بدم ؟


بعدشم متن رد و بدل شده بین تو و مهراد محشر بود
هم نگاه زیبای مهرداد هم پاسخ عالی خودت


خیلی خوب بود ( هزار امتیاز )

و در آخر... تبریک برای؟ یعنی خبری نیست ؟ هی داد هی بیداد... گفتیم به این مناسبت هم که شده یه سر میام چترمونو باز می کنیم شاید یه دونه گز گذاشتی وسط به هشت تیکه مساوی تقسیمش کردی یه تیکه ش هم گیر ما بیاد !!

و اینجاست که می گویند نظرات، خود، هزاران پست معتبرند
حالا باز ما خوبه یه اسم دخترونه داریم! امان از اون اسمای مستعاری که میانو مستعارشونم رد گم کنیه

مهرداد همیشه کامنت هاش خاصه
و جواب خاص می طلبه
داداش خودمه دیگه

حالا چرا هشت تیکه؟
به نیت چهل ستون دیگه چهل تیکه ش می کنیممنتها شما می تونی دعا کنی یه تیکه ای بهت برسه که گز و پسته با هم باشه
البته حالا کوووووو تا اون روز که ما گز بدیم

ندا پنج‌شنبه 23 شهریور 1391 ساعت 11:37 http://neday-zendegi.blogsky.com

دلم برات تنگ شده بود این روزها فرصت برای خودم ندارم

دل منم بانو

یه وقتایی هست اینطوری می شه
امیدوارم همه چی به خیر و خوبی پیش بره و ندای زندگی ترانه ی امید و آرامش سربده

مقداد جمعه 24 شهریور 1391 ساعت 19:37

میدونم دیگه
مثه اینکه قضیه داره بیخ پیدا میکنه

دیگه حالا بیخیال اون
تا خطری نشده جمش کنیم بره

بیا پست بعدی جمعه ی انتظاره:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد