آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

زمستان سپید من

سلام

یک سلام پاک و زیبا به سپیدی و درخشندگی کرشمه ی ناز برف های ستاره نشان...


مبارک باد آمدنت

زمستانم...

فصل روییدنم

فصل شکفتنم

فصل بالیـــــدنم



خواسته بودم که نیایی، نیامدن نه! کمی دیرتر بیایی...

به دومین فصل میلادم رسیده بودم و محو طلوع گرم ترین رنگ های زندگی...

اما چه خوب که آمده ای

حالا

امروز

به این سرا

و شده زمستان

و شده ماه دی

ماهی که آغاز زیباترین بودن هاست...

زیباترین نفس ها

زیباترین تپش ها...

و هر روز

یکی یکی

به هر تپش خواهیم رسید

و جشن خواهیم گرفت

و باد بر شاخه های بی برگ درختان خوابیده خواهد نواخت

و بید مجنون تر از مجنون ترین مجنون عالم خواهد رقصید

و زندگی زیبا خواهد شد

و زمین

و زمین جای قشنگی برای ماندن می شود...

به قدر همین چند صباح ِ نفس...


خوش آمده ای زمستان سپیدم...

کاش سپید باشی... 

چند سالیست سهم من از زمستانت فقط سوز است و سرما... تا مغز استخوان هایی که زاده ی یکی از روزهای سپیده ی تو اند...

کاش بباری

و سپید شود

دنیا

با تمام بدی هایش

کاش درس یکرنگی دهی به آدم ها

به دل ها

به دیده ها


برف هایت سهم لحظه هایم می شود زمستانم؟


http://i1114.photobucket.com/albums/k528/keveri/xmas/sktmpNM0jk0es42281_08703454.gif


رگبار1:

یلدای خوبی بود... چقدر دلت پیش دلیست که نیست و نگاهشان زل زده به لبخند گمشده ی دلیست که بیقرار دلیست که نیست...

و آمد... دلی که نبود، پیدا شد و صدایش شد جان... شد جان ِ جهان ِ من و تمام نگاه هایی که زل زده بودند به جای خالی خنده های من...

خوب شد... خوب نه! که عالی شد... 

و یلدا تمام شد و اولین دقیقه های زمستان به هلال طلایی رنگ ماه سلامی گفتم و بازگشتیم...


یلدای خوبی بود...

پُر از تو

پُر از من

پُر از خدا

پُر از تمام کسانی که با خنده های من و تو خندیدند


زیباترین دانه ی انار دلم جایی میان من و خدایم راز ماند... و خندید و تمام دانه های انار دلم خندیدند... رقصیدند و جشن گرفتند و حافظ به جمع مان آمد...


رگبار2:

اولین سالی که دو بار حافظش را گشودم...و هر دو بار مژده آمد... و تو آمدی گل ِمن...

و خودت شاهدی خدای من که امروز با چه حالی گشودم حافظ را....


سحـــرم دولــت بیـــدار به بالیـن آمد

گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد


قدحی سرکش و سرخوش بتماشا بخرام

تا ببینـــی که نگــــارت به چه آییــــن آمد


مژدگــانی بده ای خلوتی نافه گشای

که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد


مرغ دل باز هوادار کمـان ابروییـست

ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد


گریــه آبی به رُخ سوختگـان بــاز آورد

ناله فریـادرس عــاشق مسکیــن آمد


ساقیا مِی بده و غم مخور ازدشمن ودوست

که به کــــام دل مــــا آن بشــــد و ایــن آمد


رسم بدعهــــدی ایّام چو دیـد ابر بهــــار

گریه اش بر سمن و سُنبل و نسرین آمد


چون صبا گفته ی حافظ بشنید از بلبُل

عنبـــرافشان بتمــاشای ریاحیــــن آمد



و شُکر خدایم

هزاران هزار بار شُکر برای تمام داده ها و نداده هایت...

نظرات 44 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 1 دی 1391 ساعت 11:50

با افتخار اول میشویم

باریکلا!

جایزه اینا خبری نیستا

فاطمه جمعه 1 دی 1391 ساعت 11:57

زمستون نجیب تر ازین حرفاست بانو...

زمستون و نجابت و سفیدیش دیگه...

من که از زمستون سرماشو خوب به ارث بردم...
دیشب مامانم دستمو گرف یه لحظه گف انقد سردی آدم فک می کنه دستات خیسه...

دیگه ما ایم و این سرمای ذاتی...

تو چرا هفت دقه طول کشید اول شدن و دوم شدنت؟

شما که نتتون زغالی نبودشو اینا


آره نجیب تره این حرفاس...

منم دستام همیشه ی خدا سردن
تازه ما وسطشیم شما این اول مَوَلاشی

اصن چرا تو بزرگتره منی؟

فاطمه جمعه 1 دی 1391 ساعت 11:58

جایزه نمی دی جدا؟؟؟


ای بابا ...

به همه جایزه میده به ما رسید جایزه هاش تموم شد

اصن ما جرئت می کنیم از اون شوتای آدم کُشتون جایزه ندیم آخه؟

بابات اینجا نیستنا! صداشون نکن بیخود

جایزه یه سوت بلبلی بزنم برات خوبه؟


یا سوت و زبون باهم میکس:دی


یا مثلا یه قلب بدیم بهتون:دی

مقداد جمعه 1 دی 1391 ساعت 12:05 http://northman.blogsky.com

سلام عرض شد

علیک سلام عرض می شود

مقداد جمعه 1 دی 1391 ساعت 12:08 http://northman.blogsky.com

دی کجاش خوبه؟ فصل امتحاناته ها!

دی پارسال اینجا رو یادت رفته مقداد؟
پره تولد و جشن و اینا بود:دی

امتحانم خوبه
اصن نقل و نباته
شوکولاته شوکولاته

محمد رضا جمعه 1 دی 1391 ساعت 12:29

سلام.
آهای من اینجاما.نقل ونیات ارزونیمون .شوکولاتم نمیدیم بهتون.چون اونم برا خود خودمه.

سلام

پس ما چی؟

محمد رضا جمعه 1 دی 1391 ساعت 12:31

راستی این خانم شوت وحشتناک اول صبح اومده وب میگه چی!؟!
راستی اینجا داره بارون میاد

چیه؟ حسودیت می شه سحرخیز نیستی؟

اینجام یه خورده اومد
در حد نخودچی کیشمیش خیلی ریز

مرتضی جمعه 1 دی 1391 ساعت 12:37 http://kooris-6.blogsky.com/

سلام!
وبلاگت خیلی قشنگ و زیباس
دعوتید به وبلاگم

سلام
ممنون
چشم سر فرصت میام

[ بدون نام ] جمعه 1 دی 1391 ساعت 13:44

به کسی نمی گم که انگار برا بعضیا شب چله ای آوردن دیشب

برای کیاااااااااااا

ما هم میخوایما

لیلیا جمعه 1 دی 1391 ساعت 13:47 http://yeksabadsib.blogfa.com

سلام ....

بید مجنون... عاشق بیدمجنونم...
زمین جای قشنگی برای ماندن می شود...
درس یکرنگی دهی به آدم ها به دل ها به دیده ها....
وای چه انتظاری....!! در ذهن نمی گنجد!

مردم هفت نه هفتاد رنگ هم که به خود گرفتند تو همان یکرنگ بمان...برف!

رگبار 1 رو دوس داشتم....پر از حرفه...پر از عشقه..

آره یلدای خوبی بود....

خوبی ِ که دیگران می گویند به آن خوب نه!
خوبی که...من به آن می گویم خوب!

دو دقه ی این شب یلدا....من و یکی جونم و خدا...
خندیدم ...همدیگه رو دیدیم...و حرف زدیم حتا!
من که اینقد ذوق کردم و اینقد قند تو دلم آب شد که ....که تو دل و رودم یه آب قندِ خعلی شیرین درست شدش.. وای چه خوشمزه بود...!
جای شکر داشت...خدایا ممنونتم..................

انار دلم....! دیشب با لبخند تو ترک خورد....میدونی!
خندشم دیدم حتا! باورت میشه فریناز..!
اما انار ترک خورده خوشمزس... خعلی زییییییییییاد..

راستی گفتی دی یادمو بریم به قدیما!







سلام

آره منم همینطور

یعنی اصن گزیده کردنات منو کُشته لی لی لی لی لی لیا

آره... رگبار یک رو هر کسی متوجه نمی شه...چه خوب که فهمیدی

ای ول
پس خیلی واستون خوب بوده
خداراشکر
خوشمزه تره گزای ما حتی؟

یکی! جونش ببین چی می گه ایشون

آره باورم می شه
وای منم از ذوق تو ذوقم گرفت الان

لیلیا جمعه 1 دی 1391 ساعت 13:56

یادمو بردی به قدیما..این بودش..!

فقط به دلم موند ...
میخواستیم یه جعبه کادو پر از لواشک و ترشی های خوشمزه ی واقعی هدیه بدیم به یکی جونمون.. اما ...نمیشد دیگه...به دلمون موند خُب! (آخه لواشک خعلی دوست داره...)

-------------------------------
راستی خوب شد رفتی خونه مادربزرگتون...من دیشب داشتم فکر میکردم با یخچال خونتون..نه ببخشید یخچاله بسان کولرتون ....باید بشینین همدیگه رو نیگا کنین!
هه!

اما من دیروز یه اصفهونی دیدم که سوهان کره ای اصل با زعفران زیاد خرید حتا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اصن موندم... بزور ذهنم باورش شد ینی..

البته بعدا فک کردم دیدم حتما چیزی تو سرش خورده...وسط مسای دعواهامون...آخه دوستمان بود!

منم گفتم چی چی گفت


خب آخه شب چله چیزای دیگه می برن و میارن نه لواشک و ترشی و اینا


بابا یخچال ما پره! حالا ما یه چی گفتیم واسه رو کم کنی:دی
جدی نگیر شما:دی

احتمالا من یا اقوام من بودن دیگه!!

دیگه دارم جوش میارما! حواست باشه

هیچ کی خسیس تره مشهدیا و قمیا نیست! باور کن

مهرناز جمعه 1 دی 1391 ساعت 14:06

میبینم که امروزم داریم زندگی میکنیمو زندگی همچنان ادامه داره و دی ماهه و اینا
ماه دی مبارکتون باشه یعنی همون زمستونتون مبارکتون باشه

آره
آخر دنیا نشد آجی
مرسی
بعضیا هم که دی ماهی ین

اصن یعنی دی بارونه این جا

امیرحسین جمعه 1 دی 1391 ساعت 14:21 http://bayern.blogsky.com

معلومه یلدا حسابی بهت خوش گذشته ها
برای منم خوب بود
برای من که حالا حالاها چیزی و جایی بهم خوش نمیگذره یه خرده خوش گذشت

آره
خوب شد
خیلی یم خوب شد

ولی یه زمانی می رسه آدم باید به کوچیک ترین دلخوشیاشم به چشم یه دلخوشیه بزرگ نگاه کنه

یلدا شب بلند غزلهای مشرقی ست

میلاد هر ترانـــه زیبـای مشرقی ست

زمستونت مبارک فریناز جان

:)

زمستون تو هم مبارک الی جون

چقدر الی نخونده دارم
بذار دوشنبه بشه اونوقت آزاد می شم یه دلی از عذا درمیارم

لیلیا جمعه 1 دی 1391 ساعت 16:33

خعلی خوشمزه تر از گزای شوما حتا!

شب چله هرچی که دوست میداریم میخوریم..

قمی و خساست ! هِچ ینی هِچ ربطی و رابطه ای باهم ندارن خیالت راحت...اصن...

اما مشهدی هارو...باید بگم بله تا حدودی با خساست در رابطه هستن ...رفت و آمد دارند باهم دیگه...

بینشون بودیم میدونیم دیگه...

آهان!
داری جوش میاری برو درب یخچالتان را باز کن...لااقل خنک شی...خساست تا کجاها که اصفهونی ها رو نمیبره...
میبینی بچه جوش آورده..اما از کولر یخچال مانند و یا یخچال کولر مانندشون استفاده نمیکنه..

شوخی میکنیم زیاد فریناز...شوما خودتو ناراحت نکن اصن آباجی ...اما حرف همشهری چییییییییییییییییییی ، واسمون حجته!
محتوای یخچالتونو گفت . مام باورکردیم...

دوست من اقوام شوما..
تو... دوست من...

نیمیدونم چه فرقی میکنه..مهم این بوده که..
از سوهان های خوب و گرون قم خرید کردست اما قلبش نایستاد حتا!

اما رنگش پرید

شب چله من که خیلی چیزا خوردم
همیشه هم هندونه و انار و آجیلمونو حتما می خوریم

مشهدیا خدایی خیلی خسیسن

وا! تو پول قبض برقمونو می دی اونوخ؟ یخچالمون می سوزه تازشم

خدا یه همشهریم به ما نمی ده فخرشو بفروشیما


حتما اصفهانی خالص نبوده! چون اگه بود عمرا اصن میرفت خرید

رنگش؟
اووووم
پس یه رگه اصفونی خالصا داشته حتما

لیلیا جمعه 1 دی 1391 ساعت 16:48 http://yeksabadsib.blogfa.com

راستی حال و احوالتون بهترست انشالا ؟!

من سعی میکنم دیگه اذیتت نکنم..

فریناز این جمعه هم گذشت...

یه جا خوندم...
تو میایی ...اگر ما بخواهیم...

اللهم عجل الولیک الفرج..

در این حد که بیام نت آره
ولی نه هنوز خوب نشدم
....


آره... یه بارم یکی از موضوعای جمعه های انتظارم همین بود...
تو میایی اگر ما بخواهیم

یادش بخیر پارسال هر جمعه می نوشتم

چقد دلم تنگ شده واسه اون جنس نوشتنا لیلیا

آمین

نگین جمعه 1 دی 1391 ساعت 20:44 http://zem-zeme.blogsky.com

همیشه خوش باشی ورووجک

مرسی
این وروجک گفتنت منو یاد اون وروجک می ندازه و آقای نجار

لیلیا جمعه 1 دی 1391 ساعت 22:47

کجایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟
فریناز .............................................................

امتحان دااااااااااااااااااااااشتیمو اینا لیلیااااااا

نگین شنبه 2 دی 1391 ساعت 04:10 http://zem-zeme.blogsky.com

بدو برو خصوصی

رفتم

سمیه.غ شنبه 2 دی 1391 ساعت 12:54 http://ghafe-ghorbat.blogsky.com/

سلام فریناز خوبم
ممنون
خیلی زیبا بود
خیلی خیلی ...
فصل زمستون رو خیلی دوست دارم
و ازت ممنونم ...

همیشه شاد باشی دوستم ...

سلام سمیه جون

زمستون قشنگه اما
اما زمستون اینجا چندساله بدون برف می گذره...

ممنون
شما هم همینطور

سهبا شنبه 2 دی 1391 ساعت 22:17 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

سلام فرینازم . زمستانت گرم به مهر خداوند , همیشه شاد باشی و عاشق .

سلام نرگس جون

فصل میلادتون مبارک باشه پیشاپیش بانو

اولین نفری که تبریک گفت خودم بودما!

ممنون و به همچنین

نگین یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 03:24 http://zem-zeme.blogsky.com

صاب خونه؟!

کجایی؟!

امتحان داشتیم

آخرین میانترم کارشناسی

دینگ دینگ

مقداد یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 08:42

تو یادته پارسال شام چی خوردی؟

چه ربطی داشت؟

مقداد یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 17:56

ربطش به بی ربطیشه

خدا شفات بده

مقداد یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 20:21

ایشالا به همدیگه
راستی، آخرالزمانت مبارک

ایشالله همه رو شفا می ده اصن

آخرالزمانم نشد از دست تو یکی راحت شیما

لیلیا یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 21:28

سلام..فریناز قصه ی ما..

وقتی میگم..فریناز قصه ی ما..بدون که زندگی لیلیا یه داستانی داره، که تو فرینازشی!

همیشه اینا رو میخوری...شب چله..
ولی من نمیخورم..مگه اینکه..........

امسال که اصلا هیچی نخوردم..

نیتت رو خالص کن..درست کن..تا بهت همشهری بده..

دوستمون هم تنش به تن اصفهونی ها خورده ...خودش یه ذه اونورتره از مرکز اصفهونه..

امتحان..

من هی واسه یکی! جونم دعا میکنم با_ تمام وجود_ که امتحاناشو خوب بده..اما...دعاهام برعکس میشه انگار..

خیلی زود در حدی که همه ی روزای خدا رو زندگی کنی نه زنده گی...خوب شو فریناز دوست من...

امروزم حرم بودم و بیادت..

خداروشکر که ما اینجاییم ...من دلتنگی هامو با ...امام زاده هایی که داریم یا حضرت معصومه(س) و جمکران..تقسیم میکنم..تا یه خورده آروم میگیرم...در غیر این صورت نمیدونم چه بلایی سرم میومد..

چرا نمینویسی از اون جنس نوشته ها...بنویس تا خالی شه ذهن و دلت..





سلام لیلیای وبلاگ ما

نبودی نگرانت شدما!

زندگیتو نمی شه بنویسی؟ یا بگی؟ من عاشق خوندن و شنیدن قصه ی زندگیای دوستامم

ولی من می خورم آخه باید زمستونی بشی دیگه تازه یه میوه هست که امسال نخوردیم ولی هر سال می خوریم
اسمش «سِبری»یه
نمی دونم شنیدی یا نه! میوه ی گرونی یم هست ولی اصفهانیا می خورن

چرا هیچ چی نخوردی؟

خب چطوری نیتمو خالص کنم؟ بشورمش با آب بعد بریزم تو آبکش خالص می شه آیا؟

ایشالله که خوب می شه، حتما دعا نمی کردی بدتر می شد دیگه

زنده گی...
دلم می خواس امروزم بنویسم از زنده گی و زندگی
شاید نوشتم
چشم

وای خوش به حالت... مرسی

امروز صبح داشتم به مامانم می گفت شدیدا ویتامین زیارتم کم شده
گفتم بش هفته دیگه بریم جمکران و قم
چقد خوب می شه اگه قبول کنه

لیلیا یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 21:37 http://yeksabadsib.blogfa.com

قالب جدیدت دوست داشتنیه..

منم حالا حالا دیگه یکی جونم وقت نداره...منم نمیتونم بش بگم برام یه قالب خوشگل پیدا کنه.. اینکه..دیگه خونمون رو دوس نداریم با این قالبه..

فریناز...هیچی و همه چی..!

نظرت راجب این جمله چیه..!

( کوه بودم..و حالا هر روز با تیشه فرهاد...سنگریزه میشوم....
خیالی نیست فرهادِ من...دوستت دارم..
حتی اگر اقیانوس سنگریزه ها شوم..
تمام شوم..کوه نباشم دیگر..دوستت دارم..)؟؟

هویجوری میخوام نظرتو بدونم.
فرهاد همون یکی جونمه..

خودمم خوشم اومد

خب میام پیشت یه سری سایت بت میدم یکی از قالباشو انتخاب کنی
دیگه لیلیا جونی دیگه

هیچ چی و همه چی
یعنی یه عالمه حرف که نمی دونی به کی بزنی... حتی نمی دونی چطوری بزنی... حتی نمیدونی باید بگی یا نه
آخرشم می گذری... می گی هیچ چی...


کاش ولی با تیشه ی فرهاد سنگریزه نمی شدی
کاش می گفتی سنگریزه بودم و با تیشه ی فرهاد کوه شدم... کوه عشق
قشنگ تره
مگه نه لیلیا؟

لیلیا یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 21:38 http://yeksabadsib.blogfa.com

البته اسمش فرهاد نیستا..اسمش خیلی قشنگ تره..

فرهاد استعاره بود ، گفته باشیم

اسمش چیه اونوقت؟

همونیه که اسم قبلیت بود؟

من ودفترم یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 22:03 http://daryayeehsas.blogsky

سلام فرینازم...
وای چه شعر .مستونی قشنگی گفتی...
به به ...
عجب از این احساس ...
مرسی که بهم سر زدی...
قربونت بای...
راستی منو ستاره صدا بزن...

سلام
ستاره جون
ستاره هم اسم قشنگیه ها
همش تو آسموناس

زمستونو دوس دارم... فصل میلاد من و عزیز منه
میام پیشت
دوس دارم قلمتو
ستاره

لیلیا یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 23:48

آقا یه چیزی!
اصن من پشیمون شدم از نوشتن اون جمله...!

خیلی از آدم ها کوه هستند ..و خیلی از آدم ها هم تیشه ...تیشه میزنن بهت و میرن...خیلی هم درد داره..

اما یه وقتایی هم هست که تیشه زدنه از دستای یه نفر رو خیلی دوس داری...یه وقتایی اون تیشهِ از سر دوست داشتنه...

ما هم مثلا گفتیما...حالا هر روز تیشه ی فرهاد ...
فقط مثال زدیم..
چونکه یکی جونم خعلی مهربونه..تیشه نمیزنه هیچ وقتش تازشم..

ای بابا چقد قاطی پاتی شداصن بیخیال کوه و تیشه و.....

اصن دوست دارم فقط بگم یکی جونم دوستت دارم..حالا بخند..سییییییییییییییییییییب

شبتون آب انار ملس...خداحافظ.!

تیشه ولی از دست هر کسی باشه بده! مخصوصا اگه از دست کسی باشه که دوسش داری
تیشه زدنی که نوازش باشه رو ولی دوس می داریم
امیدوارم یکی! جونت تیشه هاش از نوع همون نوازشای قشنگ قشنگ باشه برای سنگریزه های احساست تا بشن یه کوه... یه کوه پرصلابت عشق


یکی! جونش که پیداتونم نیست لی لی لی لی لی لیا جون ما دوستتون دارن تازشم

من باز می گم هلوووووووووووووووووووووووووو

آب انار ملس! خیلی باحال بود خداییش

لیلیا دوشنبه 4 دی 1391 ساعت 09:07

سلام..

نگران...اوهوم...ممنون.

زندگیم...نچ نمیشه...بگم...نوشتنمم نمیاد...اصن..

تازه اگه یه روزی هم شد بنویسم..اینقد رمز و رازی و پیچیده میچیده میشه که فقط من و خدا و یکی جونم میفهمیم چی به چیه..

سیبری! تالا نشنیدم..
البت بعید میدونم گرون باشه.. بالاخره هرچی باشه شوما اصفهونی هستین دیگه..مگه نه؟!

نیتت رو بزار تو دیگ بچوشه بچوشه بچوشه تااااااااااااااااا...ناخالصی هاش گرفته شه..تهش هرچی موند خالصه دیگه.

خدا کنه ..خوب بشه..آخه درسش واسش خیلی مهمه عسلی..

اگه میشه یه مطلب جدید بنویس..چونکه زیرا..!!!

وای چی میشه اگه بیای.. خیلی خوشحال میشم.. خدایا...انشالا که میای...حتما..
مامانت قبول میکنه.

تو که اینجایی!

سلام
زندگی هر آدمی پره رمز و راز و پیچ در پیچه
به قول من همیشه می گم جاده های کرج چالوسه زندگی من
الان اصن نمی تونی حدس بزنی پیچ قبلی زندگیم چه اتفاقی توش افتاده بوده چون پیدا نیس:دی
هر آدمی زندگیش پیچ داره دیگه!

سبری
میوه ی خوشمزه ایه
من که خیلی دوسش دارم
گرون تره همه ی میوه هاست! چون خیلی سخت به بار میاد و تازه نگهداریشم خیلی سخته
میوه ی نازداره مث فرینازا


راس گفتیا
ماماااااااااااااان زیر گازو روشن کن قربون دستت

دیروز تاحالا همش پره دلتنگی بودم... بنویسم بوی غم می ده ها لیلیا
ولی چشم
امروز ساعت چهار و نیم باز امتحان دارم، شب که اومدم از یونی حتما می نویسم

آره... خیلیییی خوب می شه
کاش بشه که بیام

ر ف ی ق دوشنبه 4 دی 1391 ساعت 09:14 http://khoneyekhiyali.blogsky.com

من سکوت می کنم تا
تو ترانه ی سپیدی بخوانی !!
من فانوس به دست می آیم
تا تو زبانه بکشی !!
من مات و گنگ می مانم
تا تو عاشقانه نگاهم کنی !!
من زخم می خورم
تا تو مرهمم باشی !!
من پر از شکست می شوم
تا تو پر از شکوه باشی !!
من در اندیشه ام که زمستانم را
بابودن تو بهار کنم !!
سلام بر بانویِ محترم و مکرم نصفِ جهان
زبان ِ تمام ِمردمان ِ دنیا هم
از گفتن ِ خوبی هایتان قاصرند ...

ر ف یــــــــــــــــــــــــــ ق عزیز!

شما نمی گین دلمون هزار تا راه بیراهه می ره؟

الان از ذوق دیدن دوباره تون اینجا هیچ چی نمی تونم بگم
جواب شایسته ی کامنت بی نهایت زیباتون رو در اسرع وقت می دم گرامی

فقط خیلی خوشحال شدم از اومدنتون
خیلیییییی



لیلیا دوشنبه 4 دی 1391 ساعت 09:27

هیچی و همه چی رو درست تعریف کردی..

من که گفتم.. یکی جونم...هیچ وقت به من تیشه نمیزنه...و منم هنوز کوهم...
اون فقط یه جمله بود.همین.
یکی جونم خعلی خعلی مهربونه تازشم..

این جمله رو هم فقط همینجوری گفتم...

فقط اون یه تیکشو دوس دارم که میگه _فرهادِ من دوستت دارم....یکی جونم دوستت دارم..

کوه پر صلابت عشق هستیم ولیا..

راستی از کجا معلوم که پیداش نیست!؟!

آره
همون تیکه شو فقط بگو بهتره به نظر منم
اصن بیخیال تیشه میشه و ریشه و کوه موهو و سنگ منگو اینا

خب یعنی پیداشه اونوخ؟

کوشش؟

نه کوششا
کوشش!

لیلیا دوشنبه 4 دی 1391 ساعت 09:34

شوما بنویس ما بوش نمیکنیم..!
فریناز چی که نداره..ناز که داره..فخر که داره...و...

راستی اگر هم یکی جون ما این دورو بر هستند ..میخواستیم بابت اون جمله ازشون معذرت بخواهیم خعلی زیاد تازشم..

چونکه من به خودشو و خوبی هاش و مهربون بودنش ایمان دارم..
اما هیچ وقت منظور واقعی حرفم نمیرسه.!
اول و آخر و وسط همه ی حرفام اینکه دوسش دارم....

باشه ..برو یونی خوش بگذره..به شهداتون هم سلام ما رو برسون..

دیشبو که خوابم برد ولی امروز می نویسم

نازش اصن منو کُشته ها:دی
به مامانم می گم تو از کجا می دونستی من ناز دارم اسممو گذاشتی فریناز؟
اصن حال می کنی خودشیفتگیو؟

یکی! جون ِ لیلیا جون ایشون با شمان:دی
یه سرفه ای کن ما هم بفهمیم حضورتونو


رفتم و امتحانمم خیلی خوب دادم اتفاقا
چشم حتما

لیلیا دوشنبه 4 دی 1391 ساعت 09:37

راستی شب چله هم هیچی نخوردم..چونکه یکی جونم شاید نخورده بود ....
من دلم نمیاد که....

اصن فریناز..یه عالمه زبون و اینا..

میفهمم این دل نیومدنو...

اصن منم یه عالمه سوت بلبلی و زبون درازی و اینا

مقداد دوشنبه 4 دی 1391 ساعت 10:52 http://northman.blogsky.com

اینی که لباس عروس پوشیده تویی؟؟

نگا نکن بچه! چادر سرم نیس

من ودفترم دوشنبه 4 دی 1391 ساعت 13:05 http://daryayeehsas.blogsky

بازم سلااااااااااام بر فرینازم...
بهتر شدی عزیزم....
انشاالله هیچ وقت نه از لحاظ روحی ونه جسمی ناخوش نشی....
راستی یادم رفت .زمستونکت مبارک...
خوش به حالت خودتو محبوبت هر دو یه فصلین...
پس با هم خیلی دونگین...
بازم میام به خونتون ....
این کلبه ی قشنگتون...
اما خداییش نمیدونم چرا بدجور بهت علاقه مند شدم
انگاری خیلی دوستت دارم...
ندیده ونشنیده ولی چه کنم ما اینیم دیگه...
شلید بس بامرامی.بس بامعرفتی بس مهربونی عاشق مرامت شدم

سلااااام ستاره جون
آره بهترم ولی هنوز خوبه خوب نشدم
آره هر دو یه فصلیم

دونگ! خوشم اومد
لطف داری ستاره جون
خوبی از خودته

سها دوشنبه 4 دی 1391 ساعت 16:51

خو بیا اینجا تا باهم بریم بستنی بخوریم.

خو شما بیاین اصفهان
اصن می برمتون خودم مهمونتون می کنم به جیب تو بستنی!

لیلیا سه‌شنبه 5 دی 1391 ساعت 09:32

سلام.صبح شما هم بخیر فریناز دوست من..
ممنون به ما سر زدی.
و خوشحالم امتحانتو خوب دادی..

سلام
صبح تو هم بخیر لیلیا جون

مرسی

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 20:34


آ این

ما آخر نفهمیدیم تو کی بودیا!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 دی 1391 ساعت 08:42

میگما اینا

آ این یکیا
نیمیشناسیندمون دادا؟؟

یکی اون قیچی رو بیاره

این همه زبون می خوای چیکار

سوتم بلدی بزنی مگه؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 دی 1391 ساعت 10:32

قیچی تون نمی بره دیگه...

اینا بُریده هاشه انداختیم دور

اصن تو اگه زبون داشتی اسمتو می نوشتی

ای بی زبون ِ بیچاره

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 دی 1391 ساعت 10:42

اینا که همش سالمه...
تازشم اگه من اینقد زبون نداشتم که باهاش از ولایتمون تا اصفهان شما نمیرسید.پس دارم ولی فقط به درد ابراز ارادت نسبت به شما میخوره.
تازشم از کی تا حالا کسی که زبون داشته باشه سواد هم داره که بنویسیه.
تو موقعی که نی نی بودی گرسنه ات می شد چی کار می کردی؟
گریه می کردی ولی نمینوشتی که.زبون داشتی و لی نمیتونستی بنویسی...
لذا ای زبون بیچاره هم خودتی

الان من زبونی نمی بینم
کو کجاس؟

از کجا می دونی؟ کلی گریه نوشتم واسه مامانم اینا! حتی هنوزم یادشونه!

هر چی که بد و فش باشه اصنشم خوده خوده خوده خودتی بچه ی مامانت

نازنین پنج‌شنبه 7 دی 1391 ساعت 20:38

آره پارسالُ یادش بخیر

وای فریناز اینجا اینقدر برف اومده که اصلا نمیشه از خونه رفت بیرون
راستی واسه شما نیومده برف؟!

خوش به حالتون

نه بابا! اصفهان که اصن برف نمیاد! چند ساله الان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد