آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

بزرگ ِکوچکم میلادت مبارک

داری آرام آرام قد می کشی با تمام روزهای من، با تمام لحظه هایی که در پس کلمات و واژه های ساده و صمیمی گم می شوند... هنوز روز میلادت را یادم هست.شاید سال ها بعد گفتم که چرا تولدت به این روز و این لحظه ها کشید اما حالا تو باید کودکی کنی و در رویاهای خوش کودکی خود غرق باشی...خیلی هم خوب نیست بچه ها بزرگ شوند و بزرگ فکر کنند چرا که روزی حسرت بچگی های نکرده شان را می خورند و آنگاه که دلشان می خواهد کفش هایشان صورتی جیغ باشد با چراغ های چشمک زن و موهایشان دم اسبی و بتازد در هوای اطرافشان و یواشکی رژ لب مادرشان را کج و معوج بر لب بزنند و سرمه ی روی طاقچه را در چشم بکشند و خودشان را که دیدند ریز ریز می خندند و می گویند مامان که نمی فهمه! اما امان از چشم های بزرگ بین آدم بزرگ ها که همه چیز را می فهمند و دل های دریایشان که به روی خود نمی آورند!

داشتم می گفتم

خوب نیست تو حالا راز به دنیا آمدنت را بدانی. هر چند با همین سن کمت بارها برای بغض های من شانه شده ای و آمده ای نشسته ای در انتظار حرف هایم تا بر روی سطر به سطر سپید دل تو جاری شوند و رهگذران این جویبار مملو از رگبار و آرامش و حسی که تا همیشه در تناقضی محض دست و پا می زند لحظه ای بنشینند و دستی بر آب زنند و ناگهان خیس واژه!

آری! تو با این سن کمت قرارگاه پنهان منو خدا می شوی و عاشقانه هایی که آن ها هم از بطن رازی نهفته سر بر آورده اند و چند صباحی ست که تمام احساسم را در گلیم رنگ و وارنگ سکوتی محض پیچیده ام و در آن را محکم گره زده ام که یک وقت شیطان ترین کلمه هم از گوشه کناره هایش به بیرون نریزد و توشه ام را به بطن همان راز عمیق فرستاده ام تا در خاک سرد تقدیر فرو رود و گاهی می نشینم سر ریشه گاهش و آرام آرام آنقدر که حتی شقایق های سر بر آورده از خاک هم بیدار نشوند گریه می کنم و سکوت بر سر واژه هایی که همه عاشقانه بودند و بس...

تو حتی با این سن کمت تمام رازهای مرا در گوشه کنار خود جای داده ای... تو گاهی مرا خیس آرامشی عمیق می کنی و گاه در زلال همان آرامش امن ازلی به یکباره طوفانی مهیب می شوی و می دانم که همه از قدرت حرف های من است و دریایی دل تو که خسته نمی شوی از منو دلتنگی هایم... از منو اشک هایم... از منو ناامیدی هایم... تو حتی از شادی های من نیز خسته نمی شوی! از آرامش گاه به گاه ماندگارم زده نمی شوی و مرا دعوا نمی کنی... تو مرا همان گونه که هستم دوست داری...با تمام روزهایی که ذره ذره در دست سرنوشت نقش گرفته ام و صیقل خورده ام

چه خوب که تو با این سن کمت همیشه کنار منی... حتی آن روزها که تو نذر آرامش طوفانی مهیب بودی چه صبورانه ماندی و آنگاه که به آغوش تو شتافتم مرا پس نزدی و حتی لبخند مهربانت را از من دریغ نکردی...

تو با این سن کمت چه خوب می فهمی مرا و سر تسلیم فرود می آوری بر حکم او که قادر مطلق است و بس و پا به پای من هر روز داری قد می کشی و جوانه می زنی و شاخ و برگ می گیری و می دانم که روزی در زیر سایه ی امن حضورت آرام می نشینم و میوه های تو را بر جانم می ریزم و وجودم لبریز از عشقی می شود که خدا به من عطا نموده است.


بزرگ ِ کوچکم!

امروز تازه دو ساله شده ای و انگار که تولد دوباره ی من است از میان آن روزهای سرد و سخت و تباه شده...

امروز تو دو ساله می شوی و چقدر به خود می بالم که تو را دارم

تویی که رگبار منی... رگباری مملو از آرامش عمیقی به رنگ و بوی خدا


http://s3.picofile.com/file/7501231284/522035_162241923912941_1591223053_n_Copy.jpg


نظرات 41 + ارسال نظر
ღ مهــــرناز ღ شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 21:19



رگبار آرامش دوساله شد؟
چه این یه سال زود گذشت فریناز
یادم میاد سال پیش این موقع تو شمال بودم که آپتو خونده بودم اونم با گوشی...
زود نگذشت سال دومش؟

آره
امروز عصر شد دوساله

نه اتفاقا! واسه من از پارسال تا حالا اینقدر اتفاقای عجیب افتاده که حالا اصن پست پارسال تولدشو نگا می کردم اون فرینازو نشناختم...

این یه سال به اندازه ی عمرم گذشت...یادت که نرفته چی بهت گفتم تو چهل ستون؟!

ღ مهــــرناز ღ شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 21:21

آجی من که قلم طبیعتم سه 2 سالو 3 ماهشه چی؟
من که انقد مامان بدیم که واسش تولد نمیگیرم چی

دلم واسه بچگیمو قلم طبیعتو اون همه شری و شیطونی تنگ شده...
جدی جدی خیلی فرق کردم آجیا...خیلی

بستگی به حس آدما داره دیگه

آدما تغییر می کنن. تغییر نکنند که جاری نمی شن...دریا نمی شن...به اقیانوس نمی رسن!

ღ مهــــرناز ღ شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 21:23

نه آجیم یادم نرفته...
گذشت آجی...گذشته ها که گذشت...تو هم بگذر آجیم...
به آینده فکر کن که امید روشنی میدهد...
میدونی چرا؟
چون من دارم با چراغ قوه میام طرف اصفهان
واسه همین میگن آیندت روشنه

گفتم که نمی تونم!
حالا هی بگو!

تو که اسم و فامیلت روشنه

ღ مهــــرناز ღ شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 21:25

آجی دریا شدن دل میخواد...دل که نباشه دیگه دریاش کجاست...
دریا که اینجا پیدا نمیشه...ما دلمون کویریه..
همچین صاف و صیقلی...
مقداد دیگه دلش پر آب شده...یه سوزن بزن بهش جا خون آب میاد بیرون
البته کویرم واسه خودش وسعتی داره...


الان جوابی جز خنده ندارم

ღ مهــــرناز ღ شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 21:28

آجی یه چز جالب کشف کردم تولد رگبار و تولد امیر علی باهم شده با یک روز اختلاف...
فقط رگبار تو یک سال از امیر علی بزرگتره
بریم به مقداد پز بدیم
آجیت خل شده آجی...معلومه؟

راس می گی؟

تولد رگبارم تازه با تولد یکی از دوستای نزدیکم تو دانشگاه هم یکیه
امروز تولد گرفته بودیم صبحی تو یونی
حالام که امیر علی
تازه تولد وب ستوده جون هم دیروز بود

ღ مهــــرناز ღ شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 21:29

الان دیگه معلوم نیست داری چیکار میکنی؟
کجا رفتی آیا؟
خب شاید داری به دوستات سر میزنی
پس بنده برم که دیگه وقت واسه دیدار شما بسیار است

رفته بودم دکتر
ببخشید یهویی مامانم گفت مگه تو نوبت نداشتی؟! بعد یهو عینهو برق پریدم بالا کارامو کردم سه سوت دکتر بودیم

دیگه ببخشید
الان برگشتیم

نیکی شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 22:41

دو ساله شدن وبلاگت مبارک عزیزم

وبلاگ منم اگه میموند یه ماه دیگه میرفت تو چهار سال ... :(

ممنون نیکی جون

دلم آلبالو گیلاس می خواد

حالا دوباره درختشو بکار. من می خواما

ر ف ی ق شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 22:59 http://khoneyekhiyali.blogsky.com

فعلا حاضر
تا سفارشی بیام

کارت می زنین رفیق عزیز؟
قدمتون روی چشم

امیرحسین شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 23:19 http://bayern.blogsky.com

تولدش مبارک

مرسی
ایشالله 4 اردیبهشت

مریم شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 23:30

سلام فرینازی
چقدر با این جمله ات عجین بود ای دل سرکش من
هر چند با این سن کمت بارها برای بغض های من شانه شده ای و آمده ای نشسته ای در انتظار حرفهایم تا بروی سطر به سطر سپید دل تو جاری شود
تولد وبلاگ پر از آرامشت مبارک قشنگم

سلام مریم جون

دیگه دل ها همه به هم کانال دارن
اینجا واقعا برام مث یه شونه ی عظیم بوده خیلی وقتا

ممنون بانو

بانوی اُردیبهشت یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 00:27 http://zem-zeme.blogsky.com

یه لحظه حس کردم رگبار آرامش کودک ِ درونته...

http://delhayebarany.blogsky.com/1389/06/25/post-1/
اینم اولین پست وبلاگت..
ببین چقدر خام بودی!
و حالا چی شدی!

یه جورایی فراتر از کودک درونم
ناخودآگاهم شاید
شایدم کمتر شایدم بیشتر

رگبارآرامش رگبارآرامش منه نگینی

آره خب.میوه ها هم که کال نمی مونن

بانوی اُردیبهشت یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 00:29 http://zem-zeme.blogsky.com

تولد رگبارت مبارک فریناز جان...

ایشالا تولد نوه نتیجه های وبلاگیت!!!

مرسی

اتفاقا وبم هم زن داره هم بچه
زنشو که خودت دیدی
بچه شم فعلا تو ابراس

امیرحسین یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 00:32 http://bayern.blogsky.com

اون موقع که باید یادت باشه برامون تولد بگیری یادت نیست حالا الان حافظه ات خوب شده؟!

اصن کیف می کنی حافظه رو؟
4 اردیبهشتت مبارکا باشه امیرحسین

رهگذر یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 07:12 http://setareye-abii.blogsky.com/

خیلی قشنگ بود.
کیف کردم. مرسی

خوش اومدین رهگذر عزیز
ستاره هاتون همیشه پرنور و آبی

ر ف ی ق یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 08:46 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

قاصدِ ابر بودی و
با خورجینِ باران آمدی
تومثل ِ بوی زاینده رود
در من جاری شدی و
مرا تا حاشیه های ِ امن ِ رویا بردی
چه مهربان ،
چه صمیمی و
چه آشناست کلامت
تو چقدر نگاهت
مثل ِ چهل ستون مهربان است و
کلامت چقدر مثل ِ الله وردی خان ، مستحکم
ای پریزاده ی مهر پیشه ی نصفِ جهان
تو چقدر مثل ِ
پل خواجو
از قصه لبریزی
هشت بهشتِ اندیشه ات پر است از گل های ِ رازقی و مریم و
منار جنبان ِ احساست
سر به آسمان ها گذاشته است و
ِ کاشی های ِ مسجدِ امام را به خاطرم می آوری
مثلِ کوه استوار باش
که نگاهِ یک قبیله به توست

سلام ای مشعلِ نقره تاب ِ دل های بارانی
می دانی
من با قلمت
چقدر گرم ِ سوختن شده ام !!؟
دوسالگی قلمت مبارک

گفتی زاینده رود
زلال روان و تابناک اندیشه ی توست اما

گفتی چهل ستون
گشتم! انعکاس استواری مهر تو بود بر بستر حیات

گفتی پل خواجو
دیدم! ایثار احساس تو بود سنگفرش نیلودلان رهسپار منیر

گفتی هشت بهشت
بر هشت درِ ِبهشت لوح رفاقت تو حک شده بود

گفتی منارجنبان
در سایه ی بید ِدل و روح تو آرمیده بود

راستی
تو نقش می زنی جهان واژه ها را با سرانگشتان جوانه زده از نیمه جهانت

سلام و سپاس بر ناز کلام اصفهانی ات رفیق عزیز

دختر مردابی یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 09:24 http://www.termeyeroya.blogsky.com

اینجا انگار تولد واژه ها را جشن گرفته ای
رگبار آرامش بیش از آنکه خانه تو باشد، موعد میلاد واژه های توست
من فکر می کنم که امروز تولد قلب توست
فریناز عزیزم
خانه ات پایدار و آرامشت همیشگی
بی صبرانه منتظر روزی هستم که از عشق بنویسی
دعای همواره ام برای تو این است که خانه ات سرشار از ایمان و خدا و شادی باشد

راست می گویی بانوی نیلوفرینم
تولد قلب من
تولد واژه های جوانه زده بر بستر دلم
تولد شکوفه های رنگارنگ سیب احساسم
عشق...
شاید روزی با نگاه خدا دوباره سراغ همان گلیم عاشقانه هایم رفتم و باریدم بر سر رگبارم، حالا اما!...

و تو خود دعایی مستجاب دستان ما
تو خود تا خدا پل زده ای با نور ایمانت و استواری روحت بر آستانه کبریا

ندا یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 10:03 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

عزیزم مبارکه انشالله همیشه قلمت پا برجا باشد

ندااااااااااااا جون!

مرسی بانو

همین روزا دوستی من با شما هم دو ساله می شه
جز اولین دوستای وبلاگیم

ح یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 11:38 http://saye-roshan70.blogfa.com

دو سالگی اش مبارک...

ممنون آقا حمید
خوش اومدین

محمد مهدی یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 12:04 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

تبریک میگم بهتون ...

و براش آرزوی سلامتی شادابی در سایه سار مهرتان دارم ...

سلام
ممنون
لطف دارید گرامی

مهرناز یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 13:58

چرا میزنی حالا آجی....ولی از قدیم گفتن وقتی بخوای میتونی...نمیتونم معنی نداره چه معنی داره رو حرف حاجیت حرف میزنی؟ کی گفته نمیتونی؟
خلاصه از ما هم دلگیر نشو...دعوامونم نکن به خدا جز خیرت چیزی نمیخوایم آجی...من دیگه چیزی نمیگم
ولی سفرتو بچینیا حاجیت فردا صبح اصفهانه
راستی یه چیز جالب تر...
اگر گل مریم وبشو حذف نکرده بود...
اگر هنوز داشتش پریروز میشد تولد دوسالگی وبش...
دقیقا یک روز قبل از تولد رگبار تو
دقیقا یادمه...
چه باحاله که شما همتون تو شهریور عشق وب زدن داشتین
ما که قلم طبیعتو تو خرداد زدیم والا قاصدکم تو خرداد زدم...نازی وبو فروردین زدم...این یکیم که افتاد تو شهریور...
خلاصه ما همش تا مار زدن بودیم
ایشالا تا همیشه واست بمونه آجیم
نظر گذاشتن با گوشیم حالی میده

اگه باز این چیزا رو بگی داد می زنما

گل مریم...
ترجیح می دم سکوت کنم! وقتی نیست اصراری به یادآوریشم ندارم!

تو که ماشالله شونصدتا داشتی هی حذف کردی.بازم خوبه یادته ها

با گوشی؟ خدای من! تو دیگه کی هستی

مهرناز یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 15:05

نظر قبلی از آخر خط سوم اشتباه شد
درستش اینه:
خلاصه دیگه ما همش تو کار زدن بودیم

گفتما! مار آخه این وسط چیکاره س

رها یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 15:38 http://zendooneman.mihanblog.com

سلام بانو..
تولد رگبار جون مبارک
ایشالا 2000ساله بشه البته با مدیریت خودتا..

سلام رها جون
مرسی

اووووووووه چه خبره! مگه من نوحم

مهرناز یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 19:41

باز که تو فری خشن شدی
خب نمیگم دیگهکی حوصله خشونت فیزیکی داره خو
به من میگن نازی زرنگ نازی در هر شرایطی یار شفیق نت میماند حتی با گوشی
هیچ کس تنها نیست...همراه اول نازی خانوم

میدونی حساسم!اونوقت باز...

آفرین آجی
ولی همراه اول خداست

بانوی اُردیبهشت یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 21:51 http://zem-zeme.blogsky.com

فریناز چرا فکر میکنی نیست؟
گل مریم رو میگم!

+ کاش یه وقتایی بهت ثابت میشد بعضی اتفاقا..

گل مریم این قدر حامی داره؟!

مثلا چه اتفاقایی؟

سینا یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 22:24 http://omide-ma1.blogsky.com

منم تولد بزرگ کوچکت را تبریک میگم.
به پای هم پیر شین
http://s3.picofile.com/file/7502259565/DSC01178.jpg

مرسی
ایشالله تولد صد سالگیش باشی دعوتت کنم بازم بهمون گل بدی سینا

مررررسی. خیلی گل قشنگی بود. مث خورشید بود

فاطمه یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 22:35

با تاخیر اومدنم رو ببخش...

تولد وب قشنگت که میدونی چقد دوسش دارم مبارک باشه

مرسی فاطمم

بانوی اُردیبهشت یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 22:41 http://zem-zeme.blogsky.com

نیازی نیست همیشه اتفاقا رو گفت فقط بدون گاهی ادما رو نباید خط زد

تو و مهرناز واقعا شلوغش می کنین!

خط زدن چیه بابا!

بانوی اُردیبهشت دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 00:38 http://zem-zeme.blogsky.com

نه شلوغ بودن بود و نه چیز دیگه ای.

حرف زدی منم دلیل خواستم ازت..

وگرنه.. اصن بیخیال...فراموشش کن..

همون بیخیال
و البته کامنت پایینیه نازنین

کلا زیاد جدی نگیر نگین

nazanin دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 01:37

وایسین ببینم
اینجا تولد بوده!!

اونوقت من دعوت نبودم ینی

آره
مگه میزبانم دعوت می شه آیا؟

nazanin دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 01:43

خیلی نامردین
حالا که اینطور شد کادو بی کادو
اصرار نکنین فایده نداره

چه کنیم دلمون از مو هم نازک تره دیگه
تولدش مبااااااااااااارک
هزار ساله بشه در کنار مامانش

تو که دست اصفهانیا رو از پشتو رو بستی
من کادو می خوام
یالله ببینم
هم به خودم هم رگبار خوشگلم

nazanin دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 01:48

http://bwm.net78.net/images/31da40e59079.jpg

اینم حاصل دسترنج خودمون
بخشید دیگه تن تند شد خوب نشد

آخه سرم حسابی شلوغه این روزا
کلاسامم شروع شده ولی من نمیرم هنوز

بازم مبارک باشه تولدش
راستی بچه مون دختر بود یا پسر؟؟

کادوت ارور می ده نازی جون

دخترپسرش مهم نیس زیاد مهم اینه که هم رگباره هم آرامش

میگم من کادو می خواما

nazanin دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 02:02

راستی خطاب به بچه ها:
"آدم ها هرگز کسانی را که دوست دارند فراموش نمی کنند، فقط عادت می کنند که دیگر کنارشان نباشند"

خط زدن آدمها خوب نیست
فراموش کردنشونم همین طور

اما باید یاد بگیریم به آدمهایی که نیستن
فکر نکنیم...
چه اونایی که واقعا نیستن
چه اونهایی که وانمود میکنن به نبودن!
چون با فکر کردن بهشون فقط خودمون اذیت میشیم..
...

خب دیگه اومد حرف دل منم زدم
دستت درد نکنه نازنین جون

حرف حسابم که کلا جواب نداره

امید گرمکی دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 13:01 http://garmak.blogsky.com/

آهان پس امروز تولد خانه مجازی رگبار ارامش است

شرمنده
ما اقایون همش دنبال شر و شور هستیم و از ارامش سراغی نداریم برای همین فراموش شده بود
انشاله که تا صد سال دیگه همینطور بنویسید و بنویسید
تا روی خواجه عبداله انصاری کم شود


پاینده باشید

یه دو تا گز می گذاشتید همین گوشه وبلاگ تان از جیب حاجی چیزی کم نمی شد

اون دعوتنامه واسه تولد دو روز پیش بود
گزشم همونجاست. اگه هنوز مونده باشه می تونید برید میل کنید

ممنون
ایشالله داستان عشق شما و چشمان یار هم تا همیشه پابرجا باشه و لبریز از حس طراوت

سرزمین آفتاب دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 13:40

سلام
تبریک می گم بابت این تولد جالب
البته من کمتر از یک ساله که افتخار آشنایی با این سرای پر از مهر و لطف رو دارم
برای سرا و صاحبش و ...مخاطبینش !! آرزوی طول عمر و بهروزی و توفیق دارم
سبز و ماندگار باشید

سلام جناب آفتاب
ممنون

مهم روز و ماه ها نیست. مهم حضور گرم شماست که بیشتر از این حرفا به من لطف دارید
ممنون و به همچنین گرامی

دورافتاده دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 17:40

سلام

عرض تبریک ... [گـل]
اینجا چقدر هنری و قشنگ شده !
دوباره تبریک ...

حالا مگه شوما چند سالِدونِس که هی میگید این بـــِچه دوسالِشِس؟
ها بِنَظَری من سنِ یه بلاگا، بسته به صاحب اونِس؛ ما که اینجا مییَیم برامون آ حکمی پیری خراباتی بلاگارو و دار ِد

سلام

ممنون. چشماتون قشنگ می بینه جناب

یَـــنی شوما نیمیدونین من چن سالَمِس؟ خودمم نیمیدونم
یَـــنی منا پیر کردیدون؟ آ چرا دادا؟ هنو تو چارده سال مونـدَ َما

الهام سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 13:04 http://elham7709.blogsky.com/

دیر رسیدم.
اما تبریک میگم تولد این عشق رو...
همدم رازهای همیشگی...

سلاااام الهام جون
خوش اومدی
بالاخره مُهر سکوتو شکستی

ممنون

ستوده چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت 12:26

سلام فریناز جان .دیر اومدم ببخشید تولد وبلاگت هم مبارک انشالله که همیشه در این دنیای مجازی ببینمت .

سلام ستوده جون
رفتی دیگه نیومدی چرا
ممنون. شما هم همینطور بانو

ستوده چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت 12:34

اینم هدیه ناقابل من به تو دوست خوبم .
ای کاش در دنیای واقعیم بودی تا بهترش را بهت میدادم
http://s15.rimg.info/971ecec67725da354eda8eb2b37803fb.gif

واااااااااااای چه دسته گل خوشگلی

مرررررررررررسی بانو

ایشالله روزی بشه که تو دنیای واقعی هم ببینمتون

ⓖⓞⓛⒾツ چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت 22:23

ایشالا قسمت ما هم بشه این تفلدا
پایدار باشی رگبار جونم

ایشالله
نگه دار وبتو
قسمت تو هم میشه

+ یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 18:50

+ یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 18:51

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد