ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام بر تو آقای خوبی ها...
آقای مهربانی ها...
آقای این زمان ما...
سلام بر تو مهدی جان
دلم برای تمام جمعه هایی که لبالب از عطر انتظار بود و مشتاقانه و بی مهابا می باریدم بر این سرا، تنگ شده... برای جمعه هایی که قبل از طلوع نور، برمی خواستم و با دلی مملو از امید به پای همان پنجره ی همیشگیه تنهایی هایم می رفتم و طلوع تو را به انتظار می نشستم... خورشید که می آمد اما دلم می شکست... غمگین تر از همیشه سر در گریبان فرو رفته سلامی به خورشید صبح آدینه می دادم و می رفتم تا شروع روزی دیگر و باز هم به امید سه شنبه ای و یا جمعه ای دیگر زندگی را از سر می گرفتم... و نمی دانستم که کدام راه و کدام کار و کدام اتفاق می تواند تو را به آمدن و ما را به دیدار تو ، نزدیک گرداند...
نذر عجیبی که با هر روزش دل من پُر نور تر و صبور تر از همیشه تا ژرفای یک تکیه گاه امن می رفت و غرق دنیایی شده بود که هدفی بلند را در پی داشت...
از تمام اتفاقات کوچک و بزرگ زندگی هم خسته نمی شد چرا که تا چشم هایش را باز می کرد آدینه ای دیگر آمده بود و زندگی رنگ و بوی تازه تری می گرفت...
انگار که سال گذشته 52 دیدار و 52 عید و 52 تازه شدن را با جانم لمس کردم و حواسم نبود...
آنگاه که تمام می شوند تازه می فهمی کجا بوده ای و در چه روزهایی با نفس هایت و دلت قدم زده ای و طراوت لحظه ها را در خاطره هایت جمع کرده ای تا روزهای سخت زندگی به داد تو و نفس هایی برسند که حالا زیاد یاری ات نمی کنند...
امروز دلتنگ تر از همیشه چونان سال گذشته به استقبال آمدن تو شتافتم و باز هم همان اتفاقات همیشه اما کمی آرامتر از قبل سرم را بر آسمان تازه به طلوع نشسته گرفتم و خدا را برای تمام ِ تمام ِ تمام ِ زندگی و زنده گی ها شکر نمودم...
امید ِ آمدن ِ تو مرا در انتظاری زیبا تر از هر انتظار دیگری می برد...
انتظاری که خدا هم خشنود می شود آنگاه که ایوان دلتنگی هایمان را آب و جارو می کنیم و برای تو دل ها و دیدگانمان را آذین ِ عشق می بندیم...
آری مولای من...
امروز یکی از همان جمعه هاییست که تا شب می شود چشمت را به در بدوزی که می آید می آید می آید...
و کاش که بیایی... کاش بیایی و رسم زندگی کردن را به ما بیاموزی... مگر نه اینکه تو راهنمای آدم های این روزگاری؟
پس بیا مولای من...
بیا آقای خوبی ها
که در پیچ و خمی عجیب گرفتاریم...
همه گرفتارند
همه درد دارند
و همه چشم به راه کسی نشسته اند که خوبی را به معنای واقعی بر گرد و غبار غفلت این روزها بپاشد و مهربانی را سهم لحظه های غصه کند...
بیا آقای من...
بیا مهــدی جان...
بیـــــــا...
اَللهــمَّ َعَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج