ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به نام تو...
آمده ام تا بنویسم... پُرم... پر از اتفاقاتی که همه در پس و پیچ روزهایی که رفت جامانده اند و هرگاه به عقب می نگرم پر از چشمک می شوم... پُر از التماس ِ خاطره ها!!!
گاه آنقدر معجزه ها به چشم می آیند که گویی در دل ستاره ها در تاریکی آسمان درماندگی ها پنهانند و یا در چشمک شبنم آرمیده بر برگ گلی سرخ، طنّازی می کنند...
گاه معجزه شبیه زیارتی در باران است... زمین،پاک و آسمان،پاک و دل،پاک و روح،پاک و جسم...
گاه معجزه شبیه شمردن تمام سنگریزه های راه است... آنقدر باید که بروی... آنقدر باید که تمام کوه ها و دشت ها و فاصله ها را با چشمان خودت دانه به دانه ببینی و وجب به وجب اندازه بگیری و ساعت ها را دست در دست همدیگر به خدا بسپاری و به مقصد برسی... پای افزارت از پا درآمده و دلت از جا و جانت از جهان و جهانت از هر آنچه که با چشم می شود دید... سلانه سلانه رهسپار دیار نوری... سرزمین ضمانت آهوهای گریزپا... سرزمین عشق و دلدادن و پناه بی پناهی ها... و درد همچو قطره های باران از پیکره ی نحیفت می چکد و تو باز به آن طلایی ناب درخشنده میان آسمان ابری با دل و جان و اشک و باران سلام می دهی...
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی...
و می شتابی... آنقدر با شوق می شتابی که تمام دردها به خواب می روند... شب و روز ندارد! آنجا زمان و گردش ماه و خورشید و ستاره ها معنایی ندارد... و عشق، خواب را در پس پرده ی چشمان مشتاقت می میراند... م ی م ی ر ا ن د...
کاش که حالا همه ی زمان ها بود و همه ی زمان ها حالا...
کاش که این خوشی و حال خوب بنفشه های رنگارنگ دلم تا ابد پایدار بود
کاش که عطر شب بوی خیالم تا همیشه در صحن و سرای رویاها می پیچید
و کاش که آن دو کبوتر نشسته بر چلچراغ آویخته بر سر در حرم با زمزمه ی زیبای مناجات های از دل برخواسته تا همیشه سرود آمین سر می دادند...
کاش که چشمانم تا سو داشت بر حلاوت حفره های حرمش، حلقه می خورد و نگاهم بر هُرم حریر نور، حک می گشت...
کاش که تمام عشق، بر گلگونه های سرخ شرم، سرازیر می شد و شوره زار تمنّا، بر انحنای مژگان عطش، جا می ماند...
کاش که سمفونی خوش مناجات آدم های خسته از زمین در شیار گل و بوته های طلایی رنگ ضریحش آرام می گرفت و قرار بی قراری تمام دستان برخواسته تا خدا برقرار می شد...
کاش می شد چرخید... می شد چادرت دو بال پرواز شود و بچرخی و بگردی و بتابی و پرواز کنی و رها شوی و بروی تا آن دورها... آن دور دورهایی که تنها خداست و دیگر هیچ... بروی تا طلب... تا عشق... تا معرفت... بروی تا استغنا... تا توحید... تا حیرت... بروی تا فنا... تا خدا... تا خدا...
کاش می شد میان عود واسپند و کندرها بر بال فرشته ها سوار شد و رفت و گشت و گشت بر آن گنبد طلا... بر آن پرچم سبز لا اله الا الله... و آنقدر گشت و گشت و گشت تا در هوای حرم حل شد و سراسر هوا شد و نفس شد و عود و اسپند و کندر و عطر حرم گشت...
کاش
کاش
کاش امید می آمد و بر جان بی جانمان می نشست...
کاش این شوق رفتن و پَر زدن تا آستان امن بودنش تا همیشه در دل هامان می ماند...
و کاش می شد که خیال می کرد غزالیم... می آمد و ضامنمان می شد...
تمام سنگریزه ها و دشت ها و تپه ها را دوباره شمردم و بازگشتم به زندگی... به اینجا... به آغاز سالی دیگر و بهاری دیگر و روزهایی که حالا با حال بهتری در انتظار منند...
و هنوز دلم گوشه ی پله های رهسپار حرمش جا مانده..
و دستانم پر از عطر در و دیوارهای مرمرین صحن و سرای اوست...
مولایم...
مولایم...
مولایم...
نگاه کن دلم عجیب ایمان دارد که ناامیدی رسم و راه شما نیست...
ناامیدم مکن...
دوباره دیدنت، تداعی به بار نشستن شکوفه های لبخند و دوستی ست میان این همه فاصله...
و بار دیگر حدیث زلال باران را در چشمان بی قرارت از بَر سرودم...
سپاس ِ آمدنت... سپاس ِ بودنت... و سپاس ِ پاکی وجود بارانی ات...
صحن انقلاب...
جایی که همیشه جای من اونجاست...
زیارت دلت قبول باشه مهمون خاص امام رضا...
....
آرومه آروم چندین بار خوندمش...
...
راستی سلاااااااام....
صحن انقلاب چند تا حُسن با هم داره
اول اینکه گنبدو وقتی داری نماز می خونی میبینی
دوم اینکه اسمال طلا داره و کبوتراش
سوم اینکه پنجره پولادو داره
و
و
و
خیلی حُسن هایی که منم دوسش دارم
جای من ولی همیشه تو خود حرمه...
قبول حق باشه
و آرومه آروم فهمیدیش...
سلااااااااااااااااااااام به روی ماهت خانومی
مگر میشود به سرزمین دلها رفت و معجزه ندید؟؟؟
مگر میشود تاب داشت و قرار
وقتی دلت با دیدن پنجره فولادش کبوتر میشود
عطر شب بوی خیالت به مشام دلم که خورد
مسافر شدم فرینازم
با پرنده خیالم پرواز کردم به سفری دور
اما هنوز خاطراتش برایم زنده است
دلم گره خورد بر هرم حریم نورش
بر چلچراغهای آویخته بر سر در حرم امنش
ممنونم عزیز دل
که همراهم کرده ای همسفرم کرده ای
به جایی که آرام میشوی در سرایش
سلام خانوم مشهدی
زیارت دلت قبول زائر باران
سلام مریم عزیزم
برای همراهی و همسفری دلت با دلم ممنون...
توام مثل فاطمه فکر کنم آروم خوندیش که زائر بارون شدی...
قبول حق
جات سبز بود و به یادت بودم مریمی
سلام اآجی
زیارتت قبول حق
چقدر دلم واست تنگ شده بود...
چقدر دلم میخواست منم مشهد باشم...
چقدر بده که فردا کلاسامون شروع میشه :(
سلام آجی
ممنون
منم...
جات خالی
اتفاقا با نازنین از همتون یاد کردیم
آره:دی
سلام
زیارت قبول فریناز
خوش گذشت؟
سلام
قبول حق
جات خالی خیلیییی خوب بود
خیلییییی
سلام





زیارتت قبول زائر باران...
حتما دلت خیلی برا حرم آقا تنگ شده نه؟
این خاصیت عجیب حرم امام الرئوفه که وقتی میای بیرون زود دلت تنگ میشه...
امیدوارم که دست پر برگشته باشی.
پر از امید...
پر از مهر ومحبت...
پر از توکل وعشق...
و پر از سوغاتی البته
سهم ما هم که البته محفوظه دیگه.
خداوند از سوغاتی های بهشتی نصیبتان فرماید.آدرس بدیم یا خودت مثل سوغاتی های قبلی میفرستی در خونمون؟
می فرستی؟
منوبگو !آخه بنده خدا این اصا سوغاتی میدونه چیه که تو بهش میگی ؟
این فقط وقتی یکی میره مسافرت و بر میگرده لفظ سوغاتی براش معنای پر رنگی پیدا می کنه.
اصا نخواستیم.
دعا که کردی برامون؟
سلام



قبول حق...
آره شدیییییید
همون موقه که داشتیم می رفتیم ایستگاه دلم تنگ شده بود...
پر و خالی بودنش دیگه با خودشونه ولی حالم خیلی خیلی بهتره الان
من همش حرم بودم در نتیجه سوغاتی بی سوغاتی
اینم می ره همون جایی که بقیه سوغاتیا رفتن
بله... دعا کردم براتون
اصن ما جرئت داشتیم واسه شما قمی ها دعا نکنیم؟
زیارتت قبول باشه فریناز جان
ممنون نگینی
سلام...فریناز قصه ما.




زیارتت قبول...احوالتم که میبینیم خوبه ..خداروشکر..
دمت گرم که یادمون بودی..
دلم تنگ شده..
اما..حالاحالا ها نمیرم مشهد..
خوش به حال دلت..
فریناز...
اصفهان بودم..
شهرضا .کنار شهید همت. روز تولدش..فک کن!
غروب جمعه است..اللهم جل لولیک الفرج..
سلام لیلیای لیلیه ما




قبول حق...
آره خیلی بهترم انگار
دقیقا روزی که رسیدیم و رفتم حرم...
ایشالله میرید باهم لیلیایی
اصفهااااااااااان؟
تاحالا نرفتم...
چه خوب! روز تولدشون... مبارک باشه تجدید حال و هوات
غروب جمعه س...
آمین
اللهم عجل لولیک الفرج..

کیبوردشون خرابه
کیبرد کیا؟
عسلی گلابیا؟
خوشحالم اینجایی..
کیبرد کافی نتیا!
عسلی گلابی!
برات اونور نوشتنم که..
قصه اصفهان روهم نوشتم..
غروب جمعه بود دلم پکید اومدم کافی نت
آهان

کافی نتیا
هنوز نخوندم خب
الان می رم می خونم
خب نت بگیر چرا نمی گیری؟
انشالله بری خیلی زود..

عسل گلابی قشنگ بود
امام آرامش چطو بود!؟
باید برم وقت نمازه..البته کمر ریا بشکنه!
الان خوندم وبتو
وااااااااااااااای زیارت توام قبول باشه لیلیایی
پس امسال توام با یه معجزه و دعوت عجیب شرو شد...
خدا را شکر
شکر
ولی منتظرم که بیا و سوالمو جواب بدی... برات اونجا گفتم
نامردا این دفعه همدیگرو دیدین به من زنگ نزدینا

منم ایندفه با فریناز میرم بیرون به نازنین زنگ نمیزنم
اصن وقت نشد ببخشید...
این دفه یکی بهمون زنگ زد خب
اینم می شه
خوب و خوش باشی فریناز عزیز..
ما رو دعا کن.
خدا یارت..
ممنون لیلیا جووونی
حتما... توام دعا کن
کی بهتون زنگ زد اونوقت؟



الان رگ غیرتم داره پاره میشه ها معلوم نیس؟
رگِ غیرته ها رگ فضولی نیست
یه دوست مشترک

کاملا مشخصه الان دارم تورمشو حس می کنم
کنجکاوی عزیزم
سلااااااااااام



دلم برات تنگ شد دوباره
کاش اصن مشهد بودیا
خوشحالم که توی یه بخش کوچیکی از خاطره این سفر باهات سهیم بودم
کم بود اما میتونست همینم نباشه
خیلی خوشحالم که شد
بالاخره اومد





دیگه می خواستم بت اس بدما
سلااااااااااااااااااام مشدی
دله منم همینطور... مخصوصا وقتی رفتی تازه یادم افتاد حرفامو:دی
ممنون که اومدی نازنین بارونی
آره... این دفه عجیب، شد... شد... شد...
بازم ممنون
وااااااای این چن خطِ آخرُ الان خوندم





مرررررررررسی یه عالمه
کاری نکردم که
خودم دوست داشتم که اومدم
بوووووووس از همون واقعیاش
خب راست گفتم دیگه
مرسی...
منم بوس و بغل از اون واقعیاش
فریناز بسیییییییییییییییییییااااااااااااااااااااااااااااااارررررررررر زیبا و دلنشین مینویسیی
بعضی جاها خیلی ادیبانه است
کاش اونایی که باید قدرتو بدونن میفهمیدن
خیلی دوست داشتم و واقعا ای کاش.....
مررررررررررررررررررررررررسی لیدا جونی

به دختر خالم رفتم خب اون روزا نویسنده بوده
...
کاش...
...
سلام زیارتت قبول
به
سلاااام آقا دوماد:)
قبول حق
آره اوووون روزاااااا از دل و دماغ افتادیم دیگه جوونا بیان روکار!!!
خب دوباره بنویس لیدا
کنارشم به کارای مهم زندگیت برس