ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به سراغشان اگر می روی باید تمام غصه هایت را جا گذاشته باشی! دستانشان لا به لای اندام ایستاده ات به دنبال دستان آشنایی می گردد تا تمام تنهایی شان را به بند بند انگشتان تو بسپارند...
و نگاهشان سرگشته ی محبت نگاه توست تا نوازش دهد چار راه چین و چروک صورت های تکیده شان را...
و به عرش اعلا می رسند اگر بوسه زنی بر سر و صورت یخ زده شان، در حیرتی محض فرو می روند و چون کودکی بی قرار در بودن مهربان تو گم می شوند و می خندند...می خندند و طنین زیبای نگاهشان تو را تا بهشت می رساند.
تو فقط کافیست به سرای بودنشان پای بگذاری و بروی به تمام اتاق ها و سلام کنی، سلامی از سر مهر و محبت و عشق، و آنگاه ببین که چگونه برایت ناز می کنند و عشوه می ریزند و گاهی حتی می خوانند و می رقصند، انگار شکلات بزرگی را به کودکی داده باشی از خنده غش می کنند و دلشان ذوق می کند و حالشان خوب خوب می شود این بزرگ زنان کوچک شده
ناز تک به تکشان را می خری، می نشینی کنارشان و به دردهای برآماسیده ی دلشان از فراغ گوش می دهی...فراغ دردی ست که گاه کور می کند و گاه کر و گاه از پا می اندازد و گاه در غربتی غریبه تو را فرو می برد و تو در انزوای بی کسی ها فرو می روی و دیگه لبخند برایت ناآشناترین پدیده ی هستی می شود....
گوشه ای می نشینی و محو تک تکشان می شوی و فکر می کنی زمانی هر کدام به سن تو بوده اند و خانه ای داشته اند و بچه هایی. نگاه هر کدامشان زمانی منبع عشق بوده و دستان پینه بسته شان سرشار از آرامشی وصف ناپذیر... پس چرا حالا تنهاترین آدم های روی زمینند؟ آن هم حالا که نیاز دارند زیر درختانی که خود کاشته اند و باغبانشان بوده اند دمی بیاسایند و زیر سایه ی دل انگیزشان میوه های حیات را گاز بزنند...!!
به جایی نمی رسم!
پیرمردی گوشه ای نشسته و با ذوق مرا صدا می کند. مثال چوب خشک درخت های انگور می ماند. در هم تکیده و جمع شده اما هنوز امید داشت که کسی می آید و او را می برد دوباره به همان اتاق کاه گلی قدیمی اش... مهربانی و عشق پدرانه در دستانش انباشته شده بود و انگار کسی را می خواست تا تمام دوستت دارم های نگفته اش را و تمام محبت خالصانه ی پدری اش را رایگان نثار او کند و در قبالش فقط نگاهی گرم بگیرد و وجود کسی که برایش فرزند باشد و تکیه گاه و مامن...
اینجا که می آیی همه را جا بگذار و فقط دستانی بیاور گرم و نگاهی سراسر عشق و بوسه هایی پر از محبت و مهربانی
اینجا که می آیی گوشی بیاور شنوا و چشمانی بینا تا همراه و همدم و همنفس لحظه های تنهایی و بی کسی شان باشد، و به قدر همین دقیقه ها نیز بخندند و شاد شوند و بهشت زیباتر شود
اینجا که می آیی وضو بگیر، تکه ای از بهشت روی زمین جا مانده است...
رگبار1: خیلی روزها آدم خبر نداره صبح که بیدار می شه قراره چه اتفاقی براش بیفته! چهارشنبه داشتم صبحونه مو می خوردم که برم دانشگاه، عمه م تماس گرفت که بیاین خونه ی ما می خوایم بریم صادقیه.(سرای سالمندان اصفهان) براشون ناهار ببریم و جشن بگیریم. اولش قرار شد من نیام ولی بعد دلم نیومد.و چقدرم خوب شد که رفتیم. تا بعد از ناهار اونجا بودیم و انگار تمام اون لحظه ها برای عمر من حساب نمی شد... یه وقتایی می شه روی همین کره ی خاکی هم بهشت رو دید، بهشت رو تجربه کرد، بهشت رو بوسید و بویید و غرقش شد.
روز پُرکار، سخت اما شیرین و خوب و خاطره انگیزی بود.
رگبار2: از آدم هایی که پدر و مادرهاشونو می برن سرای سالمندان متنفرم! متنفر!
رگبار3: خوبه گاهی از روزمرگی هامون جدا بشیم و یه سری به بهشتیان بزنیم. یه کم فکر کنیم ممکنه بچه هامون آینده ما رو بیارن اینجا! دیگه هیچ وقت حاضر نیستیم پدر و مادرهامونو آواره ی اینجور جاها کنیم.
رگبار4: مامانم دیروز از صبح تا شب حالش به شدت بد بود. خدا دوباره بهمون برش گردوند. خدایا شکرت به خاطر همه چی
رگبار5: عکس رو خودم نگرفتم،از نت برداشتم. اما همین سرای سالمندان صادقیه ست. پیرزن وسطی خدا می دونه چقدر مهربون بود و رقصید اسمش اشرف خانوم بود.
سلام دوست عزیزم
خیلی دلم میخواد من هم فرصت کنم و برم به دیدنشون
خیلی خوشحالم که رفتی
جمعه ی خوبی داشته باشی
همیشه خوشبخت باشی ...
سلام سمیه جون
حتما برید. خوشحال می شن
ممنون و آدینه ی شما هم به خیر و خوشی بانو
آدم بیکارتر از منم بود اول صبحی بیاد اینجا؟
فعلا که اول نشدی برو سماق بمک
ساعت 9 اول صبحه آخه
مهرنازم سلام میرسونه، آخه اونم مثه من بیکاره سر صبحی
وا چرا تو سلام مهرنازو می رسونی؟
عوضش من تا الان که بعدازظهره کلی کار کردم
ازشون متنفر نباش!
خیلیاشون کارشون درست نیست اما تو هم جاشون نیستی
شاید اگر شرایط بعضیاشونو داشتی تو هم همون کارو میکردی...
همه رو نباید باهم جمع بست...
ولی دلیل نمی شه ازشون متنفر نباشم!
خدا را شکر هنوز کسی به فکر فراموش شده ها است

خدا اجرتان هد
ممنون
لطف دارید
سلام وبلاگ خوبی داری به کلبه تنهایی ما دانشجویان سربزن لینکتون کردم شما هم منوبه اسم کلبه تنهایی دانشجویی لینک کن
سلام
حالا بذارین بیایم بریم بعد
چه عجله ایه
به نظر من اگه این پدر و مادرا میدونستن که بچه هاشون ی همچین بلایی قراره سرشون بیارن هیچ وقت بچه دار نمیشدن
ی جایی بالاخره جواب کارایی که در حق پدر و مادراشون کردن میبینن
پیشنهاد میکنم دیگه همچین جاهایی نبریدش
خدا مامانتو واست حفظ کنه، خدا رو شکر که حالش خوبه
یه مثال جالبی زد یادم نیست الان.از اون ضرب المثلای قدیمیا بود

خیلی راحت پیرزنه می گه بهم گفتم تو زیادی! اضافی! ارثو که گرفته بودن انداختنم بیرون
آره بهترن. فردا هم یه سرم دیگه داره ایشالله که خوب بشه
در این موارد خیلی ضعیفه
بهش میگم مث من آبدیده نیستی
با نظر مهرناز موافقم..
ولی در مورد این پست و این عکسی که ...
دلشو ندارم برم ُ ببینم!
همین مامانبزرگ خودم واسه هفتاد پشتم کافیه که هر وقت میبینمش دلم میلرزه...
طاقت ندارم...
سنگ ترین آدمها هم بعضی وقتا کم میارن..
منم نمیتونم..
یه بار به سرم زد برم پرورشگاه بچه هارو ببینم...
نرفتم... نتونستم...
+ خداروشکر که خوبن..
+ بچه های این اشرف خانم و اشرف خانم ها کجان؟
ولی من اصلا موافق نیستم!

چرا؟ آدم از مادربزرگش دلش می لرزه آخه؟
گرچه مثلا من مامان مامانمو بیشتره مامانم دوست داشتم ولی حیف که سال هاست رفته... الانم مامان بابامو فقط بهش احترام میذارم.فقط همین!
بچه های پرورشگاهو که داغون میشی! منم نرفتم تاحالا
فک کن اینا دیگه عمرشونو کردن.مسئولش می گفت ما از 50 سال به بالا نگه می داریم. باورت نمی شه یکی بود متولد 1296
ولی بچه های پرورشگاه خیلی بده ببینیشون! فک کن! اول زندگیشونه تازه
ممنون.هنوز خوب خوب نشدن ولی
یه جایی دنبال روزمرگی هاشون. جون می کنن واسه بچه هاشون که سال ها بعد بیارنشون سرای سالمندان حتما!
نمیدونم قالب وبت مشکلی داره یا توی سیستم من همینطوره..
ولی خب من با سیستم ها ی دیگه هم اومدم همین مشکل بوده باز..
فریناز قالب وبتو دوباره بریز...
فکر کنم یه تیکه هایی از قالب قبلی هنوز هست توی باکس ِ کد قالبت..
مثلا الان که لود میکنم اول قالب زرد رنگ ِ قبلی لود میشه و بعد این قالب بنفشه!
قبل اینکه ویندوز جدید بریزم هم همیطور بوده..
الان هم خب کلا فایر فاکس همون مشکل رو داره..
یه بار دیگه بریز شاید درست شد..
وا!

جدی؟
آهان آخه فقط عکسشُ عوض کردم وگرنه همون قالبه
اصن دیگه یه هفته شده این قالبو دارم باید عوضش کنم
آهنگ رو اولینباره میشنوم...
جالبه... سبک ِ خوندنش عوض شده انگار
من کلا صداشو دوست دارم، و اکثر آهنگایی که خونده رو
تازه آهنگ قبلیم که سه زبانه بودم از مازیار فلاحی بود
سلام خانمی .


دستت درد نکنه خیلی دلم میخواد یک بار منم برم ولی نتونستم .
سلام ستوده جون





تولدتون مباااااااااااااااااارک اینجا هم بااااااااانوی زیبا
کادوهای خوب خوب بگیرین امسالم ها
خوبه برای رفتن. مخصوصا به مهربونی های شما نیاز داره تک تک چین و چروکاشون
نباید از ادم هایی که پدر ومادرشون را میزارن متنفر بود گاهی واقعا وضعیتی پیش میاد که نمیتونند ازشون مواظبت کنند خدا را شکر باز هم جایی برای نگهداری این ادم ها است
ولی نمی دونین چقدر چقدر چقدر بده اونجا واسه زندگی!
من که دعا کردم اگه یه زمانی گذرم به اونجا خورد همون روز اول کاش خدا زندگی رو ازم بگیره
چقدر گریه می کردن... چقدر درد دل داشتن از بچه ها یا سرپرستایی مثل برادر زاده و اینا
چقدر غصه دار بود چهره هاشون... یعنی اگه مولودی و جشن براشون نگرفته بودیم من یکی که داغون می شدم از دیدن این وضع
حالا یه سریشونو می گیم از درد بی پولی و امکانات مادی آوردنش اینجا
ولی اون قسمتش که واسه مرفه ها بود واقعا اعصاب خوردی داشت!
وقتی ماهی یک میلیون و صد تومن میده که مادر سرحالشو نگه دارن اونم توی اون محیط یعنی نمی تونست یه خونه پیش خودش براش اجاره کنه؟
مخصوصا از اون قشر به شدت متنفر شدم
چقدر گریه می کردن.
یکی نیست بگه تو دیگه کی هستی دختر..!!
میام اینجا سرم درد میگیره !! اما...میام!
----------------------------------------------------------------------
با احساسات دل مردم با بی احتیاطی رفتار نکن...و با کسانی که با تو اینگونه رفتار کردند کنار نیا...
حالا دیگه مثل من نیستی! نه؟
واسه چی سرتون درد می گیره؟
سلامی دوباره دوست بی نام من
یکیشون دراومد بهمون گفت چیکار کنم که مادرم... هنوزم براشون دعا می کنم...
بوی شوم توطئه آید همی!
والا!
این اصفهان مثل تهران صادقیه داره انقلاب داره میرداماد داره
احتمالا جردن و فرشته و نارمک و آزادی نداره؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
خدا وکیلی با این اوصاف اصفهان پایتخت شه که عمرا نمیشه زیاد فرقی با تهران نمیکنه!
یاد یار تهرونی آید همی

یادت نیست؟

اینم بگم که اول اصفهان پایتخت بوده و این اسما رو داشته بعد شما تهرونیا پایتختی شدین بی جنبه بازی درآوردین اسمای ما رو کِش رفتینا
تازه شم یه فرق اسااااااسی داره
اصفهان
منـــــو
داره
بچه که بودم به اون خانه سالمندان البته مشهور کهریزک تهران رفتم!
وقتی خیلی بچه بودم انقدری که چندتا تصویر بیشتر ازش تو ذهنم نیست!
مخصوصا بستنی هایی که فرت و فرت میخوردم اونجا!
اصلا اونجا نمی شه هیچ چی خورد
خوبه آدم بره
یه وقتایی محبتی که توی دلته خوبه خرج کسایی بشه که واقعا نیاز دارن
بچه بودی فعال تر بودیا
یاد یه تیکه آهنگ mirror از لیل وین افتادم:
With everything happening today
با چیزهایی که امروزه اتفاق میافته
You dont know whether you’re coming or going
تو نمیدونی که داری میای یا میری
But you think that you’re on your way
ولی فکر میکنی که وسط راهی
Life lined up on the mirror dont blow it
زندگی روی آینه درست شده,نشکونش
واقعا معلوم نیست ما تو راهمون فردا جای اینها باشیم!
یکیشون بود تو قسمت مرفهین و برگزیدگانش
میگفت من یه زمانی خودم مسئول اینجور جاها بودم! مسئول دخترای بی سرپرست اصفهان و این جاها
اصلا موندیم!!!
هنوزم تو فکرشم!
کاش هیچ وقت جای اینا نباشیم که پشت پنجره هاشون منتظر یه نگاهن یا یه آدمی که بیادو ببردشون
خوش بحالت که بهشتو دیدی...
من که یه بار تا دم آسایشگاه کهریزک رفتم اما نتونستم برم داخلش...تازه کهریزک ازون آسایشگاهای معروفه که همه جوره حمایت میشن...
ولی دوست دارم برم یه بار...هرچند که تجربه مشابهشو داشتم...
ارادت داریما خااااااااانوم...
شمام که اصن اونجا نبودی:دی



شما تهرونیا چه اسمای بامزه ای دارینا
جردن
فرشته
کهریزک
لواسون
فشم
فوشوم
فیشیم
چمیدونم چی چی ین اینا
برو .. خوبه . ولی با روحیه ی قوی برو فاطمه
مثل مامان من نرو! مثل من برو
ما چخلصیم
اتفاقا همون تجربه مشابه باعث شد کارم به سرم و این حرفا برسه...البته اون روز حالم بد بود بدتر شد...


اما اگه یه روز برم حتما قوی خواهم رفت...
تازشم اسم بامزه هاشو ندیدی...
مثلا محلی داریم به اسم اُزگل...
خلاصه که جالبیم
هرچند ما در کل احساس خوبی نسبت به تهران نداریم
تجربه ی مشابه؟ اونوقت ما نمی دونیم شما کجا رفته بودی چرا؟



اسکل ندارین اونوقت؟
وای چقد شماها باحالین
اُزگل
ولی من تهرانو حس می کنم دوست داشته باشم! نمی دونم چرا
اولین پایتخت ایران اصفهان نبوده فریناز..
شک ندارم که نبوده....
تا جایی که میدونم خوزستان و همدان اولین ها بودن!
بعد ها شد اصفهان و تهرووون!
حالا سینا هم میاد میگه اولیش رشت بوده حتما



نگفتم اولین که
گفتم قبل تهران
نکته بین باش خانوم:دی
اما روحیم خوبه در کل...
حتی یه بار میخوام برم پرورشگاه...
منو این جوری نبین...پاش بیفته یه وضی قوی میشم
منم که عااااشخ روحیه ی خوبم اصن
پرورشگاهو حس می کنم قدرتشو ندارم ولی دوس دارم یه بار برم
شما که اصن سلطان مایی
آره پرورشگاه بدتره!
خصوصا واسه من که با بچه ها میونه ی خوبی دارم..
اینکه چرا مادربزرگمو مبینم دلم میلرزه.. واسه اینه که من از پیری وحشت دارم..
حاضرم توی همین سن.. توی همین بیست و یک سالگی بمیرم اما پیر و زمین گیر نشم و بعد با درد پیری بمیرم..
نمیخوام با درد پیری بمیرم فریناز
منم عااااشق بچه هام

منم همینطور نگین
اصن تو امشب جای منم می نویسیا! فاطمه هم نوشته! گل خانومم که روشاخش بود!
الانم حرف دل منو میزنی باز
دیگه خیلی امشب من شدیا نگینی
چون یکی قبل من اول شد گفتم که آدم بیکارتر از منم هست:) خداییش چه حالی داشت اونموقع صبح بیدار بود!
نکنه ساعت 7 سرصبحه؟!! اونموقع که آخر شبه، ساعت 7 صبح شما 9 صبحه مائه;) متوجه شدی دیگه؟!
من که زودتره اون بیدار بودم که نوشتم قبلش
چی چی میگه این
یا علی
ببخشید! امشب نتم داغونه! همش قط میشد و وصلی یم تو کارش نبود
سلام.کجایی؟
تریبون آزاده ها.بدو تا زندونیش نکردن دوباره
سلام

راستش بیشتر پیش مامانمم تا نت
هنوز خوب نشدن...
تریبون آزاد؟
وا
اومدیم
مامان بزرگا وپدربزرگا برکت زندگیمون بودن وهستن.

خدا اونایی که رفتن رو رحمت کنه و اونایی رو هم که هنوز سایه مهربونشون روسرمونه حفظ کنه وسلامت نگه داره.
آمین.
ممنون از اینکه این مطالب زیبا رو نوشتی.
الهی آمین
من که واسم فقط یه مامان ِ بابا مونده. اون سه تا فوت شدن
خواهش می کنم لطف داری شما
ما همه مث هم هستیم ما انگشتای دستیم !

بی هویت شدم ...نه شایدم بی هویتم کردند..نمیدونم!
به هر حال هروقت هویتم پیدا شد نام و نشون هم پیدا می کنم..
سلام!
منم مینویسم اما...هر بار توی وبت یه چیزی میخونم که سرم درد میگیره!! بیخیال اصن..!
یه روز میفهمم تو کی هستی دختر..تفکراتتت هم خیلی شبیه منه!
اونوقت شما دقیقا کدوم انگشتی؟

ایشالله که پیدا می کنی
وقتی یم خودتو هویتتو پیدا نکنی سرگردونی
سلام
شما همون وبه می نویسی که آدرسشُ یه بار گذاشتی؟
چرا سرت درد میگیره؟ من هنوز دلیلشو نمی فهمم
من فرینازم دیگه
شما کی هستی اونوقت؟
راستی امیدوارم مادرت زود زود خوب بشه ...و سایه اش بالای سرت باشه..
خدایا...
ممنون
لطف دارین
انشالله که مادرت هر چه زودتر خوب بشه مواظبش باش

ممنون بانو دعا کنین براش

چقدر قشنگ
ممنون
تو هم که از ما 2تا بیکارتر بودی اونموقع صبح



علی یارت
ی شبم گیرت آوردیم در رفتی
ما می تونیم
اون شب اونقد نتم قط و وصل می شد تو یه دقه چهار پنج بار هی دی سی
دیگه کلا اومدم بیرون ازش
ببخشید
فک کنم همونم...! آره برو اون وبه یه سر بزن..یه چن تایی مطلب هست توش از مون..!!
دیگه نمیتونم وایسم..فریناز ! ببخش..
خدای من

بازم میگم چرا اینجا شما رو ناراحت می کنه آخه؟
میشه دوباره آدرستو برام بذاری؟
ممنون
ببینم 200 سال پیش که اصفهان پایتخت بوده خیابان انقلاب داشته؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
جل الخالق!
واللا نه من نه هیچ کدوم از بروبچ اطراف واسه 200 سال پیش نیستیم
ولی بعیدم نیستشا
اصفهانیا معروفن به آینده نگری اصن
بیخود دعوا نکنین اولین پایتخت مشهد خودمون بوده
فقط اصفهـــــــــــــــــــــــــــــــــان
نصــــــــــــــــــــــــــــــف جهـــــان
سلام...

گذاشتما ...!
خداحافظ .. و البت التماس دعا دوستی..
سلام

خدای من! آخر نفهمیدم شما کی قهر می کنی میگی خداحافظ کی دوباره آشتی میگی سلام
مرسی.میام پیشتون
ما هیچ وقت قهر نمیکنیم..هه هه
ما فقط رفتیم که شوما رو اذیت نکنیم همین....
بیا رگبار آرامش یکم ببار تو وب ما..بلکم ...خواهش میش ِد!
باریکلا هاها
شوما راحت باشین ما اذیِت نمیشیم