آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

گفتم که کِی ببخشی بر جان ِ ناتوانم

گفت آن زمان که نبوَد جان در میانه حایل


تا سختی ها را نکشی طعم شیرین پیروزی همچون قند در دهانت مزمزه نمی شود...

این روزها آب هم که می خوری سختی شیرینی را به جان ِ لحظه هایت می چشانی... روزهایی از زندگی هست که پس از یک رخوت عمیق می خواهی که برخیزی... به توکل خداوندی اش... به امید کرامت بی منتهایش... به عنایت همراهی های همیشگی اش...

اما سختی چنان بر جانت می تابد تا گِل ِ خام ِ وجودت پُخته ی راه های دیگر زندگی شود...

به دستان تو سپرده ام... آن تایید نهایی را که شروع یک راه دیگر است... و همین مرا امیدوارتر از همیشه در جریان راهی سخت تر از قبل می گمارد...

همین که تو ذوق ِ رفتن داشته باشی رهرویی... رهرویی که آهسته و پیوسته رفتن را خوب می آموزد... آهسته که می رود خارها در عمق پاهایش لانه نمی کنند... پیوسته که می رود هر آنچه کوه را فتح می کند و بر بام ِ هر قله پرچم پیروزی می نشاند...

همین که او تو را به ذوق ِ رفتن می برد به راهی شبیه معجزه، حتی با فکر به تمام مشکلات پیش رو، لبخند را بر لبانت هدیه می کند و تو تنها آرام می شوی به امید ِ یک تکیه گاه امن به نام ِخدا...


راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست

آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست...


هرگه که دل به عشق دهی خوش دمی بُود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست...


باور کنی یا نه اما یک بار دیگر هم این تفأل بر لحظه هایم باریده بود... که اگر می خواستم همانجا و از تابستان می توانستم در حیطه ی علمی خودم به جلو بروم...

باور کنی یا نه اما سختی های راه هم بر جانم آنقدر شیرین است که لبریز از حلاوت شده ام... لبالب از شعف و پُر از شوقی شادمانه...



راه من و تو نیز راهیست سخت، دور و دراز... اما نیک، پر از شکوفه های سیب و ستاره و صبح... باورت نمی شود؟ من و تو بر باور یک حس عمیق بر راهی قدم گذاشته ایم که برای نفس کشیدن از جان باید مایه گذاشت... برای خندیدن از خون جگر و برای عشق از دل های گداخته مان...راهی که قرارمان نبودن و رفتن نیست... راهی که پُر از احتمالات محال است و تنها اگر او بخواهد تمام محالات زندگی ممکن می شود و شاید روزی نیز با شروع راهی دیگر برای همیشه این همه سختی و دوری و درازی به نیکی محضی جوانه زند و شکوفه ها بر شاخ درختان امید میوه دهند و ثمره ی صبر خود را زیر همان سایه های روزهای سخت جوانی جشن گیریم...

کسی چه می داند.. گاهی آنقدر رویاها زیبایند که دلت می خواهد کُنجی دنج و ساکت را بیابی و غرق روزهایی شوی که تو با تصوّر ِ خودت می سازی... به جاهایی می رسی که به یکباره تنت با تمام ِ وجود می لرزد... آرام آرام از تمام رویاهای بافته شده ی ذهن زیبایت بیرون می آیی... پا می گذاری به زندگی... به حقیقت... به واقعیت... به سختی ها... به داشتن ها و نداشتن هایی که لمسشان و دیدنشان سند ِ محض حضور در یک زندگی ِ پُر از واقعیت است... اما با تمام این حرف ها و ترس ها و لرزه ها دوباره چشمانت را می بندی و به رویاهایی می روی که موهبتی الهی اند تا این روزها کمی آسان تر بگذرند...

ببین! دوباره من به تو رسیده ام... دو باره متن من پُر از تو های مختلف شده... پُر از جناس ِ تام ِ رازهای سر به مُهر... پُر از ایهام ِ یک غزل و تفألی دیگر به آمدن ِ تو...

و تو خدایی و تو خاطره ی رویایی لبالب از دریا...


تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول

آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل...


راست می گوید... راه سخت است و دور و دراز... راه پُر از سوز و گداز است و جان دادن و جان گرفتن و در بستر یک آغوش سر سپردن...

راه، راه ِ آسانی نیست... و تلفیق دو راه سخت... دو شاهراه اصلی زندگی که هر کدام به تنهایی سختی هایشان را به رُخَت می کشند...

دو شاهراه اصلی

سخت اندر سخت

رُخ به رُِخ

گاه این به پشت و گاه آن به زین...


مهربان بی منتهایم...

یکتـــای بی همتـــایم...

شاهراه های زندگی ام پُر از سخت ترین لحظه هاست... اما شیرین! چرا که لبالب از عشقی ست بی پایان که تو بر دلم آورده ای...

می شود تا آخر ِ آمدن به پیشگاه ِ تو دستانم در دستانت گره خورده باشد؟



نظرات 28 + ارسال نظر
امیرحسین شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 22:55 http://bayern.blogsky.com

سلام

سلام

فاطمه شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 23:22

امیدوارم بعده تموم این سختی ها بیاد اون روز خوبی که بابتش سختی کشیدی...
همه چی خوب میشه برا یه روز...
این راه جدید پره اتفاقای جدیده و سختی...
ترسش هست ولی میدونی خودتم که بهترین راه مقابله باهاش رفتن تو دلشه و این که بی نهایت خوشحالم که رفتی تو دلش...
راه جدید زندگی و این شروع قشنگ مبارکت باشه بانو...

به نظرم تبریک داره این شروع...

اون روز خوبی که هر دو تا راه ختم به خیر شده باشه یا لااقل توی یه مسیر هموارتر باشن
رفتن تو دلش...
باید یه یاعلی ِ دیگه بگم به راه جدید زندگیم بانو...

ممنون

آره به نظر خودمم تبریک داره
مث تولد رگبار
یه تولد تو زندگی ِ واقعیمه منتها...

خوبی؟

فاطمه شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 23:26

میگما بستنی که ندادی جاش دعوا کردی من و دوستان رو اون روز...

حالا الانم که آخر شبه ولی یه شیرینی بده دیگه...

شیطونه میگه خودم دس به کار شم شیرینی بپزم به هیشکی ام ندما....

خب من که معذرت خواستم از همتون...


الان گیر می کنه تو دندونت خوابت نمیبره
دیگه صب صبونه می دیم 7 اینجا باش

شیرینی یم بلدی مگه شما؟

تو جرئت داری به حرفش گوش کن اونوخ اصن خودتو میذارم تو فر می پزمت جا شیرینی می خورمتا

لیلیا شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 23:37 http://yeksabadsib.blogfa.com

تکیه گاه امن به نام خدا...

تایید نهایی...

شکوفه های سیب...

کسی چه می داند.. گاهی آنقدر رویاها زیبایند که دلت می خواهد کُنجی دنج و ساکت را بیابی و غرق روزهایی شوی که تو با تصوّر ِ خودت می سازی

پُر از جناس ِ تام ِ رازهای سر به مُهر... پُر از ایهام ِ یک غزل و تفألی دیگر به آمدن ِ تو...

شاهراه...
شاید ربط نداشته باشه! اما
یاد بزنگاهی انداختیم که.. امام حسین(ع) و عسلی جونم و من ...
بزنگاهِ...

فریناز قشنگ بود مث همیشه.


سلام فاطمه ... تو هم منو زود فراموش کردیا!

اما من فراموشت نمیکنه خانوم پشت بامیان اصل زاده ورامینی آبادی...چی چی بود فامیلیت...

آخرش اینکه...
سییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییب...

اولش شکوفه های سیب
بعد اینقدر به ترتیب گفتی که رسیدیم به خود ِ سیییییییییییییییییییییب

فاطمه خانوم با شمانا
خدمتشون برسین خب!

لیلیا شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 23:39

متنتو خوندم یه جاهاییش اذیتم کرد..

کاش گفته بودی چرا اون پستم رو دوست نداری...

و اینکه برات آرزوی موفقیت می کنم فریناز دوستی...

بعضی وقتا همه چی یهوییه..

برا منم دعا کن که عسلی جونمو اذیت و ناراحت نکنم...

جوابتو میام خصوصی بت میگم...

از تو بعیده فقط لیلیا!

لیلیا شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 23:40

ای وای!
کامت قبلیم واسه پست قبلیت بود اشتب شد چیرا...

...اصن جواب خصوصی من بود که نباید توی کامنت می گفتی

به هر حال عیب نداره

فاطمه شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 23:45

پس بللللند تو دلت بگو یاعلی و با توکل به خدا شروع کن راه جدیدی رو که امیدوارم همونی باشه که باید باشه...خودت خوب میدونی که این خواستم از ته دلمه برات عزیزه دلم....
و همیشه هم دعات میکنم...
شروع تازه ات بازم مبارک...
اتفاقا با شرایطی که داشتی فقط یه تغیر تو زندگی واقعیت. میتونست حالتو عوض کنه
..خوشحالم برات فریناز جونم...
چقد حرف زدم...
شرمنده...
وقتی بیکار باشی و خوابتم نبره همین میشه دیگه...
مخ میخوری...

توام که عاشق کله پاچه و مخ و اینا

اتفاقا وقتی توام خوابت نمی بره و داری به تلفیق این دو تا راه فکر می کنی و به یه یا علی دیگه، از دیدن بازم یه کامنت دیگه ذوق می کنی مخصوصا این آواتور خوشگل و این اسم خوشگل تر باشه

امروز که بت گفتم تو دعا می کنی من تو جوابشون چی می گم بت حالم همون که خیلی خیلی بیشترش واسه تو گل خانومی

لیلیا شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 23:47

چی از من بعیده آیا ؟! میشه بگی فریناز...

میام وبت الان

لیلیا شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 23:49

خب به هر حال ببخشید..

اصن اصفان واسه تو

فاطمه شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 23:51

سلااااام لیلیا خانومی...
نه اتفاقا به یادت بودم...امروز سره ظهر شبکه دو داش قمو نشون میداد یادت افتادم...
اما این روزها فضای حوصلمان ابریست...دیدی که وبمم فعلا رو سایلنته...
اما سکوت دلیل بر فراموشی نیست هیچ وقت...

انقد همیشه میگی عسلی جونم مامانم نیم ساعت پیش گف بیا عسل بخور خوبه برات ک گفتم مسواک زدم نمیخوام...
گف عسل یاد تو افتادم...
حال میکنی من با چه چیزایی یاد دوستام میفتم?!

لیلیا خانومی خطو بیگیر

میگما اونوخ با چیا یاد ِ من میوفتی یعنی؟

لیلیا شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 23:58

بعله...

سکوت ...بعله میدونیم که دلیل فراموشی نیست.

منم... چن روزه با خودم درگیرم که ساکت شم یا نه!

ینی کدومش بهتره ...تو این شرایط. اما هنوز به نتیجه نرسیدم!

عسلی جونم...

آره حال کردم ..ایول...البته اش منم بیادتونم سر قبر حاج آقا بهجت

هم خیلی بیشتر...

هر جا هستی خوب باشی.فاطمه. همیشه بهت سر میزنم.اما خیلی وقتا چیزی نمیگم.




فاطمه حالا تو خطو بگیر
نیفته ها

فاطمه یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 00:01

پس امشب میشه ما بیایم اینجا مهمونی?
نترسیا...
شام نمیخوام...
فقط یخده بمونیم خابمون بگیره بریم بخوابیم...
اجازه میدین?

اجازه ی مام دست شماس فاطمه خانوممون

به شرطی که وسطه رگبار نخوابیا
بری
سره
جات


یخده اینجا می رقصیم اصن به یُمن دومین یاعلی

[ بدون نام ] یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 00:03

إ این جا مون (واسه این قسمت بود )

عسلی جونم...

با فری لوزالمعده یا فری کله پز یادت میفتیم فریناز...

خطو گرفتیم تو هوا ...اصن حال کن.

تازشم ما اصفان میخوایم چیکار!

قم خودمونو دوست می داریم..

کاش فضای حوصله ی همه بی حوصله ها ، نم نمی از بارونِ رحمتِ خدا بشه خیلی زود...

بارون رحمت دو نوعه! یادتون نره!

یاده خودت بیفت اصنشم فسقلی

باریکلااا حرفه ای شدینا:دی

خب دلتم خیلیییییییییییییی بخواد
حالا تعارف زدیم کیه که بده اصفانمونو به شما اصنشم

آره...
کاش
و امیدوارم
خیلی خیلی زود...

لیلیا یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 00:05

جا موند بودا میدونم میدونم شوما ها عاقلین!(الکی)
اما من وظیفه دارم غلط املایی رو درست کنم خو...



آره بابا ما اصن باهوشیم تازشم

فاطمه یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 00:12

سکوت تا وقتی خوبه که سکوتت تبدیل به عادت نشه...تبدیل به عادت بشه تمومه همه چی....
تمووووم...
و این خیلی وحشتناکه...

مواظب سکوتت باش...
هرچند یکی باید ه خودم بگه اینارو...

ای جااان...
مرسی لیلیا خانومی....
از شهر ما تا قم شما فقط یک ساعتو نیم راهه...
اتفاقا مسیر بیابونیشو دوس دارم...
چقد دوس دارم برم قم بازم...
چقد من خاطره دارم قم...چقدر...
از بچگیم تا حالا...

مخصوصا ازون پارکینگه که قبلا رودخونه بوده...اسمشو نمیدونم...یادم رفته یعنی...
اصا چه معنی داره جلو رو من هی میگین حرف خصوصی داریم?
خو اصا موافقید من برم راحت باشین?

یکی به شما میگه! خدمته شما و سکوتتونم می رسه شما غصه نخور

خودتم می دونی که زیاد وقت نداری و باید بشکنیش وگرنه کارت با فرینازالکاتبینه

ما همه جوره راحتیم ولی اصن چه منی داره تو بخوای نصفه شبی بری تو خیابونا؟
بشین سره جات
آفرین

لیلیا یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 00:13

واسا بینم تو که فسقلی رو فقط به پسرا میگفتی!


اما خیالی نی بوگو...

شب همگی بی غم..

اما شب فریناز شلغم...

شوخی میکینما (الکی راستکی)

ما بریم تا 2باره بساط فخر فروشی رو پهن نکرده

یکی نی بگه نصفه شب اینجا چیکار میکنم!

یهو چشم به ساعت افتاد!

خدانگداری و خیلی التماس دعا..

به هر کی حرصمو دربیاره هم میگم تازشم

حتی ممکنه تو الان پسر باشی! من چمیدونم خب


شلغمو شغال خب

اصن شبت زغالی

نصفه شب اینجااااااااااااااااااا چیکار میکنی؟

دیدی من گفتم بت؟


آره دیگه دیر شد بریم

بای بایی و اینا

فاطمه یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 00:14

من که رقصه نورم فریناز خانونی...
تو بیا وسط...
من دس میزنم و به وظیفه ی رقص نوری خودم میرسم...

نه پس منم نمی رقصم

چقد اینجا ستاره داره امشب

خوشگله

دعا کردم پرنورترینش برات چشمک بزنه

لیلیا یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 00:20

خطو بگیر فاطمه!

ما هیچ حرف خصوصی نداریم..

تازشم با نظرت راجب سکوت موافقم.. و نباید بگذاریم عادت بشه.

ایشالا که زود زود میای قم

اون پارکینگه هم هنوز رودخونه اس

اما خیلی بهتر شده...منو ریلی هم از وسطش عبور دادن مسئولان و مهندسان ...

از شهر ما تا ورامین شوما ولی بیشتر راهه...

یادش بخیر هی میرفتیم مشهد از ورامین شوما رد میشدیم.! واسه مشهد رفتن از ورامین رد میشن مگه!

نصفه شبه!

در حق عسلی جونمو و خودم دعا کن...فاطمه.ممنون.



فاطمه خطو بگیر

کسی یم که با ما نبود

فاطمه یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 00:23

خانومی بودا...
خواننده که عاقله ولی خواستم بگم که من با گوشی ام وخب طبیعیه...
تازشم خوابمون گرف سرمونم گیج میره خلاصه که از رگبار شما خدافظی کرده و میریم سره جامون که بخوابیم ....
شب همگی قشنگ...
شب توام قشنگ فریناز جوووووووووونم....

ما همیشه عاقلیم اصن شکی درش نیس
باور کن

برو فدات شم ایشالله که خوبه خوب بخوابی

شب توام خوشگل مُشکل فاطمم

فاطمه یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 00:34

اتفاقا وقتی مینوشتمش یاد نازنین بودم
چون تو وبه خودمم گفته بود بهم...
اصا این همزاد ما کجاس ببینه اینجا جمعی به یادش بودند...
اصا امیدوارم گوشش صدا بده الان بفهمه خودش...
موافقی فریناز خانووووووم?

احتمالا درگیره کارای ترم آخر و ایناشه...

همزاد شما توی سکوته یه چکش میخواد بگیری بزنی بشکونی لاکشو

بیچاره بلکه خواب باشه
همزاد آزاریم که بلدی

فاطمه یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 00:37

وقتی گوشی قاطی کنه همین میشه دیگه...
نظری که چن وقت پیش باهاش دادمو تو هیستوریش سیو میکنه ارسال میکنه...
واااااالااااا
قسمت شد یاد نازنین هم بیفتیم...


عیب نداره کلا یاد همه میوفتیم امشبا!

دلم اصن یاده خودمو خواست الان!:|

فاطمه یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 00:49

یاد تو ....

راستی یاد تو همون چیزیه که میشه بهش گفت همیشه...
دیگه واقعا برم بخوابم تا فشم ندادی فرینازم...
شبت قشنگ...

آخ جووووون یاد منم میوفتی یعنی
میگم ماهی کوچولو خیلی مهربونه نگو نه

برو که منم دارم آلبالو گیلاس می چینم دیگه:دی

شب تو ام قشنگ فاطمه جونم

نازنین یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 00:50

کی بود چی شد
کسی منُ صدا زد!!

وااااااااااااااااااای یعنی گوشِت زنگ زد اومدی نصفه شبی؟

اتفاقا میخواستم تک بزنما ولی گفتم یه وقت خواب باشی

نازنین یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 00:53

تو فک کردی من الان خوابم
ینی من اگه زودتر از سه خوابم ببره شاهکار کردم
من هنوز موضوع پایان نامه ندارم
اطلاعیه فوری: به یک موضوع نیازمندیم، مژدگانی هم داده می شود

فاطمه جون مرسی لااقل یه فاتحه خوندی روحمون شاد شد شبِ یکشنبه ای

خب این اصن خوب نیستا نازنین
باید یه فکر اساسی برات بکنم!

مثلا بیا نمودار توزیع فرآوانی اقتصادی اصفهانیا رو بر اثر وجود یا عدم وجود زاینده رود بررسی کن

خب نمی دونم موضوعاتتو وگرنه برات موضوع می دادم
یه کمم بجنب دختر

این چه حرفیه نازنین! یادت کردیم نه اینکه فاتحه
شیطونه می گه بگیرم بزنمشا

فیلسوفوس یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 21:49 http://taoreza.blogfa.com/

اول که این آدرس رو تو وبلاگ مهرداد(به سمت رهایی) دیدم، واردش شدم و این مطلب طولانی رو دیدم، قصدم خوندنش نبود، چون طولانی بود و من هم کمی سرم درد می کرد.
اما این بیت اول که من انسی خاص با اون دارم منو سر جام نشوند تا بخونم و ادامه بدم و تمومش کنم...
انصافن باید بگم که لذت بردم، خیلی وقت بود احساسی ناب رو تجربه نکرده بودم، حسی که در تمام سطر به سطر دعا ها و مناجات های امام سجاد دیده بودم و لمس کرده بودم!
انیس حافظ حتمن انسان است.
راستی سلام.

سلام
خوش اومدین گرامی

ممنون که وقت گذاشتین...

بازم تشریف بیارید...

حق یارتون

محمدرضا دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 11:11 http://mamreza.blogsky.com

سلام
یه عالمه دعای خوب
ریا میشه بگم

سلام
ممنون

ریا

اگه طوماری باشی عیب نداره

لیلیا دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 13:39

سلام.

آخرش نفهمیدیم چی از من بعید بود!!؟

بیخیال!

شلغم زغالی هم خیلی خوشمزس فریناز..

سلام
اون شب که گفتم بت همون پستو عنوان اینا...

شلغم اصن تو حلق خودت

لیلیا دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 17:03

آهان!

اما بعید نبود که ...


وقت کردی بیا راجب مصاحبه با خدا نظر بده ، میخوام بدونم این

مصاحبه با خدا ، از نگاه آدمای مختلف چطوریه .

شلغم دوست دارم اما تنهایی نمیخورما....

بی زحمت زغالی باشه ،تنوری باشه.دهنم آب افتاد!

فریناز....

باشه الان نصفه شبه! صب میایم صبونه م اونجاییم ایشالله

ای وای اصن همش واسه جفتتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد