آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

ما را ز منع عقل مترسان و می بیار...

یه وقتایی توی زندگی هست که خیلی درا بسته می شن! یا بهتره بگم همه ی درهایی که به روت باز بودن! می رسی به مرز جنون! به هر طرف نگاه می کنی درا به روت بسته شدن؛ هر طرف!

به زمین و زمان می گی بایستن تا بتونی دونه به دونه بندازیشون دور! یه جای خیلی دور...



فرداش درست از اول صبح اتفاقایی واست میوفته و تصمیم هایی می گیری که بعدها خودتم توش می مونی! و تموم بی خبری ها تموم می شن... کم کم انگار که زندگی رو دوست داری. انگار خیلی هم بد نیست. انگار می شه هنوز امید داشت به لحظه های خوب داشتن، و درلحظه از شادی مشعوف شدن و گفتن دوستت دارم هایی که انتها ندارن!


عاشق درختای سربه فلک کشیده ی شیخ بهایی و چهارباغم. عاشق پارک هشت بهشتی که هشت درد احساسو تو وجودت می ریزه و تو درلحظه خوب می شی! حالا فکرشو بکن یه همراه از جنس خواهرانگی های پاکی که هیچ وقت تجربه شو تو دنیای واقعی نداشتی تو را با تموم درختا و گنجیشکا و زیبایی محض نصف جهان همراهی کنه! دیگه شیخ بهایی فقط یک خیابون با درختای سر به فلک کشیده نیست! دیگه چهار باغ فقط یه خیابون رویایی نیست! دیگه هشت بهشت فقط یه پارک نمی شه برات! همش بوی یه دوستی نابو می ده...یه دست گرم و صمیمی از جنس خواهرانگی هایی که همیشه حسرتشو داشتم... یه آغوش امن و حرف زدن ذره ذره ی وجودت...حرف زدن نگاهت...حرف زدن دستات...حرف زدن لبخندت و غوغای بی نهایت چشمات... خاطره ی یه روز خوب حک می شه تو هوای اطرافت...تا سال ها بعد نه سنگفرشای خیابون شیخ بهایی برات غریبن و نه فواره های آب هشت بهشت و نه بستنی سلطان و نه پفک ها و کلاغا... تا سال ها بعد یه نیمکت های خاصی هست که همیشه برات پره حسه خوبه...دلت می خواد بری دوباره روشون بشینی و به اون روز خوب فکر کنی...یه روزی که تو آجی داشتی...


دیروز خوب بود، شاید هم فراتر از خوب! من بودمو آجیم مهرناز و درختای سر به فلک کشیده ی شیخ بهایی و چهار باغ و هشت در احساس هشت بهشت

دیروز رفته بودم تا خاطره های سال ها قبل داداشم... کلاغا سلام رسوندن داداش...انگار کسی توی این همه سال بهشون پفک نداده بود...

دیروز صدای آروم نگین پیچیده بود تو فضای شیطنت فواره ها و چقدر جاشو خالی کردیم با گل های رز سفیدی که چیده نشدن

دیروز فارغ از تموم آدم های اونجا طاق باز روی چمن ها خوابیدیم و به یاد گلی چمن ها رو اصلا نکندیم!

آخر کار هم حافظمو درآوردمو فال گرفتیم... فال من بین عکسا اومده

خوب بود

دیروز واقعا خوب بود

و من دارم فکر می کنم خوش به حال همه ی دخترهایی که آجیه واقعی دارن...خوش به حالشون

کاش خدا بهم آجی نداده آینده بهم دختر بده...کاش


به یاد نگین

http://s3.picofile.com/file/7517021719/14072013064.jpg


راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست

 آنجــا جـز آن که جــان بسپـــارند چــاره نیست


http://s3.picofile.com/file/7517025913/021020121666.jpg


هرگه که دل به عشق دهی خوش دمی بُود

در کــار خیـر حــاجت هیـچ استخــاره نیست


http://s1.picofile.com/file/7517024729/021020121673.jpg


فرصت شمر طریقه ی رندی که این نشان

چون راه گنــج بر همه کس آشکاره نیست


http://s1.picofile.com/file/7517023010/14072013067.jpg


ما را ز منـع عقـل متـرسـان و مـی بیـــار

کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست


http://s1.picofile.com/file/7517029886/021020121669.jpg


او را به چشـم پــاک توان دیـد چـون بلال

هر دیده جای جلوه ی آن ماه پاره نیست


http://s1.picofile.com/file/7517027953/14072013063.jpg


از چشم خود بپرس که ما را که می کشد

جانـــا! گنـاه طالـع و جُـرم ستــاره نیــست


http://s3.picofile.com/file/7517024943/021020121681.jpg


نـگرفت در تـو گریه ی حافـظ به هیـچ روی

حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست


http://s1.picofile.com/file/7517027311/021020121684.jpg


هدیه ی آجیم

http://s3.picofile.com/file/7517033866/100920121579.jpg



شب شده بود و من هنوز دل نگران تو

اس ام است که اومد نمی دونستم خوشحال باشم یا عصبانی! حس مادری رو داشتم که بچه ش پیدا شده باشه ولی نمی تونه نگرانی هاشو پنهون کنه! صدای خیس اشکات بود یا بارون چشمای خودم! ولی بوی نم خاک بارون خورده می داد سجاده ی آبی فیروزه ایم... انگار همون جا کنار تو بودم...انگار فاصله ای نبود...انگار می دیدمت... آخر نمازم یه حس عجیب! یه حس عجیب و غریب اومده بود تو دلم... انگار خدا تجلی کرده بود.انگار خدا بهم فرصت دوباره داده بود.فرصت دوست داشتن دوستایی که با تموم وجودم دوستشون دارم... دلم تو دستای خدا بود... دیدمش.خودم دیدمش که پر از آدم هایی بود که نبودنشون چقدر آزارم می داد

اشکای شوقم و سجده ی شُکری که تمومی نداشت...

خدایا دلمو تو دستای خودت پیدا کرده بودی... می دونستم پیدا می شه... می دونستم همون دور و بر خونه ی تو پیداش می کنم...

ولی وقتی پا گذاشتم توش

این دل من بود؟

چقدر دل توش بود

چقدر دوستامو دوست داشتم...

خدایا شُکر

شُکر که به قول سهبای سایه سارزندگی این روزها بازی های قشنگی رو برام می چینی

خدایا شُکر


ماهی کوچولوی خوشگل خدای من! چقدر دوستت داشتم...چقدر دوستت دارم... بیشتر از همیشه 


نظرات 49 + ارسال نظر
سارا چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 10:05 http://sara1246.blogsky.com

سلام دوست خوبم گل گفتی این عین حرف دل منه

سلام سارا جان
ولی بعد یه کاری می کنه که جبران میشه
همه چی

سرزمین آفتاب چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 10:13

سلام

یک: خوب... مبارکه انشاله

دو: دست آجیت درد نکنه با اون کادوش ولی حواس من از کنار چارچوب چوبی به بیرون و ایوان و نرده ها جلب شد...شرمنده بابت فضولیم...اینجا کجاس دقیقا ؟

سه: یعنی از دست اون کلاغی که دوتا پفک رو با هم کرده توی دهنش (منقارش) مردم از خنده ...سرشم کج گرفته که همزمان هم بخوره هم مراقب باشه !

چهار : اینو خوب حس کردم
یهو حس می کنی همه درا بسته شدن
بعد با یه انگشت اشاره خالق...انقدر دلت گرم می شه و حالت خوب... که احساس میکنی دوباره درها دارن بازمی شن و زندگی دوباره داره ارزش خودشو به دست میاره و زیبا می شه

پنج : ممنون

سلام
یک: مرسی

دو: فقط این عکس واسه چند هفته پیش بود. وسط باغ یکی از دوستای مامانم یه کلبه ی چوبی هست که من توی اون کلبه بودم. خواستین عکسشو می ذارم براتون یه باغ رویاییه اصن

سه: نمی دونین چه دعوایی می کردن می پریدن تو سر و کله هم که بیشتر پفک بریزن تو منقارشون! تا سه تا رو هم همزمان برداشتن جاتون خالی

چهار: از اون جنون شب قبلش می خواستم که بنویسم! متنشو داشتم! ولی دیدم همون اشاره کافیه
یه وقتایی نمی دونی چطوری بگی خدایا شُکرت...

پنج:

سارا چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 10:53 http://sara1246.blogsky.com

سلام عزیزم هر چی که فکرشو بکنی جبران میشه ولی تنها چیزی که جبران پذیر نیست همین حس و حال که زندگی رو بهت تنگ میکنه جبران نمیشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

چرا اونم جبران میشه
یه کم باید صبر کنی
و به بودن خداتم ایمان داشته باشی

فاطمه چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 11:04




چقدر خوشحالم که خدا مهرنازو بهت نزدیک کرده فریناز...
واقعا برات خوشحالم...قدرشو بدون...
از طرف من هم به مهرناز بگو که قدرتو بدونه که حتما می دونه...

و بابت دیشب فقط می تونم بگم که شرمندتم...همین...

راستی اولین باری بود که من اومدم تو وبتا...
ممنون بانو...



می گم فاطمه تو هم بخون ارشد بیا اصفهان جمعمون جمع بشه
بابتش ناراحت نیستم...باعث شد دلمم پیدا کنم...باعث شد بفهمم ماهی کوچولو رو چقدر دوستش دارم باعث شد دیشب یه اختتامیه ی باشکوه بشه واسه روز خاطره انگیزی که داشتم

تو که خیلی وقتا بودی مثل تولد پارسال رگبارم. منتها لینکتو نمیذاشتم به دلایل امنیتی که خودتم میدونی

امیرحسین چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 11:41 http://bayern.blogsky.com

بعضی وقتا برای آروم شدن چشمامو می بندم
بعضی وقتا به سقف خیره میشم بدون دلیل می خندم
یه روزایی پا میشم از خواب با یه دلهره
حس می کنم تمام دنیا از دستم دلخوره
--------
انگشترت خوشگله دست مهرناز درد نکنه
مهرناز یه جاکلیدی هم برای من کادو بگیر
عکس انگشترتو کجا گرفتی؟ از گوشه های عکس یه چیزایی معلومه. اگه خونتون باشه فکر کنم خیلی قشنگ باشه

شعر یه آهنگ بود فکر کنم.درسته؟ چه آهنگی؟

آره دستش درد نکنه.سنگ ماه تولدمه
خب اول باید کادو بدی بعد بگیری! آجیم دیگه اصفهانی شده ها

رجوع شود به جوابم به کامنت سرزمین آفتاب
یه باغ قشنگه

مهرناز چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 11:55

اشکم درومد که
آجی آدمو میبری تو اوج شرمندگی
راستی یادم رفت
سلام دختر کوچولوی من

سلام مامانی
مامانی دیدی بچه خوبی بودم؟ بالاخره عسک انگشترمو گذاشتم

مهرناز چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 11:58

میگم این عکسا چقدر آشنان...کی گرفته این عکسا رو
انگشترتم که اصن خیلی خوشگله...به آجیت بوگو این چیه که آوردی ...شو بالا آوردی

دو تاش واسه تو بودشا اون دو تا که رنگ سبز چمنش فرق داره
میگم آجی اون عکسا بود که از پشت سر من گرفتیا نیومده بودش که

از مامانیم به آجیم

مهرناز چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 12:01

فال من که خیلی خفن بود آجی...
اصن راست راست بود خدایی
هنوز اون پفک به دندونام چسبیده ها
خی هله هوله بخور به حرف مامانتم نگوش...دختر شیطون

فال تو رو هم اینجا می ذارم

شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد
زدیـــم بر صــف رنـدان و هــر چــه بادابـــاد

گـره ز دل بگشــا و ز سپـــهر یاد مکــن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد

زانقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
ازاین فسانه هـزاران هزار دارد یاد

قــدح به شــرط ادب گیـــر زان که ترکیـــبش
زکاسه ی سر جمشید و بهمن است و قباد

که آگــه است که کاووس و کی کجــا رفتنــد
که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد

زحسـرت لب شیــرین هنوز می بینـم
که لاله می دمد از خون دیده ی فرهاد

مگر که لاله بدانست بی وفایـی دهــر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد

بیا بیا که زمـانی ز مـی خـراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد

نمی دهند اجازت مرا به سیر و سفر
نسیــــم بـــاد مـصـــلا و آب رکنــــاباد

قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله ی چنگ
که بسته اند بر ابریشـم طـرب دل شـاد


من که خدای هله هوله م آجی خیلی خودمو کنترل کردم خرت و پرت نخورم جلوی تو

مهرناز چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 12:04

*هی

دیگه چه خبرا؟
الان جات خالی اومدم یونی داریم تو نت پرسه میزنیم


همینو می خواستم بپرسما!
دختره چش سفید! الان باید سر کلاست باشیا
نت چیکار می کنی؟

مهرناز چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 12:08

از من به فاطمه خانوم...
عزیزم من سفت و سخت هوای آجیمو دارم
ولی میدونی چی جالبه؟
خدا دی ماهی ها رو از دورو بر فریناز بر نمیداره
خوشبختم منم دی ماهیم مثل شما فاطمه جان
حال کردی؟

از مهرناز به فاطمه

فاطمه غیر نازنین همزادت مهرناز و مامانمم همزاداتونن فقط من تک و تهنا موندم این وسط

بهمنی نبود؟

نیکی چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 13:22 http://www.mementto.persianblog.ir

خدا رو شکر که حال روحیت خوب شده
اتفاقا به مهرناز گفتم بری اصفهان خوش به حال تو و فریناز میشه

اینا رو که میگی قدر آجی کوچولومو بیشتر میدونم ... هرچند خیلی بچه پررویه

منم یه آجی اصفهانی دارم . با هم مثه تو و مهرنازیم. تقریبا سالی یه بار هم میاد مشهد اسمشم مینویه . همشهری خودته

مرسی عزیزم

آره دیگه! آجی دار شدیم رفت
خب تو هم خیلی اذیتش می کنیا! حقته باهات پررویی کنه ولی جدی جدی خیلی قدرشو بدون

مشهدیا اصفهان نمیان که! مثلا همین نازنین خودمون! دو بار من رفتم مشهد دیدمش
یا مثلا خودتو مینو
بعد میگن اصفهانیا خسیسن

نیکی چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 13:23 http://www.mementto.persianblog.ir

نه تنها نیستی دوقولوها (سیمین و سپیده ) هم بهمنی هستن با چه وروجکایی هم هم ماهی هستی

خب من که اونا رو نمی شناسم که

محمد چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 14:03

انقدر تعریف نصف جهون رو نکن
چون اخرش ما میگیم:
صبح بخیر تهران
من عاشق تو ام
:دی

ولی ما اول و آخرش می گیم
صبح بخیر اصفهان
عشقمون نصف جهان

محمد چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 14:05

الانم باید بگم :
rest in peace
!
!
!

ولی من میگم
جنگ جنگ تا پیروزی

صادق (فرخ) چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 15:25 http://dariyeh.blogsky.com

در شهر شما هر روز امواجی از خاطرات دور و نزدیک ، چشمها را غرق تماشا میکنند . گنبدها و مناره ها و باغها و درختها و کلیساها و خیابانها و پلها و زاینده رود همه دست به دست هم داده اند تا روح خسته ی آدمها را جلا دهند . حتی اگر در همه ی عمرت به خدا نیندیشیده باشی ، در اصفهان اندیشه ی او به جانت راه می یابد
... یادداشت شما را درک کردم و فهمیدم . هر وقت در اصفهان باشم دمدمای غروب در مدرسه چهارباغ خواهم بود و آسمان غروب را که رنگ خاصی دارد با ولع و اشتیاق تماشا میکنم. همانجا دلم برای یک دوست یک خواهر یک برادر یک سیمای مهربان تنگ میشود .... چون همیشه غروبهای مدرسه ی چهار باغ را به تنهایی میگذرانم .

سلام فرخ عزیز
چه خوب گفتید که اینجا اندیشه ی خدا به جانت راه می یابد
اصفهان شهریه که می شه از رشد یه دونه به فقط یکی از درختای سر به فلک کشیده ی چهارباغ و عباس آباد به قدرت خدا و نمودار زندگی رسید

پس شما هم اصفهان بودین یه زمانی..
غروب های اصفهانو و غروب های چهارباغو منم همیشه تنهایی می گذرونم...

امیرحسین چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 16:25 http://bayern.blogsky.com

آره شعر آهنگ "زندگی همه همینه" از زانیار خسروی
http://dl.funkhoone.com/m/1391/06/XaniaR-Zendegie-Hame-Hamine.mp3

خب عکس اون باغ رو بزار ببینیم دیگه

مرسی
باید قشنگ باشه

عکساش تو گوشی مامانمه. مامانمو پیدا کردم ازش می گیرم می ذارم

کوروش چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 17:42 http://korosh3084.blogsky.com/

سلام به روی ماه ات
فــــــــــــــــــــــــــریناز عزیز
بله مهربان خودم هستم که امروز تصمیم گرفتم
نمیدانم چرا؟
اما مشکل وب سایتم هنوز برقراراست که تصمیم خودم عمده ترین مشکل است
آیا بمانم را هم هنوز نمیدانم
در هر روی از لطف همیشه ات ممنونم
همیشه مهربان

استاد کورش عزیز
سلام
چقدر خوشحالم که بعد از مدت ها می بینمتون و دوباره می خونمتون
امیدوارم مشکلاتتون حل بشن و بهترین تصمیمات از آن باشن
خیلی خوشحالم
از بودنتون

ⓖⓞⓛⒾツ چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 19:17

کلی حسودیمون شد

حسود هرگز نیاسود

سهبا چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 21:10

سلام عزیز دل . چه حس و حال قشنگی ,چه دلنوشته آرامش بخشی , چه شکرانه زیبایی ...
و چه عکسهای زیباتری ...
همیشه شاد باشی و لحظه هایت سرشار هدیه های خوب خداوند مهربانی .

سلام سهبای شهلا
نگاهتون و حس رنگین کمونیتونه که زیباست بانو
ممنون و به همچنین

پسر روانی چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 22:57 http://tandyseroya.blogsky.com

به خواندنم که می آیی
رویایی عجیب و تاثیر گدار به سراغم می آید ...
سلام بانو
با یک کلیک مهمان ِ من می شوید آیا !!؟

پسرا که از دم روانی ین! شما چه شجاعتی داشتی که اسمتو رک و راست گذاشتی پسر روانی! جای تقدیر داره بسی

سلام
این روزا خودم روانی شدم از دست خودم! مسلما خواهم اومد و میشه همون حکایت روانی چو روانی بیند قاعدتا خوشش آید

بهتون برنخوره ها
اسمتونه خب

سمیه.غ پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 03:18 http://ghafe-ghorbat.blogsky.com/

چند بشاید به صبر دیده فرو دوختن؟
خرمن ما را نماند حیله به جز سوختن

به جز سوختن...
سلام سمیه ی عزیز
ممنون حضورتم

امید پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 10:23

تشکر بسیار آبجی!
جدا که خوشحالم کردید
یک دنیا ممنون و سپاسگزارم
انشاله تلافی خیر کنم

خواهش می کنم
ببخشید که دیر شد ولی شد

یه پفک به حساب شما داداش

امید پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 10:27

از پست شما کمال سو استفاده را نیز بردم
با عرض معذرت از حافظ عزیز
سری اون طرفا بزنید

چرا سواستفاده!

الساعه می رسیم خدمتتون

سرزمین آفتاب پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 10:28

چقدر حاشیه کامنت هات قشنگ شده

عالیه
آدم حس می کنه توی همین جنگل و باغ داره قدم می زنه

پاییز شده
یه پاییز پررنگ

همینه که می گم وبلاگ یعنی ایکی ثانیه بری جاهای جدیدو برگردی خونه ت

سارا پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 11:02 http://sara1246.blogsky.com

سلام گلم خوبی
این روزها حسرت چند قطره باران را دارم هر جا کلمه باران میشنوم زود خودم رامیرسانم اما خیالی باطل این آسمان حالا حالا ها قصد باریدن ندارد.

سلام سارا جان
اینجا هم فقط هوا سردتر شده و از بارون خبری نیست

یه وقتایی دلم می خواست شمالی بودم...اونا همیشه توی بارونن

سارا پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 11:35

سلام عزیزم گل گفتی کاش رها می شدیم و می زدیم به بی خیالی ولی نمیشه !!!!

یه وقتایی می شه
ولی خب خیلی وقتا هم نمیشه

سلام

سارا پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 11:46 http://sara1246.blogsky.com

آخه دلم خیلی گرفته است زندگی خیلی سخت گرفته و داغون شدم .

نمی گم ننویس اینقدر غمگین ولی یه وقتایی یم به خودت تلقین کن که زندگی بدم نیست

میدونی میخوام چی بت بگم؟ می گم به قدر غمات غصه بخور. آخه غصه یه جوریه که اگه یه کم بهش رو بدی می خوردت

دلتو بسپر به خدا آرومتر می شی عزیزم

مقداد پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 15:55 http://northman.blogsky.com

بهمنی بود ولی نامحرم بود

اینم حرفیه!
محرم کسی نبود؟

محب الشهدا پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 18:27 http://nejat-yafteh.blogsky.com

خوبم به خوبی تو....
شدیداًالتماس دعا

من بیشتر زهرا... میام وبت یه دنیا حال بهتری دارم

افسانه پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 20:41 http://gtale.blogsky.com/

سلام

یــه منبــع آرامــش میخوام
یه شونــه ...

یه کــوه دلخوشی ...

یه "تو" ...


سلام
منبع آرامشی بهتر از خدا سراغ ندارم

و اما "تو"
مراقب باش که یه "تو" ی واقعی بیاد پیشت

سینا پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 23:29 http://omide-ma1.blogsky.com

آها اون جاهایی که اسم بردی باید خوب باشن.
شیخ بهایی هم خیلی عالم بزرگواری بوده در کنار میرداماد و ملاصدرا و میرفندرسکی
این کبوترهای شهر شما هم لاغر هستن.به حیوونای خدا گشنگی میدین

همه جای اصفهان خوبه کلا

خشکی زاینده رود آدما رو هم لاغر کرده کلاغا و پرنده ها که سهله...

نازنین جمعه 14 مهر 1391 ساعت 01:50

ببینم اونوقت به یاد من چیکار کردین!!!!
ها ها

غیبتتو کردیم که چرا نمیای وبتو باز کنی

تاااازه شم دلمون مشهد خواست بیایم پیشت دو تایی

نازنین جمعه 14 مهر 1391 ساعت 01:54

خیلی خوبه که مهرناز اونجا قبول شده
واقعا خوشحالم
اینطوری خیالمم راحتِ
چون میدونم باهاش راحتی

انشاله همیشه آجی های خوبی برای هم بمونید

راستی به نگین سلام منو هم برسون
دلم براش تنگ شده

خوبه ولی خب من نمی تونم همش برم پیشش
هم مسیرم بهش یه کم دوره هم وقتای آزادیمون به هم نمی خوره

نگینُ نازی باید بهش سلام برسونه.شارژ نتش تموم شده منم شمارشو ندارم فقط نازی داره ولی باهاش که حرف زدم صداش شبیه تو بود

یه لحظه بهش گفتم نگین! نکنه تو نازنینی!!!

مقداد جمعه 14 مهر 1391 ساعت 02:11 http://northman.blogsky.com

سینا، تو گیلان به کلاغ میگن کبوتر؟

سیناس دیگه

حالا میاد میگه من کلی گفتم

مقداد جمعه 14 مهر 1391 ساعت 02:27 http://northman.blogsky.com

شایدم واقعا کبوتر باشن

خوب شمالیا هوای همو دارنا!
من برم اصن

سرزمین آفتاب جمعه 14 مهر 1391 ساعت 05:35

پس بی زحمت بقیه پول بلیطمو پس بدین دیگه !

با این وضع دلار فک کنم شما بدهکار میشی نه ما

شما میاین نصف جهانا!

سرزمین آفتاب جمعه 14 مهر 1391 ساعت 05:36

الان ساعت 4:35 صبحه نه 5:35.چیکارکردی با ساعت بلاگ اسکای ت ؟

نه تنها ساعت من که ساعت شما و کلا همه ی سرورهای بلاگ اسکای اینطوریه!
مشکل خود بلاگ اسکایه که یادش میره بره عقب جلو

و اما!
اون موقه شب چرا بیدارین جناب؟

ⓖⓞⓛⒾツ جمعه 14 مهر 1391 ساعت 09:51

RamZ

سایه جمعه 14 مهر 1391 ساعت 11:36 http://bluedreams.blogsky.com/

چه عنوانی داره این پستت
دیگه حرفی لازم نداره همه حرفها درش نهفته است

ما را ز عقل مترسان و می بیار....

راستی پستت آماده است ها !!..

این مصرعش دلمو لرزوند همون موقه

مرررررررررسی بانو
همین الان میام

سایه جمعه 14 مهر 1391 ساعت 11:38

چه پست مفصلی

سر فرصت می خونم فعلا عکسها رو نگاه می کنم چقدر دلم برا اصفهات تنگ شد ...

اصفهانم دلش واسه شما تنگ شده

بانو رمز همون همیشگی یستا

الهام جمعه 14 مهر 1391 ساعت 13:46 http://elham7709.blogsky.com/

زیبا بود...
من هم دلم خواهر واقعی می خواست...

پس تو هم مث من خواهر واقعی نداری...
خدا کنه دو تادختر خوشگل بهت بده

جوجه اردک زشت جمعه 14 مهر 1391 ساعت 22:31

سلام
سکوتم حمل بر نبودن و بی ادبی نباشد تا فرصت سرودن

سلام
پس آواتور خوشگلتون کجاس آقا اردکی؟

این سرا هم متعلق به شماست.خوشحال می شم از حضورتون جناب

نازنین شنبه 15 مهر 1391 ساعت 02:04

جدی صدای نگین شبیهِ من بود؟؟؟
آخه یادمه مهرناز میگفت صدای گلی هم شبیهِ صدای من بوده!

آره دیگه از کجا معلوم شاید من هم گلی باشم هم نگین

آره خیلییییی

هی به نگین می گفتم خدایی تو نازنین نیستی؟

گلی رو
اووووووم
تجربه شو نداشتم نمی دونم:|

ندا شنبه 15 مهر 1391 ساعت 11:25 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

آره واقعا من هم یک خواهر دارم که همدم و دلسوز است بودنش خیلی غنیمت است

خوش به حالتون
قدرشو بدونین
خدا واسه هم حفظتون کنه

رهگذر شنبه 15 مهر 1391 ساعت 15:52 http://setareye-abii.blogsky.com/

آی امان از درهای بسته
واقعاً وقتی چیزی به صلاحمون نباشه هر راهی رو که میری به بن بست می خوری


این صلاحم فقط اون بالایی می دونه و بس

حبیب... یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 01:16 http://www.tekehayedel.mihanblog.com

سلام...
همین است.اینجا دنیاست...

سلام
اینجا دنیاست و تو مجبور به زندگی...

چقدر خوشحالم که به روز شدید حبیب عزیز

فرداد یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 06:41

سلام فریناز عزیز
تو این روزگار داشتن دوست خوب و با معرفت یه ثروته کمیابه...
بابت همه مهربونی هات ممنونم.از همه لطف هات تشکر.
برات دعا می کنم تا همیشه حاجت روا و سربلند باشی.

آقا فرداااااااااااااااد

سلام
خوش اومدین بزرگوار
شما خوبین که همه با شما خوبن
تولدتون باز و باز و باز هم مبارک و چقدر خوشحالم که برگشتید

دعا می کنم تموم آفتابگردونای دلتون به بار بشینن و با دست پر برگردین
خیلی خوشحالم کردین
خیلی

الــــــــــی یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 14:56 http://goodlady.blogsky.com

میفهمم
هم نفس کشیدن شیخ بهایی با اون درختاش
و هم حس مادری که بچه ش را پیدا کرده
خدایا شکر
شکر

چقدر خوبه آدم یه دوست اصفهانی داشته باشه ها
درک می کنه فضا رو

خدایا شکر

الی جون. همون رمز قبلیه ست بالایی

MST پنج‌شنبه 20 مهر 1391 ساعت 19:25 http://mrmostafa.blogsky.com/

چه به فکر خودشم هست! "کاش خدا بهم دختر بده"

البته ما که بخیل نیستیم! 10 تا دختر بده

به به... هدیرو برم... شیرینش کو؟

بله که هست
نه پس بگم پسر بده که پس فردا یکی بشه مث شماها جنس اضافه ی بازار؟
اتفاقا جات پُره پُر برام قطابم آورده بود که تنهایی خوردمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد