ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
*روزهای بی خاطره* کمی قبل تر از این روزها بود. کمی قبل تر از آن باران های چند روزه و باران روز دعایمان و این روزهای پُر خاطره! *روزهای بی ستاره* نیز...
از شب سیاه آن روزها و یلدایی که به سپیده نمی رسید، رسیده ام به سپیده دم نور... به روزهایی که زیباست و زندگی در رگ های بی قرارش جاری
کمی بعدتر از آن بی ستارگی ها بود که زمین، مرواریدباران ِمحبت خدا شد و من با همان تسبیح سبز، مزیّن شدم به زینت الماس نشان خدا و نمی دانم خواب بود یا بیداری و یا حتی عالم رویا! اما رفتم به سفری سراسر اعجاز و بازگشتم، و راستش را بخواهی اگر عکس هایم نبود، از صبح چهارشنبه، یک راست می رسیدم به جمعه شب و انگار که میان این دو زمان، لحظه های زندگی بر روی زمین نبوده و همه رویا بود و تمام مدتش بر بال فرشتگانی آرمیده بودم که مرا به میهمانی لاله های سرخ ایمان برده بودند و هنوز هم چادرم بوی خوش آن لحظه های رویایی را می دهد...
و کمی بعدتر از آن پشت سر هم روزهای سراسر اتفاقات خوب داشتم! اتفاقات یهویی! مثل صبح های آفتابی در دعای باران و ظهر هایی که به یکباره مانند روز تولدم ابرها چادر سپید و خاکستریشان را بر سر آسمان می کشیدند و رگباری زیبا مرا با تمام داووودی های رنگارنگ باغچه مان به خدا می رساند....
و یا شب عروسی فائزه و تجدید دیدار آلاله های خوش نقش دوستی های قدیمی... تجربه ی تنهایی به عروسی دوستی رفتن که سال هاست نامش و نگاهش و صدایش برایت طنین آشنایی دارد و حالا تو با تمام وجود برای خوشبختی او دعا می کنی که فقط دل تو می دانست رازهای دل درد دار او را و خدا چقدر گاهی زیبا بنده اش را در آغوش مهربانی خود می فشارد و آرامش بخش لحظه های پر دردش می شود و سپاس پروردگارم... برای تمام بودن هایت شُکر و سپاس
و یا دوباره شتافتن به دنیای رنگ ها و قلم موها و غرق شدن در حس خلق اثری دیگر و زندگی را بر روی بومی سپید حک کردن... پس از دوازده سال و دو ماه دوباره قلم موی دیگری بر دست گرفتم و دارم لحظه های زیبایی را بر روی بومی دیگر می نگارم به رنگ و روغن، و پس از دو سال و نه ماه دوباره رفتم به سراغ یکی از علایق همیشگی یم، نقاشی ، و چقدر دوست دارم ثانیه های زندگی یم را که آنجا می گذرد و باز هم هزاران بار شُکر و سپاس پروردگارم برای این فرصت دوباره و بازی و زندگی در کنار رنگ های بازیگوش
و یا لحظه هایی که درهای بسته ی گذشته برایت گشوده می شود و کوچک ترین کارهایت هم به لطف و رحمت او که توانای مطلق است به بهترین نحو انجام می شود و حالا و این روزها فقط مانده تا هدف اصلی زندگی یم را مشخص کنم و میان این همه راهی که می شود رفت، یکی را برگزینم و به قول خانم علوی اول از همه باید ارزش های اصیلم را مشخص کنم تا تمام تصمیماتم در جهت رسیدن به آن ها باشد، و در این دنیای رنگارنگ چقدر انتخاب دشوار است...
بار الها
معبودا
خداوندا
پروردگارا
همیشه اول کارهایم با نام و یاد تو بوده
و تا به آخر، همیشه و هر لحظه با من بوده ای و مرا تنها نگذاشته ای
خودت راهنمایم باش
و مرا در راهی قرار ده تا به هدف اصیل زندگی، ورای این همه زرق و برق ظاهری، نزدیک تر گردم و انرژی و توان جوانی ام به بهترین راه صرف شود.
بار الها...
اِهدِنا الصّراط المُستقیم....
رگبار1: آهنگ وبم:
نیمی زمینی ام
نیم آسمانی ام
محتاج پَر زدن
مجنون آنی ام
اول شدم
مبارکم باشه
مبارکت باشه
این اهنگ وبت که نمی گوشم چقدر اشناست :دی

ببخشیدا شما با چشاتون می گوشین احیانا
اخ آخ من کلمه انتخاب میاد یاد همون دیالوگ ماتریکس میوفتم
عروسی هم که واسه خانوماست نظری نداریم
کدوم دیالوگ

وا! شما عروسی نمی رین تو شهرتون یعنی؟
اونوقت اون دفه کی بود در به در دنبال مدل مو می گشت واسه اون عروسی شون
ما بچه بودیم کلی استعداد داشتیم در زمینه هنر و نقاشی و سفال و مخصوصا موسیقی و گروه سرود با ان صدای خفنمان:دی
البته یه داستانم واسه یونیسف نوشتیم
بعد میفکریدیم هنرمند میشیم
راهنمایی گفتیم دکتر میشیم
بع گفتیم یا شوفری اف 35 یا مکانیکه که دومی شد الحمد لله :دی
منم از بچگی نقاشی می کشیدم. موسیقی رو اگه می رفتم تو خطش مطمئننا موفق می شدم ولی خب چه کنیم که دست و پامونو بستن!

آی آی گفتی گروه سرود! پایه ثابتش بودیم یعنی:دی همیشه م کلاسامونو به بهونه تمرین دو در می کردیم
داستانو دیگه من نیستم:دی
پس تبریک می گم که رسیدی به میکانیکی
آنقدر لذت بردم از آرامشت که ترجیح میدهم سکوت را نازنینم ... خوشحالم فرینازم , خوشحالم ...
کاش شما هم آروم باشی و شاد بانو
مث شبای پُر ماه
یا روزای پُر خورشید
چقدر این پست حس خوب بهم داد فریناز

حس کردم لحظه لحظه شو
حس کردم که با خوب بودنت با خوشحالیت منم خوبم
خوب میشم
این پستت یکی از پستایی بود که خیلی دوسشون داشتم
دو سه روز قبلش هم نوشتم اما پاک کردم. بعد گفتم فقط که نمی شه از ناراحتی ها و دلتنگی یای رگباریم بنویسم! بذار خبر آرامش عمیق بعد رگبارو هم بدم

حالا خوشحالم که نوشتم. همین که دوستای خوبم حالشون خوب می شه و البته شما خااااااانوم
مرسی عزیزم
میگم تو هم به روز شو که ما هم خوشحال بشیم خب
هدف...
منم میخوام
ولی کجاست!؟
نمیدونم!!!
گمش کردم وسطِ راه :|
نازنین
من تو انتخاب رشته ی ارشدم شدییییدا موندم چیکار کنم!!! تو لااقل از این لحاظ مشکلی نداری.
الانم ثبت نامه و من هر روز می گم بذار روز بعد
آهنگ وبت خیلی خوشکله من خوشم میاد آدم را میبره به دنیای خیال .

میشه بگی کی خوندش میخوام دانلودش کنم بذارم تو ماشین وقتی میرم مدرسه بشنوم
منم خیلی دوس دارم آهنگشو
نیمی زمینی ام
نیم آسمانی ام
محتاج پر زدن
مجنون آنی ام
http://dlteh.net/Music/Single5/Alireza%20Ghorbani%20-%20Jaan%20Asheghi.mp3
این لینک دانلودشه بانو
جان عاشقی از علیرضا قربانی
شوما چرا به روز نمیشِین
دلمون می خواد ولی اینقد این پستمونو دوست داریم دلمون نیمیاد