آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

کمی بی قراری

هواللطیف...


باور کن امسال اصلا یادم نبود تو آمدی اما اولین روزت سخت شروع شد!

باور کن تمام این روزها، تمام آن روزها را از یاد برده بودم و دلم جایی دیگر،حالی دیگر و دنیای دیگر را به تماشا نشسته حالا

این همه زیبایی! و غمی عجیـــــــــب که بر لحظه هایم بی هوا می نشیند!! آخر چرا؟!

من که اصلا حواسم به شروعت نبود... اصلا می خواستم که فراموشم شود تمام جهنم هایی که اردیبهشت! را برایم به واژه ای خنده دار بدل می نمود...


اما انگار حواسم هم که نباشد حواس مرا می آوری و خودت را به رخ لحظه هایم می کشی و با غرور، ذره ذره عمر مرا می گیری و با خودت می بری و در ازای عبورت، نفس های تازه ی مرا می بلعی و گلویم را می فشاری و بهشتت را بر دوش هایت محکم می گیری که مبادا ذره ای بر جاده جا بماند...


آسمانت هم این روزها کلافه شده... گاه چنان می وزد که گویی زمستان بازگشته و گاه چنان می تابد که انگار وسط تابستان است.... مثل حالا که یک لحظه آنقدر می وزد که با تمام وجود می لرزم و یک دسته باران بر شیشه ی پنجره ام می خورد و یک لحظه هم آفتاب می آید و می تابد و گنجشک ها سرود بهار سر می دهند...

اصلا انگار زندگی قاطی کرده

شاید هم من

شاید هم زندگی برای من...


راستش را بخواهی دلم می خواهد دنیا را بگیرم و بتکانم... بزنم تمام پنجره ها و شیشه ها و آینه ها را بشکنم! یا بروم در دل دریایی بزرگ... آنقدر جلو روم که دیگر محو شود من! یا بروم در دل کوهی بزرگ... آنقدر بالا روم و به قله برسم و روی قله تا خود زمین بپرم و این همه راه را پرواز نه! که سقوط کنم... یا مثلا بروم و زمین را بکَنم و به مرکزش برسم و آنقدر پایین روم که... اما نه! از گرما بدم می آید...

راستش را بخواهی دارم فکر می کنم کاش می شد می رفتم درون موشکی قائم می شدم و به فضا پرتابم می کردند... می رفتم میان ستاره ها و کهکشان و سیارات و جایی که نمی دانم اصلا کجاست... و حتی دلم می خواست محاسباتشان اشتباه می شد و مرا می فرستادند تا دل ماه... تا خود ماه... و می رفتم و انگشتانم را در چشم های ماه می کردم و لبانش را کمی انحنا می دادم و می گفتم که بخند... ماه من همیشه می خندد... و می آمدم و تمام زمین زیر پایم بود و بال داشتم پرواز می کردم و...

بعد آرام آرام بر سبزه ها دراز می کشیدم و برکه ای شفاف بود و فواره های زلال و صدایی آرام و تو بودی و من و یک بغل زندگی که میهمانمان بود...

انگار نه انگار که من تمام این کارها را کرده ام...


می آمدم و در امنیت حضور آرامت پنهان می شدم و می خندیدی و می خندیدم و سهم من از زندگی، از عشق، از داشتن و از دنیا، تو می شدی و تو و تو و تو...


http://saat25.ir/wp-content/uploads/Untitled-12.jpg


+ جنگ من با تن تمومه

                بردن و باختن تمومه...


نظرات 18 + ارسال نظر
نگین سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1392 ساعت 19:33 http://zem-zeme.blogsky.com

یه جاهاییشُ خوب فهمیدم
درست مثل ِ حرف ِ خودم بود..

http://zem-zeme.blogsky.com/1392/02/02/post-461/

+ این مازیار فلاحی رو استراحت نمیدین؟

الان خوندم پستتو
امروز فقط تولد دوستتو دیدم خب:دی

مازی جون تنها خواننده ایه که تمومه آهنگاشو دوس دارم
طوقی شم خیلی معنی داره...

نگین سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1392 ساعت 19:50

من حس کردَم دلَت آرامش میخواد ..
ینی از این متن اینجوری برداشت کردم
شاید یه جا
آروم
بی صدا
جایی که دستِ آدمیزاد بهش نرسیده باشه!
نه ؟ :)

اردیبهشتُ دوس داشتمُ دوس دارَم ... یکی از بهترینام اردیبهشته . نازگل رو میگم :)

یه جایی که حتی می دونم کجاست و این آرامشو بهم می ده نگین ولی خب الان ندارمش... نمی دونمم میشه داشت یا نه

اوهوم
آفرین

ایشالله برات خوب باشه همیشه...

نازی سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1392 ساعت 21:15

آجیم...
همه چی درست میشه...
بعد از هر نا آرامی آرامش هست
...

ایشالله آجی...
خدا کنه اینطوری باشه

مرسی واسه دعات آجی

فاطمه سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1392 ساعت 22:08

سلام...

من اومدم...

درسته درد دارم ولی اومدم...


اردی بهشت...
چقد حرف...
خیلی حرف

وااااااااااااااای
سلااااااااااااااااااام

ای جااااان
خوش اومدی خانوم خانوما
صفا آوردی

ایشالله که خوبه خوب می شی و هر روز بهتر از قبل

چقد جات خالی بود نت تو همین چند روزه

فاطمه سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1392 ساعت 22:12

فقط از ته دلم آرزو می کنم که امسال واقعا اردی بهشت برات اردی بهشت باشه...

واقعا اینو خواستم و می خوام برات...

تحت یه اتفاقی که منتظرشم می شه که واقعا برام بهشت بشه

مثل پاییزی که همیشه ازش بدم میومد و امسال یه اتفاق بی نهایت قشنگ باعث شد پاییزم قشنگ ترین فصلم بشه

منم برات دنیا دنیا سلامتی و آرامش و حال خوب می خوام خانوم گلم

ر ف ی ق چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 09:39 http://khoneyekhiyali.blogsky

باز هم اُردی بهشت شد و
تو ، پرنده وار نغمه ی ِ خود را به ارغوان اندودی و
جویبار ِ نوایت را به حُزن جاری کردی و
نشانی ِ یار ِ رفته را از سپیده جُستی و
چون باد به یاد ِ روی ِ یار به هر سو رفتی و
غروب هر روز که شد
دوباره خستگی ِ تمام ِ نبودنش را به جانِ خود ریختی و
از خیالِ یار که برخواستی
چون تشنه ای که از لب ِ جوی ، تشنه تر برخواسته
برخواستی و
با اینهمه زیباتر این که
باز هم تشنه لب سجده کردی به درگاهِ خداوند
باعشق
و
برای ِ عشق
سلام بر بانوی ِ مهر و ماه
به بالِ زمزمه های ِ عاشقانه ات تکیه دادم و
بیتِ سرخ ِ دلت را
از اندیشه ی ِ سبزت خواندم
و آرزو کردم برایت ،
که همیشه عاشق بمانی
با همه یِ دلتنگی هایش !!

با همه ی دلتنگی هایش...

سلام ر ف ی ق عزیز
کم میاین ولی وقتی میاین دستتون پُره...

ممنون

جاتون خالی اصفهان قشنگ شده... بهشت!
هشت بهشتش هشت تا بهشته
سی و سه پلش جون گرفته
خواجو می خنده
فردوسی می رقصه

باید بیاین و ببینین جون گرفتنشو
سپاس

لیلیا چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 12:02

سلام.

مطمئنی کمی بیقراری!!!؟؟؟

چه خوب گفتی در مورد آسمون! واقعا کلافه اس..
اما بد نیست...

خورشید بازیش گرفته خب..قایم موشک بازی..

فریناز..
اره زندگی قاطی کرده . . خودتو ناراحت نکن.

فریناز..
تکوندن دنیا هم عالمی داره ها..
خیلی باحالی..هر کاری دلش خواسته میکنه بعدش میره دراز میکشه رو سبزه ها و انگار که که انگار تمام این کارها رو کردی..

واقعا باحالی..

فریناز..

دعا باشه.توهم ما رو دعا کن.

خدا یارت.

سلام

نه راستش

شهرکرد و یکی از شهرستانای اصفان امروز نشون می داد برف اومده تو اردیبهشت

آره دلم می خواد بگیرم بزنم دنیا رو:دی
ناک اوتش کنم بره دنبال زندگیش:دی




ما اینیم دیگه

اصن شما کی هستی؟


چشم...
حق یار توام باشه لیلیا

november چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 16:08 http://november.persianblog.ir

برایت اردیبهشتی بهاری و بهاری بهشتی آرزومندم.
(واقعاً نوشته هایت را دوست میدارم، بردلم مینشیند ، تقریباً همه شان بجز رمزورازی ها را میخوانم.)

راستی، دوباره که زلزله اومد .... !!!

ممنون دوست عزیز

لطف داری

آره بازم زلزله اومده بوده ولی خود شهر اصفهان نیومده گلپایگانش اومده و شیراز و ...

خدا بخیر بگذرونه...

امید گرمکی چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 16:44 http://garmak.blogsky.com/

وقت نیست
خدا نگهدار

وا

اللهم...

مهرداد چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 21:47

شاید هم من
شاید هم زندگی برای من...

فریناز
مشخص نیست که دلم برات تنگ شده؟

...
چرا...

میشه ازت بخوام دعا کنی؟

نازنین چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 21:54

اردیبهشتُ دوست دارم با اینکه مصادفِ با سالگرد یه اتفاقِ تلخ تویِ زندگیم
امروز داشتم از یونی برمیگشتم یه بارونی گرفت که خیس خیس شدم
بارون که نه رگبار بود
عاشق این موقه از سال م
اینکه یهویی هوا ابری میشه و بارون میگیره و یهویی تموم میشه و بعد چند دقیقه انگار نه انگار
سبزیِ خوشرنگِ برگا، قدم که میزنم دلم میخواد از همه جای شهر عکس بگیرم

انشاله اردیبهشت امسال بهترین اتفاق زندگیت که منتظرشی بیفته و ببشه بهترین ماهُ سالِ زندگیت

أأأأأأأأأأأ
شمام راه به راه بارون داریدا:دی

بابا خوش به حالتا:دی

آره ولی زیادی هارتو پورت داره انگاری هوا

سبزی و تازگی برگا رو دوس دارم
برگای تابستون یه جورایی مث آدم های 30 40 ساله می مونن
ولی برگای بهار مث جوونای 20 30 ساله:دی

انشالله
و انشالله واسه تو نازنین
کارات ختم به خیر بشن و خودتم عاقبت به خیر


فاطیمایی چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 22:47

من میدونم امسال اردیبهشت خوبی داری...
عزیزم غصه نخور...
نمیدونم جی شده ولی هرظوریه خوب میشه...
اردیبهشتو من خیلی دوس دارم شاید واس اینکه اردیبهشتیم...
التماس دعا...
دعامیکنم دلت خالی شه از غغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغم عزیزم......آهنگت محشره اشکم دراومد...

تو ازکجا می دونی فاطمیا؟

آخی
توام اردیبهشتی؟
چه روزیش؟

مرسی خانومی
ایشالله دل توام شاد و آروم باشه

مهرداد پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1392 ساعت 00:46

دعا کردم و میکنم(لبخند)


نبودی...

مریم پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1392 ساعت 17:32

عجب این ناآرامی بر دلها حکومت می کند
عجب این بیقراری سخت نشسته در دل ما
عجب این تلخی ها تمامی ندارد
عجب این ...
بیا دعا کنیم فرینازم
که لاقل خدا برای یه لحظه هم شده آرامش رو مهمون دلامون کنه
الهی آمین

عجب این هایی که تمامی ندارند...
دعا...
دعا...
دعا...

سلام مریمی
احوالات بانو؟ خوبی؟

مریم جمعه 6 اردیبهشت 1392 ساعت 12:41

تو در هوای تمام شعرهایم
جا مانده ای!
خودت را که میگیری از بیت هایم،
هوای جملاتم ابری میشود…
با من بمان، تا پاییز شعرهایم
با تو اردیبهشت شود…

اردیبهشت
مرسی مریمی
قشنگ بود
یعنی اردیبهشتی بود

مقداد شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 15:23 http://northman.blogsky.com

فردوسی خودش میرقصه؟؟
سلام، من تو این سه تا فصل بهار اردیبهشتو بیشتر قبول دارم.
همه چی آرومه من چقدر خوشبختم

به به
شادوماد چطوری؟

سلام
خدا را شکر که همه چی آرومه
یک سال پیش این موقه ها مکه بودیا

فاطیمایی شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 19:25

من 11 اردیبهشتم عزیزم...

خب از الان تبریک می گم بهت فاطیما جون

افسانه شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 19:43 http://gtale.blogsky.com


فاجعه وقتیست که دیگر

چشمانت

ترانه های عاشقانه ی چشمانم را

نفهمد!!

کسی بهم اس ام اس داد
فاجعه
وقتی ست که دیگر
چشمی برای دیدن معجزه نمانده باشد

اوهوم
اونم فاجعه س

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد