آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

شعله ی شیدایی ِ چشمانت

تو آرام آرام آمدی

نشستی لب حوض دوستی

دست زدی بر آب های یخ بسته ی دلم

و گفتی لرزیدم!

تو گفتی که دلت نباید بمیرد!

   گفتی من می دانم دلت را کجا جاگذاشته ای

   گفتی بگذر از عشق، بگذر از او، بگذر از خاطره ها

   گفتی وقت زندگی ست! زندگی کن

   گفتی من با تو ام، همین جا کنار لحظه هایت...

   گفتی آرام باش و بخند

   گفتی دوستت دارم

   گفتی دوستت دارم

   گفتی دوستت دارم

و من شاعر تمام روزهای سکوت شدم

و من دخترک سرگردان کوچه پس کوچه های خاطره های دور و دراز شدم

و من پرستوی پیدا شده در پس آوارگی دل های بی لانه شدم

و من گشتم ُ گشتم ُ گشتم تا در خاطره اولین روز دیدار تو، غرق ِ باران شدم...

رسیدم به وسعت بیکران دلدادگی

و به عظمت عشق در پستوی نگاه های با احتیاط!

و نمی دانستی که سال هاست دلم در تمنای داشتن تو چه صبورانه در سکوتی سرد می تپد...

یافتم من آن صاحب یاکریم ِقاصد ِباران را ! که هر روز و هر لحظه بر لب پنجره ام می نشست و مرا از پشت شیشه می نگریست...

و کاشف نور شب های بی ستاره شدم! انعکاس صدای بی صداییه احساس تو بود بر پهنه ی بی کران سیاهی های روزگار و تا عمق چشمان من خانه ای بنا می نمود و قصری و دنیایی...


و چقدر بی صدا اشک می شدی در چشمان من

خنده می شدی بر لبان من

و عشق می شدی بر قلبی که داشت از این همه سکوت جان می داد...


یادت هست صدایت را، که در امواج آن شب ِ دریا گم شد و من دل و دیده به دریا زدم تا تو آرام باشی و بخندی و زندگی کنی و هیچ گاه نفهمی که چرا دلت به دلم نزدیک ترین دور دنیاست...

و گذشته بودم من آن روز از تو! که پرده از راز دلت برداشتی و دیدم عشق زیبانگاری در جان تو طنّازی می کند...

و گذشت و گذشت و گذشت تا بودنت در جانم چکید

قطره قطره می چکید و چشمانم کور و دلم مشتاق

و همه از دعای نیمه شب های بیداری مان بود

و روزی که نُت آوای مهربانت دقیقه ها زیر گیسوان مجنون بیدی سبز بر دلم آهنگ محبت نواخت و من رقصیدم و رقصیدم و رقصیدم و تمام شب های تنهایی را در ترمه ی خوش نقش و نگاری پیچیدم و تو را به تمام خلوتم پاشیدم! و شب هایم مهتابی شد

من با تو و باران و خدا خاطره های ناگفته دارم...

من به اندازه ی تمام دوستت دارم های نگفته ی پشت نقطه چین های پر رمز و راز نامت، به تو مدیونم!

و به اندازه ی تمام روزهایی که در نگاه تو، سرد بودم و ساکت و تلخ

من اما در شعله ی شیداییِ حضور تو نفس می کشیدم

با شباهنگ نگاه آرامت شعرها می سرودم

و شیرینی لحظه های با تو بودن را با تمام وجودم مزمزه می کردم

باش

و بگذار بمانم...

تا در آغوش نگاه تو جانی دوباره یابم 

و در ستودنی ترین حس هبوط کرده بر دلم، دست در دست هم، به عمق رضای پروردگار بی منتهایمان دست یابیم


http://s1.picofile.com/file/7552657090/0018.gif


رگبار1: لطفا به دنبال مخاطبش نگردین! ممکنه گاهی flashback بزنم به روزای گذشته م. مهم اینه که خودم می دونم مخاطبش الان کجاست و کیه.


رگبار2: ممنونم که صندوق من پُر نامه نمی شه و می تونم با خیال راحت اینجا بنویسم

نظرات 24 + ارسال نظر
امیرحسین یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 08:12 http://bayern.blogsky.com

داریم میریم با بچه ها حلیم بخوریم
نوش جونم
بعدا میام پستت رو میخونم

منم هنوز صبحونه نخوردم
یه تعارف می زدی خو! حالا کی بود که بیاد
خسیس

سرزمین آفتاب یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 08:16

سلام
مهم نیست مخاطبش کیه

یه بخشی از مسایل شخصی افراد به دیگران ارتباطی نداره
مهم اینه که خودت چه حسی نسبت بهش داری
فقط این مهمه

در مورد پی نوشت ۲ هم ... انگار حق با توئه
وقتی که خیلی نگاه روی آدم باشه آدم دست و دل و قلمش گیر می کنه...ولی اینجوری الان راحت تری برای نوشتن

سلام
ممنون که درک می کنین جناب آفتاب
اون دفه دیگه گریه م گرفته بود از نظرات و نامه ها دیگه اصلا نمی خواستم بنویسم!

آره الان راحت ترم.و ممنون ِ حضور آفتابیتون

سمیه.غ یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 08:48 http://ghafe-ghorbat.blogsky.com/

سلام فریناز خوبم
بسیار بسیار زیبا بود
ممنون
لذت بردم

سلام بانو
ممنون
شما کلا زیبا می بینیا

یکی! یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 09:37

آخ....فریناز !

آخر من تو وب تو جون میدم... میمیرم..با این متن ها...! با این نظرات..!

ای وای من......

همه ی من داره میمیره.. دعاش کنید!

چی شده؟
ناراحت می شین وقتی می خونین یا یه حس دیگه؟
من هیچ وقت دلم نمی خواد کسی ازم ناراحت بشه
چرا شمااینطوری می کنین؟

محمدرضا یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 10:30 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
دوباره خوش به حال مخاطبش.
والبته پاسخ شما:خوش به حال مخاطبم که منو داره.
اصا به من چه.
خوش به حال هردوتون.
ولی یه چی بگم:
متن های قشنگ وبلاگت حال میده زیرنم نم بارون بخونی.اینجوری حال تر میده.
راستی میگما حالدون چه طورس؟ خبین؟

سلام

آفرین حفظ شدیا.یه 20 بهت میدم ایندفه

ایده هاتم خوبه ها محمدرضا منم که کلا عااااشق بارونم

خُبی خُبیمون دادا
میگما چرا پَ این اسُمِسا نمیاندون

امیرحسین یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 11:26 http://bayern.blogsky.com

خساست رو از اصفهونیا یاد گرفتیم
قشنگ بود
اتفاقا صندوق آدم پر باشه حال میده
گاو صندوق آدم پر باشه که دیگه هیچی

شما اونوقت خودتون کجایین آقا؟

گاو صندوقو هستم
صندوقم هستما ولی وقتی هی بگن کی کی نه

شما گاو صندوق ما رو پر کن حالا که اصرار می کنی

یکی! یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 11:43

بیخیال ما...ناراحت و خوشحالشیش فرقی نمیکنه..دیگه.

من دیگه نمیام که تو رو هم ناراحت نکنم...دوست من.

جای دیگه ای باید پیدا کنم واسه دلم...واسه غم هام ...واسه قلبی که داره میمیره از شدت عشق و دوست داشتن...و ...

یا حق...حلال کنید بنده ی حقیر رو.

چرا فرق نکنه؟ خوبم فرق می کنه
خونه ی خودتونه. هر وقتم دوست داشتین تشریف بیارین ولی نمی فهمم چرا نه می گین کی هستین نه دلیل ناراحتیتونو می گین نه دوباره آدرس می ذارین
اگه مسئله و مشکلی هست باید حل بشه، صورت مسئله رو پاک کردن کار خوبی نیس
درست نمی گم؟

نگین یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 11:49

...

افعال معکوس رو خوب موقعی بکار بردی...

افعال معکوس؟
چی میگه این؟

محمدرضا یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 12:58 http://mamreza.blogsky.com

سلام
شاید شوماره تیلیفونو اشتباه(دادی) dadey دادا.
شایدم سامانه فهمیدس اصفهونی هستی ترسیدس ازش شارژ دوبله کم beshed(بشد)
ببخشید اگر اصفهانیم میزنه.آخه ما اصالتا یزدی هستیم.
ولی جدای از شوخی پیام واست نمیاد؟هیچی؟

سلام
اول مُهر سلامشو میزنه بچه مون:دی
نه درست بود! حتی گفت نام و نام شهرتونُ بگین منم گفتم ولی هیچ چی واسه ما که نیومِدِس دادا
اصفونیم بلد نیسسی
شوما همون قمی یزدی قاطی پاتی بوگو ما می فــــمیم

محمدرضا یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 14:24 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
سلام خوبه دیگه.
اصا سلام سلام صدتا سلام هزار وپونصدتاسلام.
بچه مون؟
من جا بابابزرگتونمفقط 1900سال از خود خودم کوچیکترم.

اگر امکان داره دوباره بفرست فقط تاکید کن که تا کله پاچه مدیرسامانه نیومده قم خدمتتون، برام ارسال کنید
باشه بابا اصا نخواستیم اصفهونی حرف یزنیم
والا
مردم چه با لهجه قشنگشون فخر میفروشن.
بفروش بفروشه لابد

سلام
خوده خودم اینجا نیس غیبتشو نکنیا
دقیقا همشو تو اس بنویسم اونوقت؟ اسم تو رو هم اختصاصی میارم که چند بار بپزنت خوب قوام بیای همچین

خب بلد نیستی میزنی آبرو لهجه شیرین ما رو می بری

بله که میفروشیم
خریدارم داریم تازه تو خبر نداری

امیرحسین یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 17:35 http://bayern.blogsky.com

یکی باید گاو صندوق ما رو پر کنه
یکی جیب ما رو پر کنه اصلا گاو صندوق پیش کش
ما خودمون قزوین هستیم

خب تو جیب منو پر کن من همونا رو میذارم تو گاو صندوق تو
اینطوری هم تو پولدار می شی هم من کار خیر انجام دادم

قزوین
بالاییه هم قمیه
کلا رو ق می چرخیم امروز

محمد یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 19:50

در این مورد نظری نیست

شما راحت باش

ندای باران یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 21:04 http://nedaye-baran.blogsky.com

من سکوت خویش را گم کرده ام لاجرم در این هیاهو گم شدم .

من که خود افسانه می پرداختم , عاقبت افسانه ی مردم شدم !

عاقبت
افسانه ی مردم شدم

ممنون ندای عزیز
شعر زیبایی بود

نازنین یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 22:56

کی نامه گذاشته فریناز؟!

فک کنم اونایی که خوب میشناسنت باید این عاشقانه ها از اون جنس نیست

الان من نمیدونم چرا اشتباهی حدس زدم که اون فرشته کیه!

به هرحال سعی میکنم دیگه حدس نزنم

خیلی بود!
آی خوبه تو باهوشی نازنین
یعنی اصن کیف می کنم

حالا حدست کی بود؟ از بچه های اینجا بود؟ خصوصی یا اسی بهم بگو ببینم

عیب نداره خانوم. ادیسونم هزارتا اشتباه کرد تا بالاخره برق اختراع شد

نازنین یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 23:02

میشه یه چیزی بگم!

اینقدر قشنگ از این فرشته گفتی که منم دلم فرشته خواست!

دلت فرشته خواست یا فرشته شدن؟

محمدرضا دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 09:12 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
من کی غیبت خود خودمو کردم.من در مورد خود خودم حرف زدم.
راستی یه بار هم شمارتو به این سامانه بفرست بببینیم حل میشه یا نه.
فرستادی بهم بگو 20009354200936.
بعله که خریدار هم دارید ولی نمیدونم چرا این خریدارا می گن باشه من برم یه دور بزنم بیام

سلام
خب غیبت خود خودتم نکن دیگه
امروز ظهر یکی اومد ازش، ذوق کردم
میگم روزی یکی میاد یا قاعده ی خاصی نداره؟

خریدارام سکرتن تو هم کوووور

محمدرضا دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 10:15 http://mamreza.blogsky.com

سلام
گاهی اوقات انسان باید ایمیلشو چک کنه.
شاید صندوق اونجا هم پرنامه باشه.
والا
جواب خیلی سوالها شاید اون تو باشه.
برو چک کن دیگه

سلام

به ایمیل من کلا نامه نده قاطی می شه با بقیه شون. همینجا نامه میذاشتی جوابو می دادی دیگه
چک نمودیم

امید گرمکی دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 11:57 http://garmak.blogsky.com/

مهم صندوق دلت است که همیشه پر از حرف است
و شکربختی ما که خواننده انها هستیم
درود

سلام آقا امید
جاتون سبز بود، کجا بودین نبودین؟
مرسی لطف دارین

سها دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 17:22

حتما به دیدنم بیا... حتما .. حتما...
فلش بکت رو خوندم.. خیلی خوبه که با فلش بک هم می تونی بازم با همون شکوه قبل از احساست می نویسی.
من نه می خوام و نه دیگه می تونم...
منتظر دیدارت هستم.

سهااااا
حتما میام عزیزم
اوووووم خب اون احساس نیست راستش! قبل تر و بعدترشه

میام الان بانو

فاطمه دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 22:34

وااااای خدای من
سها
از تعجب اینجوری شدم
راستی مخاطبت اگه روزی هزار بار هم شکر کنه بازم کمه
خوش بحالش واقعا

آره
سها
واسه چی؟:دی

آره دیگه. خوش به حالش و خوش به حال منم هست تازه

ر ف ی ق سه‌شنبه 23 آبان 1391 ساعت 10:18 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

شعله ی شیدایی ِ چشمانت
مثل ِ حریر ِ هوا و
مثل ِ همهمه ی نور
هوش از درختچه ی احساس و
تبسم ِ اندیشه ام می رباید
بگذار بمانم و
مشمول ِ عطر افشانی ِ پلک هایت شوم و
در تیررس ِ نگاهت
خدا را بندگی کنم
سلام بر بانوی مهربانی و مهر
بانوی ِ عشق پیشه ی عاشق کردار

اجازه بدین فقط سکوت کنم ر ف ی ق عزیز
اینقدر خوندمش که حفظ شدم و دست نخوره زیر ترمه ی زربافتی میپیچم و تقدیم می کنم به مخاطب اصلی نوشته ام... کسی که شعله ی شیدایی چشمانش گرمای تمام وجود یخ زده ام بود

و سلام بر استاد زیباترین استعاره های عاشقی

محمدرضا سه‌شنبه 23 آبان 1391 ساعت 10:50 http://mamreza.blogsky.com

سلام.جوابو گرفتی یانه؟
هرچندوقت یه بار میاد
توشه ی راهمان رگباری از آرامش است که بر دل های بارانی مان می خورد...

سلام
محمدرضا بهم ایمیل نده! با نامه ی بلاگ اسکای جواب منو بده. ایمیل دیروزتُ خووندم جوابشم دادم ولی دیگه به صندوق وبلاگم بفرست نه ایمیلم

امروز ظهرم یکی اومد.فک کنم ظهر به ظهر کار می کنین شما

چرا میخندی؟
هه هه هه

زیتون (تغذیه اعصاب) سه‌شنبه 23 آبان 1391 ساعت 12:23 http://zatun.blogsky.com

سلام

سلام گرامی

محمدرضا سه‌شنبه 23 آبان 1391 ساعت 18:33 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
چرا میزنی؟
شاید بلد نبودم خببراهمین خندیدم

سلام
آخی خب بهم میگفتی بهت میگفتم دیگه

روی اسمم کلیک کن، صفحه ی شناسنامه که میاد تماس با منو بزن.
روی عکس اون دختر کوچولو بالا سمت چپ وبلاگم هم که بزنی میادش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد