آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

رنگ و بوی مُحرّم

اینجا هنوز باید به رنگ و بوی ماه ِ تو باشد!

هنوز زود است برای درآوردن لباس های سیاه


محرم امسال من باید تا آخرش محرم بماند

باید به شور همان روزهای اولش در دلم باشد

و هر روز که از در اتاقم بیرون می روم همان عکس کرب و بلایت در جانم بریزد و سلامی دهم و دلم قرص شود که تا محرم دیگر شش گوشه ات را خواهم دید...

به دلم عجیب افتاده

هر چند بگویند خطرناک است

اما به دلم افتاده که امسال می بینمت...می بویمت... و محرم سال دیگرم با حال و هوای دیگری آغاز می شود...

محرمت امسال برای من نبود... و تا آخرین روزش دلم می خواهد که از تو بخوانم و از تو بگویم و باور داشته باشم که تو جنس غمت عجیب فرق می کند...

هنوز در طلب معرفتی گُمم که کاش ذره ای می دیدمش... حسش می کردم و می شنیدمش...

حتی نمی دانم معرفت چیست! دیدنی یا حس کردنی یا شنیدنی یا حتی لمس کردنی!

فقط می دانم باید باشد که محرم معنا یابد... که محرم با تمام ماه های دیگر فرق داشته باشد و تو برای صاحب آن اشک بریزی و داغدار باشی نه برای دردهای خودت...

دلم برای عطش هایم تنگ شده

برای شب هایی که چادری به رنگ شب بر سرم بود و ستاره باران می شدم زیر رگبار ابرهای پُر از بغض و بی غرور...

برای دسته هایی که دلت را از زمین و زمان و آدم ها می کندند و تا خدا و تا عرش و تا ملکوت می بُردند...


دلم برای محرم از همین حالا تنگ شده...

همین حالا که هنوز محرم است دلم برای دوباره آمدنش پر پر می زند...


هنوز هم اینجا باید که سیاه بر تن کند

دوستش دارم

این آرامش خفته در سیاهی خانه ام را

هنوز دلم داغ دارد

هنوز جانم تشنه است

هنوز دنیایم سربند یا حسین بر سر دارد

و هنوز باید اینجا بوی محرم بیاید





رگبار1: رادیو هفت امشب برای اصفهان ، کل جهان است. ببینید


نصفه شب نوشت:

کجای غصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم؟

که هر شب هُرم دستاتو به آغوشم بدهکارم...


شنیدنش 3:30 نصفه شب دل می خواد...


نظرات 30 + ارسال نظر
محمد رضا جمعه 17 آذر 1391 ساعت 00:57 http://mamreza.blogsky .com

هیئت بودیم جای شما خالی.
جسارتا میخواستم بگم که خ زود...

ولی ایول روسفیدمون کردی پیش مهربان ارباب...
یاحسین
یازینب .
راستی سلام

الان هیئت؟!
قبول باشه
یه وقتایی فک میکنی وقتشه ولی وقتی میبینی دلت مدام بهونه میگیره میفهمی اشتباه می کردی

سلام
نصفه شبه و من هنوز نتم!


از یکی! خبر نداری؟
معلوم نیس کجاس

امید گرمکی جمعه 17 آذر 1391 ساعت 07:58 http://garmak.blogsky.com/

تبلیغ راه انداختی؟!
هرچی گز اصفهان خوردیم رادیو اصفهان هم روش

رادیو هفت واسه شبکه آموزشه ؛ واسه اصفهان که نیس
دیشب موضوعش اصفهان بود که شما سعادت دیدنشو نداشتی!

لیلیا جمعه 17 آذر 1391 ساعت 11:26 http://yeksabadsib.blogfa.com



هیچی همینجوری...دلم گرفتش...

سلام فریناز..!

همینجوریم خودش دلیله تازه شم!

سلام لیلیا

لیلیا جمعه 17 آذر 1391 ساعت 11:40 http://yeksabadsib.blogfa.com

قشنگ بود ...

رادیو هفت هم چند دقه کوتاه دیدم..و این که اصفهانی ها مثل پولکی ، پولکی هستند.یعنی اسمشو به این خاطر گذاشتن پولکی که پولکی هستند...ای بابا چقد پول تو پول شدا..

مرسی

آره دیدم اونجا رو که معینی گفت

ولی ما پول کی نیستیما
پولکیم

محمد جمعه 17 آذر 1391 ساعت 13:03

ظهر به خیر تهران
من عاشق تو ام

عاشق تهرانی برو رو برج میلادتون داد بزن

نگین جمعه 17 آذر 1391 ساعت 14:00

لابد منم باید برم رو کارون داد بزنم
عصر به خیر اهواز!

آره؟!


+ میخواستم بهت بگم تو که اون عطشارو مینوشتی زوده که برش داری.. حتی کاش عطش هارو هم ادامه میمدادی.. که خودت برگردوندی قالب رو..


حتما
منم که یه عالمه جا دارم واسه داد و هوار

خودمم مث چی پشیمون شدم از برداشتنش!
ادامه ش دیگه اینجا نمی شد خسته میشدن

امیرحسین جمعه 17 آذر 1391 ساعت 14:56 http://bayern.blogsky.com

شب بخیر قزوین

خدا نکُشدت محمد!!!

زیتون جمعه 17 آذر 1391 ساعت 15:48 http://zatun2002.persianblog.ir

محمد رضا جمعه 17 آذر 1391 ساعت 16:38 http://mamreza.blogsky .com

دلتون بسوزه عصر به خیر جمکران.........
اگه بچه خوبی باشی دعات میکنم.
سلام...

خوش به حاااااااااااالت محمدرضا

چهارسال و سه ماهه نرفتم...

قول می دم بچه ی خوب باشم اصن

سلام
و سلام برسون به صاحب امروز

سهبا جمعه 17 آذر 1391 ساعت 20:44 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

آهنگت یه نیم ساعتی هست بازه و افتاده رو تکرار و من هی می شنوم و غم غریبی به دلم چنگ میزنه ! چقدر دلم برای بارونی این چنین تنگ شده ! چقدر دلم برای حال و هوای ظهر عاشورا تنگ شده ! چقدر دلم برای اون لحظه غریب حرم حضرت معصومه که سرمو گذاشتم روی شونه زهرا و گفتم دلم کربلا میخواد و اون که بغض کرد از گریه من و گفت می بینیش آجی , می بینیش ... و من که بهت زده , چند ماه بعد رفتم و منگ و گنگ و بهت آلود برگشتم ... چقدر دلم برای همه حس های خوب و معرفتی که به قول تو هنوز درست نمی دانم چیست تنگ شده ...
فرینازم , کربلای من از شبهای قدر مجوز یافت و با امضای حضرت معصومه قطعی شد ... تو محرمت را از محرم جواز گرفتی ... مهر تاییدش را هم بگیر نازنین ... چقدر خواندن دارد سفرنامه ات به کربلا , به نجف , به سامرا , به کاظمین , به آن سرزمین غریب ... غربت را فقط باید در کربلا فهمید با تمام جان ...
عجیب دلتنگم امشب ...

سلام نرگس جون
غم غریبی داره آهنگش...یه غم غریب که به محرم و این سرا عجیب می خوره
دل منم... یه بارون از اونایی که شبای محرم میومد و حتی باعث شد اینجا مراسم تاسوعامون لغو بشه!

خیلی دلم میخواد برم بانو... دقیقا چهارسالو سه ماهه که نتونستم برم... هیچ وقتم اینقدر زیاد نمی شد ولی این بار!

یادم نمی ره هیچ وقت حیرت وصف ناپذیرتون رو! و چقدر متعجب بودم که یه دفه گفتین دارین میرین کربلا... چه روزایی بودن

همین روزا شاید بنویسم که چرا کربلا رو تا الان نخواسته بودم! ولی امسال خواستمش... با تموم وجودم بانو...
شایدم به سکوت برسم! و شاید هم دنیا دنیا اینجا بنویسم از اون روزا و دیداری که می دونم تموم منو دگرگون میکنه...

دلتون به نور خدا روشن بانو

سهبا جمعه 17 آذر 1391 ساعت 20:45 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

یه سفر برو جمکران فرینازم ... حتما برو ...

اینقدر دلم می خواد...

چیکار کنم که دست خودم نیست! وگرنه نمی ذاشتم بیشتره چهارسال بگذره بانو...

سهبا جمعه 17 آذر 1391 ساعت 22:41 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

بخواه نازنین , بخواه تا بشه ... شک نکن فرینازم .

خواستم امسال بانو...
با تموم وجودم خواستم...

masoud شنبه 18 آذر 1391 ساعت 03:11 http://greenoranoos.blogsky.com/

سلام
یه سئوال فنی داشتم
میشه بگین دلیل انتخاب این آهنگ برای وبتون چی بوده؟

سلام

سوال فنی جالبی بود

واللا این آهنگ شروع دوستی ما با داریوش خانه

حالا شما چرا ناراحتی؟!

محمدرضا شنبه 18 آذر 1391 ساعت 08:38 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
خوش به حالت.
چون دیشب اول سر سفره شام هیئت یادت افتادم
ولی بعدش تو حرم کنار ضریح...
جمکران هم اگر بخوای میتونی بیای.
یادت باشه اگر بخوای

سلام

وای مررررررررررررررررررررسی محمدرضا

اگه بخوام! خب راستش خیلی خواستم...
پارسال تموم جمعه هاشو نوشتم و هر جمعه هم خواستم که بیام ولی نشد...
هست توی موضوعات وبلاگم!
اما بازم می خوام الان...امیدوارم بشه


اصولا سر سفره های غذا و اینا یاد اصفهانی جماعت میوفتنا

لیلیا شنبه 18 آذر 1391 ساعت 10:20 http://yeksabadsib.blogfa.com

..سراغ منو گرفتی...من اینجابودم اما نباید می بودم چونکه زیرا....

من همونم، یکی! یعنی یکی! همون منم...لیلیا همون یکی! ، یکی! همون لیلیا....ای بابا چقد قاطی پاتی شد..اصن من کیم؟ اینجا کجاست/ تو کی هستی؟

سلام فریناز فخر فروش.. دلم برات تنگ شده بودش بازم چونکه زیرا...

خدای من!
فک کردم لیلیا دختره! باورت می شه؟

تو خجالت نمی کشی منو سرکار میذاری فسقلی؟!

بگیرم بزنم قیمه قرمه ت کنم؟

هی ما می گیم یکی! کو... یادش بخیر... اونوخ ایشون اینجا هی سیب می چینن

سلام لیلیا
خدایی تو کی هستی؟ راستشو بگو

لیلیا شنبه 18 آذر 1391 ساعت 10:34

لیلیا رو عسلی جونم بهم میگه...

خوشحالم عطشات رو ادامه دادی...
اما
دلم واسه مهربان ارباب تنگ شده..

آخ قلبم..

اصن چه خبر؟!

الان عسلی کدومه اونوخ؟
مثلا دو روز دیگه می گه عسلی یم محمدرضاس


دل منم تنگ اون شبای هیئتی که می رفتیم شده... دیگه م نرفتیم

خبر که الان تازه اومدم یه امتحان داشتم! تا فردا هم قاعدتا نباید بیام نت چون یه میانترم غووووول دارم و هنوزم نخوندم!

خلاصه یه خورده دعا و اینا کن قربونت یه فرجی بشه

جات ولی خالی بودشا!

محمدرضا شنبه 18 آذر 1391 ساعت 12:38 http://mamreza.blogsky.com

ذوق نکن این طوری همش میرم حرم یادت می افتم که
تازشم سر سفره میدونی کجاش دقیقا یادت افتادم؟
یه نفر جلوی من نشسته بود دوتاغذا گرفت یکی کرد بعد به بچه کوچولوش گفت برو یه غذا دیگه بگیر.
اصا میدونی چیه.وجه تشابه خودت با قیمه بادمجون دیشب چی بوده به نظرت؟
ولی در کل امیدوارم به زودی قسمتت بشه بیای حرم بعدش هم بری جمکران.
فقط به دوستان اتمام حجت کن سوغاتی موغاتی خبری نیست.
ما آخر نفهمیدیم عسلیم نقل ونباتیم شله زردیم.سمنوییم ؟چی ایم بلاخره؟
فقط خدا کنه شوکولات نشیم که دیگه اون وقت خود خودم قورتمان خواهد داد.

خب بایدم بیوفتی
تو چاله نه ها! یاد من تو حرم

من عااااشق قیمه بادمجونای مامانمم تازه شم
اونی یم که دو تا گرفته حتما قمی اصل بوده یا تهرونی اصفهانی نبوده هر چی که هس

اینقد دلم می خواااااااااااد که حد نداره...

ّإ اصن مگه شهر شمام سوغاتی داره؟

شله زردو خوب اومدا خیلی باحال بود کلی خندیدم

پسرا پنیرن
کارد بزنی
آره

یعنی اینقد کوچولویی خوده خودم قورتت بده؟

محمدرضا شنبه 18 آذر 1391 ساعت 13:26 http://mamreza.blogsky.com

شاید اونم بیدار باشه الان

کی

لیلیا شنبه 18 آذر 1391 ساعت 15:32 http://yeksabadsib.blogfa.com

عجب آدمی هستیا لیلیا دختره دیگه!!!!!!
من که نخواستم تورو سرکار بزارم..والا مینوشتم ارسلانم!! نه یکی! خودت فک کردی من پسرم!

قیمه دوست ندارم..اما قرمه خیلی دوست دارم..بزن!!

خدایی من لیلا هستم..اما همون یکی! همون لیلیا..همون ارسلان..همون..ای بابا اصن به من چه که من کیم!!؟

پس دختری

ببین تکلیف منو روشن کنا
اخلاق من با دختر و پسر جماعت خیلی فرق داره
پسرا رو اذیت می کنم ولی دخترا اذیتم می کنن

دمت گرم منم قرمه رو ترجیح می دم

ارسلان همون عسلیته؟
داره یه چیزایی کشف می شه بالاخره

لیلیا شنبه 18 آذر 1391 ساعت 15:43 http://yeksabadsib.blogfa.com

عسلی کسیه که دوسش دارم ..

باز تو گیر دادی به همشهری ما..!!

منم بعد از اون ده شب فقط یه بار رفتم...

امتحان کاش همه چی امتحان بود........!

باشه یه خورده دعا رو باشه..یکاریش می کنم..

حالا توام ما رو دو خورده دعا کن..محتاجیم در حد لالیگا
بعدم من همون یکی! هستما..فریناز فخرفروش..بیا بریم فخرتا بفروش...!! شعر گفتم..

جای من خالی بود.....اوهوم..

عسلی پسره یا دختر اونوخ؟

همه چی امتحانه لیلیا
مطمئن باش

دعاهات چپکی شدنا ولی! امروز من درمانگاه بودم

آب و هوای قم انگار شاعر می کنه ها وگرنه استعداد و اینا که یُخ مخصوصا واسه پسرا

آره دیگه
خالی بود

لیلیا شنبه 18 آذر 1391 ساعت 15:51 http://yeksabadsib.blogfa.com

از دست تو فریناز پته مته ما رو ریختی رو آبا..!!
{حالا همشهریمون فهمید ما دختریم!! }


یه مطلب جدید بنویس دیگه...حوصله ام سر رفت دیگه!

وااااای وااااای وااااااای حالا چیییی می شه!!!


بتونم که چشم

درشو بردار خب

فاطمه شنبه 18 آذر 1391 ساعت 21:39

من ودفترم شنبه 18 آذر 1391 ساعت 21:48 http://daryayeehsas.blogsky.com

سلام عزبزم...

ممنونم که بهم سر زدی...

خوشحالم کردی بازم بهم سربزن منم همیشه میام لینکت کردم

سلام
ممنون
بازم میام پیشت و وب قشنگت

مهرناز یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 15:57

بعد از ظهر بخیر اصفهان ولی من عاشق یزدم

شب بخیر اصفهان ولی من عااااااشق یه جای دیگه م!

لیلیا یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 19:26 http://yeksabadsib.blogfa.com

یکی! نیس بگه آدم اینقد درس میخونه فریناز خانم!!!
(اصا لیلیا یه جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ بنفش میکشد!)

رفاقت و دوستی و اینا مهمن...مثلندش بیا یه حالی از دوستانت بپرس بعد دوباره برو اینقد درس بخون تا....!!! (الان پله وسطی منبرم..!مث که هنوز بهم وفاداره این منبره!! )

خب تازه خبر نداری امروز صبح تاحالا چقدرم حالم بد بودش

آره ولی اصن نتونستم...

من از نت نمی تونم دور باشم ولی امروز حتی رفتم نظرای اون پستای قبلی رو ج بدم حالم بد شد پاشدم رفتم بهداری دانشگاه

من ولی روی منبرم! تو صف باش

نازنین یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 22:29

چه خوب که اینجا دوباره سیاه پوش شد
با اینکه رنگِ سیاه دلم میگیره
اما توی محرم لباسِ سیاه به اینجا بیشتر میاد

داره تموم میشه ها فریناز...
فقط پنج شیش روز مونده!

...
اصن نمی خوام تموم بشه...
هر چند این دفه نتونستم به نظم اون سری بخونم ولی می دونی که خوندنش چقدر برام مهم بود...
مخصوصا اینکه این دفه...! (میدونی که خودت!)


دوست دارم سیاهشو با عکسی که گذاشتم واسش

نازنین یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 22:32

ببینم رادیو هفتُ باید ببینن یا بشنون!

رادیو هفت شبکه آموزش دیدنیه عزیزم

سوتی نگیر بیخودی

ساعت 11 شب ببین اگه خواستی

نازنین یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 22:32

منم ازین بارونا که این پشتِ میخوام خو

منم اینقده دلم می خواااااااااااااااد که حد نداره

واقعیش واقعا می چسبه

لیلیا دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 10:43 http://yeksabadsib.blogfa.com

پ نه پ پسرم!!

عسلی کسیه که دوسش دارم..

ارسلان..منم دیگه.!

دیروز حرم مطهر بودیم و شما هم در ذهن ما رژه میرفتید

قم شاعر های خوبی داره...تازشم کتاباشونو هدیه نمیدن...بلکه به فروش میرسانند!!

امیدوارم خوب شده باشی فریناز قصه ی ما...منم خوبم اما تو باور نکن..

چییییییییییی فریناز کارگاه میشود..؟هه هه

پس دختری

ارسلان ولی اسم دختر نیستشا! هست؟

ما کلا در ذهن شما قمی ها رژه می رویم

کاراگاه منظورته دیگه؟
ما یه عمره کاراگاهیم شما خبر نداری لیلیلیا

خدایی اسمت قشنگه ها
من که خوشم میاد هی بگم

لیلیا دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 18:56 http://yeksabadsib.blogfa.com

ارسلان...با عشق هرچیزی ممکن میشود!! ( البته هیچ ربطی نداره ها

دخترم!! ای بابا ولم کن قاطی کردم...

ها همون کاراگاه دیگه..خوانده باید عاقل باش ِد

خدایی اسمم خیلی قشنگه میدونم ..اصن فدای عسلیم بشم که همچین ذهن خلاقی داره...

ای بابا
ما رو هم گیج کردی که تو اصن

بعله
عاقلیم دیگه

آره اسمت خوشگله
تازه من ورژن جدیدشا گفتما

لیلیلیا

و همچنان اینطوری می شم که می گم

خیلی باحاله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد