ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هوالعلیم...
به نام تو که داناترینی...
داناتر از تمام دانایان عالم...
و مدبّر الاموری...
برترین تدبیرکننده ی کارها...
از کجا شروع کنم را نمی دانم... به نام تو اما آغاز کرده ام حرف هایم را... حرف هایی که قرار نبود اینجا گفته شوند و اکثرشان در حرم حضرت معصومه و مسجد عجیب جمکران میان من و تو رازی شدند و قرارمان بر زندگی شد و بر ماندن و بر انرژی دوباره و شتافتن به سوی زندگی با نیرویی که در جانم بار دیگر ریخته شد و بازگشتم... با حالی که خودم هم ترسیده بودم... آنقدر که حتی پس از چهار و سال و نیم که به جمکرانت آمده بودم حتی نتوانستم کمی روبروی گنبدهای زیبایت که چون خوشه ی پروین می مانند در آسمان شب های زمستانی، بنشینم و جرعه ای توسل بخوانم و لحظه ای دعا کنم و ... اما شُکر خدایم... شُکر که پس از این همه سال با این همه درد مرا به آنجا رساندی و رفتم و تمام روزهای دلتنگی را برایش گفتم در سکوتی مطلق و اشک هایی که نباید می ریخت و ریخت... آن همه آرامشی که میان بی قراری هایم بر من و دلم ریخته می شد را نه می توان وصف کرد و نه حتی میان واژه هایی عجیب و غریب پنهان نمود... فقط می شود یک راز... مانند تمام رازهای میان من و تو...
شُکر خدایم که پس از بازگشت از آن مسجد پُر از دنیا دنیا حس خوب حالم بد شد و تا صبح که به اصفهان برسیم خدا می داند به من چه گذشت...
شُکر که دیروز و امروز سرماخوردگی شدیدی مرا به زمین انداخت و آن روز فرصتم دادی تا بعد از این همه سالی که چقدر تمام زندگی ام بارها عوض شده و چرخیده و گردیده و به اینجا رسیده اجازه دادی در این حالی که خودت می دانی چقدر محتاج جرعه ای امید بودم به آنجا بروم و شُکر که این دو روز چنان به زمین افتاده ام که تنها همدم من همان شبکه ی امام حسین است و بس...
اربعین...
چقدر درد دارد امسال برایم این روز...
چقدر نوشتن چهلمین روز با چهلمین روزهای دوسال قبل و سال قبلم تفاوت دارد و چقدر پُر از غمی ست که حتی واژه برایش نمی یابم دیگر...
در هیچ ادبیاتی نمی توان گنجاند و در هیچ شعر نویی نمی توان پنهانش نمود...
فقط باید اشک شوند و آن هم حالا برای من و سلامتی ام ممنوع است و حتی همین نفس کشیدن هم دارد تمام قفسه های سینه ام را می کُشد از درد...
باید نگاه شوند... دنیا دنیا نگاه حسرت بار به تمام صحن و سرایی که دلم روزهاست پر کشیده و هنوز نمی دانم رسیده یا نه... شاید همان فرات را که دیده غرق شده و دوام نیاورده و شاید هم مانند تمام کبوتران حرمش دارد بر سر و سینه می زند و عزاداری می کند...
حتی دلم می خواهد جای تمام بیرق های سیاه و سبز و قرمز و زردی بودم که دارد مقابل شش گوشه اش رقص مرگ می رود...
دلم چقدر می خواهد جای یکی از این همه عاشقی بودم که چند روزی ست بر جانشان می زنند و از نجف تا کربلا را پیاده تا کوی تو آمده اند و میانشان آقای خوبی های ما هم هست...
آخ آقای خوبی ها...
چقدر این دو هجا درد دارد...
آخ...
...
.....
....
به نخواستن رسیده ام...
به نخواستن
به نخواستن
به
نخواستن...
.....
....
......
این همه آدم دارند آنجا کنار تو و یار دلاورت بهشت را بر ریه هایشان می برند و من اینجا حتی نای بلند شدن ندارم... تنها نگاهم به حرمت است و حرم قمر بنی هاشم و بین این دو سرا...
گفتم قمر...
قمر یعنی ماه! و ابوالفضل ماه شما بود...
ماه...
ماهت که رفت تو دیگر تاب ماندن نداشتی... رفتی... رفتی تا شیرین ترین وصالی که سهم هر آدم است پس از رخصت از این دنیای بی سر و ته...
نه مانند دو سال پیشم
و نه حتی بسان سال پیش...
امسال به نخواستن رسیده ام
نه مثل دو سال پیش به رفتن...
نه مانند سال پیش به نگذشتن...
نرفتم
اما گذشتم...
امسال تنها به نخواستن رسیده ام...
نخواستنی که مرا رها می کند از همه چیز و دربند حسرتی که...
نه
حتی این حسرت را هم نمی خواهم دیگر...
تنها می نشینم و نظاره می کنم
زندگی را
بازی هایش را
تکه های گمشده ای که قصد پیدا شدن ندارند...
خداوندا
تو
برترین کارگردان عالمی
نه!
بگذار اینگونه بگویم که تو تنها کارگردان عالمی...
تویی که تقدیر را نوشته ای
تو خدای تمام کارگردان ها و نویسندگان این روزهایی
همان ها که درست در اوج اضطراری عجیب، هاله ای نور می آورند و موجی از امید و زندگی می رود که شیرین شود... می رود که زمین جایی برای زندگی شود..
و تو
خدای تمام این آدم هایی...
پس ایمان دارم که زیبا نوشته ای
زیبا کارگردانی می کنی
زیبا تکه ها را با هم جور می کنی...
زیبا
آنقدر که پس از پایان زندگی تنها خواهم گفت هیچ چیز جز زیبایی ندیدم....
همچون بی بی زینب
که پس از اثبات کرب و بلا گفت ما رأیت الا جمیلا...
بگذار زندگی را اثبات کنم
و پس آن به روی تمام این روزها بایستم و من نیز به زبان خودم بگویم که
هیچ چیز جز زیبایی ندیدم...
خدایی کن که به خدایی ات ایمان دارم...
خدایی کن یکتای بی همتایم...
خدایی کن...
می گویند از چهلمین روز، خاک سردی اش را بر صورت تمام بازماندگان می پاشد...
اما کاش کسی به آنان که این را گفته اند می گفت برای عزیزترین عزیزانت هرگز نه چهل روز که چهل ماه و چهل سال و چهل قرن هم سردی خاک هرگز اثری بر داغ دل بی تابت نخواهد داشت...
بی بی جان
زینبم
خاتون دشت کرب و بلا
می شود لحظه ای شریک غمتان شویم؟...
می شود مادر تمام دردها؟
شما که تمام درد و غم و غصه ها را به ایستادگی ات خم کرده ای
می شود قطره ای چون شما به زندگی بنگریم؟
....
...
به راستی می شود روزی گفت هیچ چیز جز زیبایی ندیدم؟...
...
امسال تنها به نخواستن رسیده ام...
نخواستنی که مرا رها می کند از همه چیز و دربند حسرتی که...
عبارت های جالبی بودند... رسیدن به نخواستن...
اگه پشت این نخواستن
فقط خواستن خدا باشه خیلی عالیه
نخواستن هر چیزی که خودمون داریم و خواستن هرچی که معبود و معشوق می خواد...
ممنون
عالی بود
خواستنه خدا...
آره اگه توی دلت قبول کردی خیلی عالی می شه که فقط خواستنه خدا
نمی دونم این شعرو کی گفته ولی نور به قبر خودشو پدر و مادرشو آبا و اجدادش بباره که گفت
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار...
خشنودیه معبود به اینه که راضی باشی به رضاش...
معبودی که عاشق ترین معشوقه
ممنون ِ نگاه ِ شما گرامی
نخواستن بهترین نتیجه زندگیه ... نخواستن هیچ و راضی بودن به تقدیر بهترین کارگردان عالم . باور کن بهترین آرامش رو در پی داره فرینازم...
سلام . زیارتت قبول عزیز دل . به همین زودیها باز هم خواهم گفت : زیارتت قبول فرینازم ... به همین زودیها ...
تا آن روز زندگی کن و مراقب خودت باش نازنین .
نخواستن...
بهترین بانو؟
نمی دونم شاید به قول جناب آفتاب اگه پشتش فقط خواستنه خدا باشه خوبه و حتی به قول شما بهترین
سلام بانو... جای شما سبز ِ سبز بود و به یادتون بودم...گفتم به حضرت معصومه که نرگس بانو سلام رسوندن و گفتن از اینجا مجوز یه جای خیلی خوبو گرفتن...
دلم لرزید بانو... کاش...
زندگی...اگه بذاره چشم زنده گی رو به زندگی تبدیل می کنیم ولی واقعا سخته برام با شرایطی که دارم
نخواستن
چیز خوبیه ها...باید روش فکر کنم..
آخرای متنت جواب پستمو دادی آجی...
ممنون
:-*
قربونت آجی! اینجام بهت میگم فقط منو ببین ولی مثه من نشو
خواهش آجی
خدا را شکر
:-*
راستشو بخوای شاید بیشتر از 5بار این متنو خوندمُ خوندمُ خوندم...

اولین بار بود یه آپتو این همه می خونم...
اما ...
...
امیدوارم به تموم اون چیزایی که می خوای برسی...
الان دارم از شبکه دو کربلارو می بینمو
اولین بار؟
حالا دارم واستون:-"
امان از شبکه ها که امسال با من چیکاااار کردن فاطمه...
امیدواری هم خوبه ها... نمی دونی کجا می فروشن بخریم؟
نخواستن...
...
...
:|
حرفاتو خوب فهمیدم ولی...
خوبه خوب...
حتی اونایی که سعی کرده بودی یه جوری بنویسی که کسی نفهمه
باریکلا!
کسی بتونه حرفای منو بفهمه باید بهش مدال داد!
گردنتو بیار جلو ببینم:دی
لطف دارین بانو...
ببخشید برای غم بینهایتش فقط
سلام...بر فریناز قصه ی ما...
زیارتت قبول دختر رگبار آرامش... خوشحالم..اومدی قم....
(ممنونم..آقای خوبی ها...)
و اینکه حرم می خواستیم که بیاییم که.مهمون اومد نشد..و شرمنده..
------------------------------------------------------
در مورد این متن..باید بگم..فوق العاده بود...
نقطه قوتی بود برام...در این روزهای...
دیگه گزیده اش نکردم ،به قول خودت..
------------------------------------------------------ هر جا هستیم..هر که هستیم.. زیر خیمه ی حسین(ع) هستیم...فریناز...این یه واقعیته..
راستی هر سال داری بیشتر می رسی به ...! هر سال داری نزدیک تر میشی به....خوشبحالت...
-----------------------------------------------------
تو هم که به آخ گفتن و نخواستن افتادی دختر....
آه.....
------------------------------------------------------
و خیلی حرف های دیگه که...اگه بگم باز یه طومار میشه...
به به
سلااااام لیلیا جونی
دیدی تا قمتون اومدم تو نیومدی ولی استقبالم؟:دی
منم خوشحالم حتی با اون حال جسمی که خیلی بد بود ولی شُکر که آورده شدم اونجا...
و من چقدر دنبال یه دختر با دسته گل! گشتم و پیداش نشد آخرشم:-"
زیر خیمه ی امام حسین...اوهوم راس می گی... مهربونه اربابمون آخه:)
چقد سه تا نقطه گذاشتی دختر! اصن موندم تو این نظر!
آخخخ
چقد درد داره
نمی دونم اول درد داری آخ می گی یا اول آخ می گی درد دار می شی! ولی مهم اینه که جفتش به هم چسبیده
عیب نداره لیلیا
حتی طومار قشنگ اون روزتم خوندمو رفتم جمکران:)
و اما تلنگر خدا...!
ازم پرسیدی تلنگر خدا چیه!؟
فریناز...به نظر من..
گاهی بیمارستان..
گاهی بهزیستی...
گاهی یه آمولانس!
گاهی محرم ...
گاهی صفر...
گاهی عشق به امام حسین (ع)..
گاهی دوست داشتن..
گاهی یه حدیث..
گاهی...یه روضه...
گاهی ...یه دوست..
گاهی یه دشمن..
گاهی یه سخنرانی..
گاهی قبرستان...
گاهی...
اینقد زیاده که ...
بعضی وقتا ساده ترین چیزا تلنگره اما ماها ساده از کنارش می گذریم...
فقط باید یکم بیشتر دقت کنیم...یکم بهتر نگاه کنیم..یکم خوبتر بشنویم...یکم احساس کنیم..
------------------------------------------------------
اینا یسری تلنگرایی بود که خودم تجربه کردم...واسه همشون دلیل دارم......حتا آمبولانس! یه تلنگر بود واسم از طرف خدا...همین روزای پیش...
هی فریناز.......................................................
گاهی مسجد جمکران. هم ...تلنگر خداست...شاید...
و حتی حال بد من که یه تلنگر محض بود...
حتی اون دختر توی حرم حضرت معصومه...
حتی اون پیره زن
حتی مامانم...
همشون تلنگر بودن
اوهوم راس می گی لیلیا شاید به اندازه ی هر اتفاقی و هر روزی و حتی هر لحظه ای یه تلنگری هست ولی ما هی می گذریم هی نمی شنویم هی نمی بینیم هی احساس نمی کنیمو...
آمبولانس...
هر وقت می بینمش تو خیابون ناخودآگاه فقط حمد شفا می خونم...
نمیدونم منظورمو فهمیدی یا.نه...ببخشید....اگه جواب سوالتو خوب ندادم...
فقط می دونم که نباید از خیلی چیزا ساده بگذریم....
فریناز دوست من...هیچی و همه چی!
خدانگهداری...
اتفاقا خوب فهمیدم
و ممنون دختر خوب!
کارِت درسته ؛)
هیچی و همه چی
مث آخ میمونه و هیچی و بعد همه چی
به امیده دیداری:دی
واااااااااای فریناز جمکران رفته بودی

خوشبحالت
من تا حالا نرفتم :((
پستتو خوندم اشکام ریختن
دخترخاله م الان اونجاست
از نجف تا کربلا رو پیاده رفته بودن
خیلی دلم میخواست منم میتونستم برم
ولی فک نمیکنم هیچ وقت به این آرزوم برسم
بله:)
ایشالله میای و میری هم قم هم جمکران:)
خوش بحالشون... چقد دلم می خواس می شد اونجاها بود و جای یکی از اون همه آدمی که داشتن می رفتن و شدن حتی 16 میلیون به اخبار اینا...
چرا عزیزم
ایشالله که میرسی به آرزوهات
صبور باش:x
خیلی خوبه

من بین خواستنُ نخواستن گیر افتادم
نمیدونم هنوز کجام
هنوز خیلی عقبم
ولی میدونم نخواستنُ گذشتن
ینی نزدیک شدن
ینی خیلی خیلی نزدیکتر شدن
گیر!
اووووم آره منم گیر افتادم حتی:)))
نزدیک شدن...
چی بگم آخه...
اومدیم سیاهیه وبتونو دراریم!
تازه اون موقه ام شوخی کردم، شما که بی جمبه نبودی!
بودی؟!
فقط واسه سیاهیه وب اومدی که عوض کنی؟
اصن حوصله م سیاهه الان فقطشم:(
واسه اون شوخیه نبود گفتم قهرم
واسه این بود که خجالتم نمی کشه رمزم داره و نمیاد:|
اصن چه معنی داره؟ هان؟:دی
سلام...
اگه اون روز میشد بیام..حتما میدیدمت تو هم حتما می دیدیم...آخه چشمای من همه چیز رو خیلی وقتا داد می زنن...اما همش تو فکرم بودی..و خوشحال بودم که آقای خوبی ها صدامو شنیده...
آخه جمعه صبح یه جور دیگه یه حال دیگه طلبیدم...جمکران. به آقا گفتم فریناز قصه ما...
و شرمنده که نشد بیام.
سه نقطه های من همشون پر از حرفن...فقط..
----------------------------------------------------
اون اولا به من می گفتی آخ نگو..حالا خودت..
ممنون خوندیش...
اوهوم..آمبولانس..نمیدونی چقد تکونم داد..منم تا میبینم یا صدای آژیرشو میشنوم سریع یه عالمه با خدا حرف می زنم..
سلام

ممنون لیلیا جونی
از دعاهای پاکت همین که تونستم بیام یه دنیا خوشحالم...ایشالله دفه های دیگه بیای ببینمت لیلیای قصه ی ما
آره...واسه هر کسی پره حرفن و مترجمشم تنها خوده آدمه
راس می گی...آخ نباید گف...
چه باحال...دلایی که مثه همن تو شرایط خاص دوستای همم می شن:)
یه عالمه حرف واست نوشتم یکی از سه نقطه هامم معنی کردم واست فریناز اما بعد پاکشون کردم ...!!!
راستی گوشت کوبیده و اینا چی شد؟!
راستی کوکوی گوشت کوبیده هم داریما..
چیرا آخه؟
اینقد حالم بد بود فقط تونستیم بریم تو مسجد که سرفه هام کمتر بشه
از حرم حضرت معصومه اومدیم بیرون دیدم نوشته چلوکبابی ولی وقت نداشتیم بپرسم ببخشید اینجا گوشت کوبیده م می فروشین؟:دی
اصن این گوشت کوبیده نبود قم بی غذا می شد فک کنم:دی
فریناز دوست من..سعی کن به جای آخ لااقل آه بگی! آخه آه اسم خداست،صدا زدن خدا با تموم وجود، از قعر جان..به این خاطر که میگن خدا نکنه آه کسی آدمو بگیره..چون خدا رو با آه یه جور دیگه از ته وجودت صدا میزنی.
اما آخ خیلی پر از درده پر از حرفه..
-------------------------------------------------------
به هر حال امیدوارم زود خوب بشی فریناز دختر خوبی که اینروزا زندگی ساکتت کرده به قول خودت!
-------------------------------------------------------
و خدا رو شکر کن زندگی هنوز خفه ات نکرده! جدی میگم!
-------------------------------------------------------
شبت با مهربان اربابمون حسین(ع)...
آه اسم خداست...
یادمه تو وبه فاطمه گفته بودیش
نه آخ می گم اصن و نه آه
اصن سکوت می کنیم و فقط نگاه:)
راستش صدام که از حنجره م بیرون نمیومد این چند روزه! به لطف بخور و شلغم و اینا هستیم در خدمتتون:)
صدامونم خفه کرد رفتشا اصن خوااااهر
شبم با مهربون ارباب...
دلم لرزید...
سطرهایی از دلنوشته ات

روایتی از نخواستن بود !!ا
اما من که خوب می دانم!!
تو همیشه چشم به راهِ خورشیدی ...
سلام بر فریناز عزیز
همیشه بعد از ضیافت تو و سکوتِ آیینه ها
این بغض ِ توست که به باران می رسد ...
ومن همیشه مشتاق تربن ِ این دقایق ِ تو ام
چشم به راهی برای کسیه که به اومدن امید داشته باشه...
سلام ر ف ی ق عزیز
چقدر اشتیاق در کوچه پس کوچه های بازی های بچگی جا مانده...
شاید حالا دارد گوشه ای در به در دنبال دو نگاه آشنا می گردد
شاید حتی خوابیده باشد و شاید
شاید در این آلودگیه محض جایی جان داده باشد
دعا های پاک..!!! هه!
نچ.. بی غذا نمیشد قم...
آره خوبه ساکت باشی و نگا کنی..
دل باس بلرزه دیگه ...تا بوده همین بوده.. کار دل..!
آره
دعاهای پاکت
دل باس بلرزه دیگه...
آره
تا بوده همین بوده ولی زیادی بلرزه آوارشو نمیشه جم کرد
غذا
گوشت کوبیده مثلا:)
امروز صبح که میرفتم دانشگاه، توی اتوبوس یه خونواده بودن که بچه هاش خیلی اذیت میکردن! خیلی..
از این سر اتوبوس رو میرفتن و میومدن!
ما هم استرس امتحان و درس افتاده بود به جونمون ولی نمدونم چرا دلم نمیومد چیزی بهشون بگم..
نه بخاطر اینکه بچه بودن و بچه ها مظلومن!
انگار یکی جلوی دهنمو میگرفت و میگفت:
هیس! هیچی بهشون نگو... الان پیاده میشن!
تقریبا وسطای راه متوجه شدم اتوبوس ایستاد!
بعد دیدم خونوادهه پیاده شدن و رفتن سمت ِ فامیلاشون که اومده بودن استقبالشون..
فریناز اونا از کربلا اومده بودن!
اونجا بود که گفتم انگار یکی جلوی دهنمو گرفته بود!؟
همین بود...
زائر امام حسین بودن!
و تازه امروز صبح رسیده بودن اهواز..
سلام نگین
چه خوب اومدیا
هیچ وقت حتی به شیطون ترین بچه هم هیچی نمیگم حتی اگه حالم شدید بد باشه یا سرم بترکه از درد!
چه خوب که نگفتی
زائر امام حسین...
بچه به اون سنم حتی رفته و ...:|
هییییییی
اهواز
میدونی؟ عاشقه جاده ی اهواز تا شوش شدم
وسطش پره درختای جنوبی
ایشالله امتحاناتو عالی بدی عزیزم
:-*
فریناز...احوالت؟

به ما هم سر بزن !
اصن حوصلمون سر رفت!
راستی چلوکبابی ها گوشت کوبیده ندارن!
هستیم
نیستیم
چشم امروز تا عصر و شب و اینا یونی یم
دعا کن کارم حل بشه..
می ترسم لیلیا:(
ما آخر نفهمیدیم این گوشت کوبیده چیه ها!!!:دی
می ترسم از کسی که نمی ترسد از خدا
می ترسم از خدا که نمی ترسد از کسی
-------------------------------------------
از چی میترسی!
کارتم حل میشه...شاید یکم دیگه باید صبر کنی تا..
-----------------------------------------------------
دل تنها بنایی که هر چی بیشتر بلرزه محکم تر
میشه...!
اصن منم التماس دعا دارم عجیب!
چه قشنگ بود شعرت
مرسی لیلیا
آره
امروز سر سجاده صبح گفتم خدایا تو رو دارم دیگه از هیچی نمی ترسم:)
اصن منم امروز به یادت بودم عجیب! دلم یه سبد سیب می خواد
پاشم بیام اونجا