آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

ستایشی سبز...

اشتباه هایی هست که با تمام لحظه های تو بازی می کنند... هزار بار می میری و زنده می شوی..هزاااار بار... یک شب هایی هست تا شب بعد یک قرن می گذرد نه یک شب! آنقدر ساعت را نگاه می کنی و آنقدر می شماری و آنقدر عقب و جلویش می کنی که زودتر برود و نمی رود... تو عجله داری او که عین خیالش نیست! بر قانون زندگی تیک تاک می کند... می رسی به چارچوب آفرینش... همان جایی که دیگر کاری از تو ساخته نیست جز صبر تا رسیدن به آن زمان که می خواهی... دستانت را بر ضریح مقدسی گره می زنی... آنقدر قفل می شود که حتی متوجه اشک هایت نمی شوی... محو... آنقدر محو که تمام زندگی انگار می ایستد تا آن خبری که باید، بیــاید... یک خبر خوب!

زنگ در را که می زنند به استقبالش می روی شاید آن خبر خوب باشد... هر تلفنی که زنگ بخورد حتی اگر گوشی مادرت باشد یا برادرت یا حتی مردی که دارد خانه را برای عید می تکاند...

تو منتظری!

منتظر یک خبر خوبی! حتی از بادهای مهیب این روزها که مستانه برگ های پاییزی را تا دل ابرها می برند... انگار که بر سر زمین و زمان نعره می زنند!!! خودم شنیده ام امروز!!!!!

اما من حتی منتظر مرد همسایه مان که مرد و رفت پیش خدا هم نبودم...

تنها منتظر یک خبر خوب بودم... یک خبر خوب از تو...

و بالاخره رسید...

همین حالا...

گفته بودم به تمام زندگی ایست گفته ام تا خیالم راحت شود که اشتباه شده... که تو خوبی... خوب ِ خوب ِ خوب و همیشه کنار منی...

امثال ِ تو باید روی زمین باشند تا اینجا جایی برای زندگی شود...

و شُکر خدایم...

شُکر که تمام دلهره ها و ترس ها و ثانیه های کابوسین این 24 ساعت تمام شد و آن خبر خوب آمد و تو خوبی،

خوب ِ خوب ِ خوب

دلم می خواهد کام ِ تمام ِ دنیا را شیرین کنم... بر سر و روی گیتی به یُمن ِ خوب بودنت نقل و نبات بپاشم ... سراپای سلامتی ات را جشن بگیرم و تو را بوسه باران کنم... 


هنوز دلم آرام نیست... شاید این هفته که می آید خبر قطعی خوبیه تو برای همیشه مرا ببرد با خود به رویای شیرینی و دست یافتنی ِ حضورت...

خدایم

خدای خوبم

هزاران هزار بار سجده ی شُکر به درگاهت می سایم که در این روزهای پُر از اتفاقات عجیب و غریب و نفس گیر و بد، این خبر مانند دمیدن ِ جانی دوباره بود در بی جانی ِ لحظه های اجباری زندگی من...

شُکر و سپاس که به وعده ات وفا نمودی...

شُکر و سپاس که خدایی کردی... همان که دیشب با آن حال ِ اضطرارم با تمنا خواستم و شد


می شود باز هم خدایی کنی؟ 

به قول آقایی که امروز اینجا بود می گفت خدا مهربونه عیب از بنده هاشه...


یا ستارالعیوب...




رگبار1: بفرمایید این هم شیرینی آن خبر خوب


http://www.img.aksfa.org/Reza/2010/ashya/Sweetness/sweetness%2520(3).jpg



رگبار2: سمیه ی عزیزم، نگارین نیلوفر مرداب، میلادت مبارک باد

 شرمنده برای امروز و قصور ِ حضورم نیلوفر همیشه ماندگار...


http://www.up.98ia.com/images/352wt9qhue45uyevi8i.jpg




رگبار3: دوستان عزیز پست قبل خصوصی بود و «مخاطب خاص» داشت، شرمنده بابت ندادن رمز...


رگبار4: خدا با منه تا تو با من عجینی...

نظرات 20 + ارسال نظر
شکیبا یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 22:30 http://kavirbienteha.blogsky.com/

واااااااااای چه شیرینی های خوشرنگی!
دهنم آب افتاد!

واااااااااااااای اول شدی شکیبایی

بخور خب ولی واسه بقیه م بذار

محمد دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 00:47

شرمنده ولی خدا اگه خبر خوب بهت نمیداد خدا نبود؟!

چرا بازم خدا بود
من اینو گفتم؟

تو منظورم خدا نبود
فک کنم واسه همین اشتباه برداشت کردی

محمد دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 00:49

ای خدا
بازم شیرینی
این چند روز که همش عید بود انقدر شیرینی خوردم مرض قند میگیرم خو
از طرفی هم این شیرینی هارو نخورم بیماری عذاب وجدان میگیرم

خب می خوای چشاتو ببند که اصن نبینی اینجا چی هس!
نه قند می گیری نه عذاب

محمد دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 00:50

میلاد دوستتونم مبارک باشه
ایشالا همیشه به شادی و خوشی

ممنون
ایشالله

امتحانات تموم شده فک کنما! از جاویدی زدی بیرون

نگین دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 03:52

این شیرینی هارو گذاشتی اینجا دل بچه های مردم رو آب کنی؟

دلت میاد آخه؟!

خب بخور

نگا منم خوردما! تو ام دستتو بکن تو مانیتور یکیشو بردار بخور

ر ف ی ق دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 09:18 http://khoneyekhiyali.blogsky.com

به بام ِ بی قراری ِ بهمن آمده ام تا

چینی ِ نازکِ تنهایی ام را

با طرحی از

ترمه رویا

بند بزنم

آمده ام

تا در زیر ِ آلاچیق های ِ آرزو

جنب ِ پاهای ِ مانده در برف

پشت ِ بوته های ِ بی خار ِ گل ِ سرخ

جایی نزدیکِ خدا

رسیدن ِ به اوج خوشبختی را

برایش آرزو کنم

برای او که منت بر سر ِ دنیا گذاشته و با گرمایش

زمستان را با تمام ِ سرمایش ،

آب کرد

پانزدهم بهمن تا ابد

سرافراز از

آغاز ِ دوباره ی ِ اوست

سلام بر فریناز عزیز
تو از تبار بارانی
مهربان و
صمیمی
و شعر زلال از کلامت می چکد
سپاس از نکوداشتِ تولد بانویی که
از پدر ریشه در مهربانی دارد و
از مادر
سر به آسمان ِ پاکی می زند
به گمانم
او فرشته ای بوده است که
در چنین روزی به زمین تبعید شده

بهمن از این بی قراری ها بسیار دارد
و فرشته هایی که در روزهایی از آن به زمین تبعید شده اند

اصلا هم منظورم به خودم نبود


سلام رف ی ق همیشه حاضر ِ لحظه های شکفتن ِ حادثه!
سپاس ِ متن زیبایتان برای نیلوفر همیشه شاداب ِ مرداب ِ روزگار
بی کم و کاست، دست نخورده احساس ناب رویایی تان را در حریری از اشتیاق می پیچم و به ترمه ی رویانشانش تقدیم می کنم
چه خوب گفتید
بانویی که در زمین و آسمان ریشه دارد
و نفس هایش پاک تر از پاک ترین نگاه ِ دنیاست...

تبریک

ღ مهــــرناز ღ دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 10:44

اول اینکه من این شیرینی های خوشمزه و خوشگلو از نزدیک دارم پیش خودم میرم میخورمش دل همتونم اآآآآآآآآآآآآآآآب

بابای خودم از همین شیرینیا درست میکنه

الان داشتم پز میدادما
معلوم بود؟

منم از شیرینی های یزدی بابای گرام خوردم
خیلی یم خوشمزه س تازشم

دستشونم درد نکنه

الان منم داشتم فخر می فروختمو اینا دیگه

ღ مهــــرناز ღ دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 10:50

حالا یه چیز دیگه...
اونوخ الان من نفهمیدم الان اون خبر خوب اومد؟
نیومد؟
قراره بیاد؟
و آیا اون خبر خوب چی میتونه باشه؟
اونوخ منم مثل محمد فک کردم اون تو یعنی خدا...اونوخ اون تو کی میتونه باشه؟

عزیزم گفتم که اومد

و بالاخره رسید...

همین حالا...

نه! اون تو خدا نیست، اشتباه محمد م اینجا بود که گفته بودم تو خوبی... ولی منظورم از تو خدا نبود و منظورم از خوب خوبی نبود. خوبیه جسمانی بود... سلامتی

یه خبر بدی بود که 24 ساعت یه کابوس وحشتناک دنبال خودش داشت ولی خدا را شکر که به خیر گذشت

ღ مهــــرناز ღ دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 10:51

و حالااااااااااااااااااااااااااا
تولد دوست خوبمونم مبارک


ممنون آجی

فاطمه دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 11:23

واااااااااااااااااااااای خدای من...

شیرینی هم میدن...
میگم شامم میدین؟

اتفاقا اخیرا آزمایش خون دادم و قندم پایین هم بود حتی...فک کن قندم 60 بود

تازه میفهمم چرا همش سرگیجه دارم

میشه من 2تا بخورم؟

تازشم امیدوارم بهترین ها همیشه برات اتفاق بیفته...

و کلی آرزوهای خوب دیگه واسه فریناز خانوم



چه قشنگ
خدا با منه تا تو با من عجینی
خیلی قشنگ بود

شاااااااام!
شام پایــــن میدن!

ما فعلا قرار شده دنیا رو شیرینی بدیم واسه اون خبره خوب

60؟؟؟؟
اونوخ حالا بذاااار از باشگا برگردی یعنی ببین من تو رو زنده گذاشتم اگه اسمم فریناز نیس

اصن کله شیرینیا واسه خودت با پارتی

ممنون

آره ولی کاملشو می خوایم خب

نیگا اصن به قیافمم نمیاد که می خواما

الــــــــــی... دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 11:48 http://www.goodlady.blogsky.com

تولد مبارک...

تمام تولدهای دنیا مبارک...

احوال فریناز؟

ممنون الی جون

شُکر چون می تونست بدترم باشه

لیلیا دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 13:02 http://yeksabadsib.blogfa.com

سلام فرینا نا نا ناز

خوشحالم برات خیلی...خداروشکر...

میرسی به چارچوب آفرینش ، آره بعضی وقتا اینقد اتفاقات و روزها و ثانیه ها و چیزای دیگه دست به دست هم میدن که دل آدم میرسه به خدا...حتا!

اما خوشحالم برات....

اقا شیرینتون خیلی خامه داره ها!
اما خوشگله...من بدون عسلی جونم نمیخورم..
دوتاشو واسه ما نگه دار... دستت مرسی.

فریناز راجب ستایش سبزت نمیخوام چیزی بگم..فقط اینکه برات خوشحالم...

امروز سالروز ورود حضرت معصومه (س) به قم بود بیادتون بودیم حرم ...

سلام لیلیا یا یا یا

آره ولی خب هنوزم باید صبر کرد...

چارچوب آفرینش منظورم جاییه که دیگه قدرت انتخاب و اختیار تو کارساز نیست... فقط خداست که می تونه کاری کنه... منظورم یه جور بن بست اختیارات انسانه

آره اصن تو دوتا بردار
و حتی یکی بردارین باهم بخورین رمانتیکم میشه تازه

ستایش سبز...
آخخخ که فقط یه نفر می فهمه یعنی چی...


آره صب دیدم تبریک می گم به همتون

ممنون واسه حق دوستی لیلیا

لیلیا دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 13:04

این اصطلاحی که میگن دل آدم میرسه به خدا ...رو از زبون مادر گرام شنیدم چن روز پیش...واسه وقتایی که خیلی منتظری و...نگران.

هرجاهستی خوش باشی دوستی.

... عرفان نظرآهاری داره یه متنی می گه در دلم نهنگ دوست می تپد...

ممنون تو هم همینطور دوستی
البته جفتتون

حال کن یادم بودشا اصن

ღ مهــــرناز ღ دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 16:36

واقعا؟
اون وقت سلامتی کی به خطر افتاده بود؟
من میشناسمش؟

آره...
خدا را شکر به خیر گذشت

آجی فعلا نگران تواما! مراقب خودت باش خیلی

ر ف ی ق دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 21:20 http://khoneyekhiyali.blogsky.com

سلام بر فرشته ای که در بیست و نهم بهمن به زمین تبعید شد !!!
واسه اون روز هم دارم

ما کجا و فرشته ها کجا ر ف ی ق عزیز

شما لطف دارین

ر ف ی ق دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 21:45 http://khoneyekhiyali.blogsky.com

اختیار دارین

لطف دارین جناب

لیلیا دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 22:14 http://yeksabadsib.blogfa.com

باشه ممنون دوتا برمیداریم..هر دوتاشو خواستیم بخوریم باهم دیگه میخوریم اینطوری دوبار رمانتیک میشه.

با اصفانیا میشینی پا میشیا
ای بابا کشتی ما رو با این رمانتیک بازیا:دی

نازنین سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 00:44

خدا رو شکر

از صمیمِ قلب خوشحالم هم واسه تو و هم برایِ سلامتیِ اون عزیزی که گفتی..

تازه شم منم تو حرم دعا کرده بودما

مرسی نازنین

دیشب یه چیزی پیش اومد دلم با تموووووومه وجود می خواس کاش مشهد بودم می تونستم راحت برم حرم...
جدی جدی قدر شهرتونو بدون
خیلییی خیلییییییی

دیشب سر نماز نمیدونم چرا دلم برات شور می زد!
خوبی؟؟؟؟

محمد سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 13:21

ما هر روز در معرض امتحانات مختلفیم امتحانامون تموم نمیشه :دی

بعله
سرافراز باشید مهندس

بهـــــــادر چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت 11:11 http://bahad0r.blogsky.com/

اینه شیرینیت؟ اذیت نشی زیر بار هزینه هاش!!!!

آره خب! سخته...

اصن خم شدیم:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد