آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

بهشت

روزهاست که در راهم و نمی رسم...!

در سفری که مقصدش تویی... تنهـــا تــو!

سفری که بهانه هایش بسیار و بهایش اما به قیمت برآورده شدن تمام دعاهایمان بود...

سفری که رسیدن است و رستن و بهاری شدن...

سفری که تتمّه ی خزان ِ فراق است و تمام رنگ های زرد و نارنجی و قهوه ای و شعله و سوختن و سوز و گداز...

سفری که سرآغاز بهار ِمن است...

لباس های تازه ام را پوشیده ام، و حتی همین کفش هایی که امروز صاحبشان شدم! هفت سین دلم همه با احساس تو چیده شده... هفت سین یواشکیی میان من و تو...

حریرش از ارغوان و تورش از اقاقیا و نگاه کن که ستاره ها در بستری از عشق چه مستانه می درخشند...

یعنی می شود آنجا که ماییم، دست خورشید را بگیریم و تا پشت کوه های بلندتان بدرقه اش کنیم و به استقبال عروس شب رویم و ماه بیاید و انتقام تمام خلوت شبانه هایمان را از او بگیریم؟! که چه سرخوشانه به ما می نگریست و ما به ماه در فکر ِماه ِخود تنها...

(سراسر راز و اعجاز نیستند این سطرها اما... باور کنید من بارها دست خورشید را گرفته ام و برده امش پشت کوه های دور و آرام آرام چشمانش را بسته و غروب کرده و ماه را صدا زده ام و ...

اینها رمز و راز نیستند! خود ِ نوشته اند که دارند روی این صفحه های سپید عشق بازی می کنند...)

از کجا به کجا رسیده ام من!


نگاه کن! تنها به انتظار تو این روزهای بهار شده را گذراندم و حالا درست در ماهی که هیچ گاه فکرش را نمی کردم، دارد بهـشت هویدا می شود و به قدر تمام ماه های جهنم شده ی اردیبهشتی ام، بهشت را به یکباره در جانم می ریزد و منادی ندا می دهد که خوشی در راه است...


پس از این به تمام چهارشنبه ها غبطه می خورم و تمام پنج شنبه ها را ذره ذره می بوسم...

پس از این مدیون تمام پنج شنبه هایم... چرا که منّتش تاج سرم شده و مژده ی آمدنش نگاه کن که همه ی جهانم را می رقصاند...


و من روزهاست که در راهم و هنوز نمی رسم... روزهاست که جانم ذره ذره با پای پیاده تمام راه را گز کرده و هنوز رُخ ِماه ِتو را میان یک آسمان انسان رصد نمی کند...


و هنوز در راهم و دارم که می روم...


نگاه کن! این بار هم با دیدن ذره به ذره ی فاصله ها و مسافت و دوری ها می روم و تاریخ تکرار می شود اما نه از دعای عرفه خبری هست و نه از آن جاده ها؛ که در تقابلند...

فرقش اما!     او نبود و تو با روی گشاده به انتظار منی...


باید که راه را دید... فاصله ها را با پوست و گوشت و استخوانت عجین کرد و چشم به تقدیر یگانه ی مطلق دوخت...

باید که خدا باشد... و تو بودنش را در باران ببینی و داشتنش را در دلت احساس کنی  و لطف و مهربانی اش را در معجزه هایی این چنین نفس بکشی...

باید که تو باشی و سجاده باشد و پاکی بازگشته باشد و شوق باشد و عشق و شور باشد و خدا باشد و خدا باشد و خدا باشد و دیگر هیچ...

باید که سفر باشد و روزها و ماه ها و سال ها در راه سفر باشی و تمام جانت تاول باران سرنوشت شود اما زمزمه ی سپاست تا آسمان ها بپیچد...




از قدیم به یاد دارم که پشت سر مسافر آب می ریختند و گلاب...

پشت سرم اما نه آب بریزید و نه گلاب!

مرا به بازگشت چه کــار؟!

که به مقصد می روم...


http://s4.picofile.com/file/7754636127/userupload_2012_197142531345976776_91.jpg


نظرات 23 + ارسال نظر
نازی چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 01:13

کجا به سلامتی؟

گفتم که بهشت

ⓖⓞⓛⒾツ چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 11:19 http://flowerever.blogsky.com/

امتحان دارم انوقت اینجام
دلیلشو فهمیدم
که استرس داشتم
آهنگ وبت آرومم کرد
خوووووووووب نخوندم متن رو شاید شب اومدم و خوندم دعا کن خوب شم
اصلا حوصله دوباره خودن این درس رو ندارم

ایشالله که همه ی امتحاناتو خوب خوب بدی گلی جون

الان می بینم خب نظرتو...
ایشالله که خوب دادی

لیلیا چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 11:47 http://yeksabadsib.blogfa.com

سلام

چی بهشت! پ َ داری میری بهشت ،

سلام ما رو به بهشتیان برسون

روزهاست که راهم و نمی رسم..

در سفری که مقصدش تویی..تنها تو

سفری که بهانه هایش بسیار..

بهایش اما به قیمت برآورده شدن تمام دعاهایمان بود..

رسیدن و رستن و بهاری شدن

تتمه ی خزان ِ فراق..

هفت سین دلت.. (اوهوم..

ارغوان و اقاقیا...(تو اکثر متنات از ارغوان و اقاقیا حرف میزنی ، البته اگه اشتباه نکنم)

انتقام تمام خلوت شبانه هایمان..

و ما به ماه در فکر ِ ماه ِ خود تنها

از کجا به کجا رسیده ام من!

منادی ندا می دهد که خوشی در راه است.

یک آسمان انسان( جالبه.. )

تاریخ تکرار می شود!

او نبود و تو با روی گشاده به انتظار منی..

پاکی بازگشته باشد..

خدا باشد و دیگر هیچ..

تمام جانت تاول باران سرنوشت شود اما زمزمه سپاست تا آسمان ها بپیچد.. ( سخته... اما قشنگه...)

سفر بخیر و سلامت..

فریناز قصه ما..

سلام

پ ن پ جهنم

آره دیگه! رفتم بهشتو برگشتم

ارغوان چون فرشته ی من ارغوانیه... درست مث اقاقیا خوشگله
دوسش دارم خب

نشد اما که انتقام تموم خلوت های شبانه گرفته بشن...
شاید یه زمانی...
دیر
زود
خدا هر چی بخواد همون می شه لیلیا...

اوهوممم

درست بین یه آسمون انسان، عزیز دلمو رصد کردم


اویی که...
و تویی که حالا اینجا درست در تقابل او!


سخته ولی حتی الان و بعد برگشتم از بهشت هم باید فقط گفت راضی یم به رضای خدا...
بهشت اگه موندنی بود که دنیای دیگه ای نبود...
فقط خوشحالم
خوشحالم که بهشتمو دیدم...


ممنون لیلیا

مریم چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 12:03 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

بیا تمام دنیا را پس بزنیم
بیا دستان یخ زده از دلگیری اینروزهایمان را در هم بفشاریم
بیا من و تو به دور از چشمان حسودان کوردل ما بشویم
اینجا اگر عشق نیست
من هم نیستم
تو هم نیستی
اینجا باید از راز دلهای عاشق گفت
از ماه که شاهد عشقبازیمان بود
اینجا باید...
سلام فرینازی
نرفتی هنوز یا برگشتی؟؟؟

سلام مریمی

اینجا ولی دلگیری نیست
من هست
تو هستی
ما هست

اینجا اما ماه خود عشقه...

اینجا دستای یخ زده گرم شدن...
وجود یخ زده جون گرفت...
زنده شد

اینجا یه جایی زیر آسمون خداس
توی همین دنیایی که نمیشه پسش زد


رفتم و برگشتم

فاطمه چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 14:52

بی. نظیر بود

واقعا باهاش اشک ریختم...

سفر بخیر و سلامت بانوی رها...

واقعا همه ی جونمو لرزوندی با این آپ...

بی نظیر...

کاش لرزش خوب بوده باشه

بم بگو خوب بود یا نه ها؟

بخیر شد و سلامت و عجیب خوش گذشت...

بهشتمو دیدم...

نگین چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 21:19

چه قد چند تا جمله ی اخرتُ که آبی نوشته بودیُ دوس داشتم ...
همزمان با خوندن این پستت همدمِ معین رو هم گوش میدادم لذتِ خوندنش چند برابر شد :دی :*

اوهوم
دوس نداشتم کسی پشت سرم آب بریزه

نریخت کسی اما برگشتم...

معین
همدمش

اوهوم می خوره بهش ولی شادم بهش می خوره بیشترا:دی

نازنین پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 01:35

منتظر بودم ببینم اون جمله آبی نویسنده ش کیه!
اصلا باورم نمیشه!!!
چقدر این جمله رو انگار شنیدم!!
چقدر دوسش دارم..

وا!
خب منم دیگه نازنین

اگه کسی دیگه بود اسم منبعشو می نوشتم

نازنین پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 01:36

سفر هرچی طولاتی تر باشه رسیدن به مقصدُ مقصود
شیرین ترُ قشنگ تر میشه..

سفرت بی مانعُ خطر

مرسی نازنین جونی

آره... مخصوصا که تو روز بری و راهو بشماری... تک تک راه و جاده ها و کوه ها و درختا و ...

ممنون

جات خالی بود

فاطیمایی پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 15:47

سفرت بی خطر عزیزم...

به هر جا که سفر میکنی خدا پشتو پناه همیشگیت باد...

مرسی فاطیما جون

لطف داری

ghogha جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 02:44 http://naughty1369.blogsky.com

خیلی خیلی خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بوووووود
سلاااااااااامممممممممممم
خوبی گل دختر عزییییزمممممممم
اودم تا یه سر به دوست ناسم بزنم
مراقب خوبیهات باش
درپناه خدا خانومی

وااااااااااااااااااای غوغاا!!

سلااااااااااااااااااام تو خوبی؟

از این طرفا؟

خوشحال شدم از اومدنت غوغایی

محمدرضا جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 13:03 http://mamreza.blogsky.com

سلام
یعنی رفتی؟
خوش به حالت.
امیدوارم منو فراموش نکنی اونجا
سفرت به خیر که هست امیدوارم به سلامت هم باشه.

سلام

یه جای خیلی خوب بود

خوش گذشت
خیلی

بهشت بود دیگه

لیلیا جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 13:11

فریناز..

ینی الان تو بهشتی!

بهار ، رو از بهشت برامون سوغاتی بیار.میشه ؟!

بله بهشششششششششششششت

آره میشه

بذار یه کم اوضاع نتم اینا درست بشه الساعه سوغاتی یم میارم

مریم جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 20:46 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

تقدیم به فرینازی عزیزم
گوشه‌ی ابرو که با چشمت تبانی می‌کند
این دل خامــوش را آتش فشانــی می‌کند
عاشقت نصف جهــان هستند، اما آخرش
لهجه‌ات آن نصفه را هم اصفهانی می‌کند
چای را بی پولکی خوردن صفـا دارد، اگر
حبه قندی مثل تو شیرین زبانی می‌کند
گاه می‌خواهد قلم در شعر تصویرت کند
عفو کن او را اگر گاهــی جوانی می‌کند
روی زردی دارم اما کس نمی‌داند درست
آنچه با من عطر شالــی ارغوانی می‌کند
عاشق چشمت شدم، فرقی ندارد بعد از این
مهربانــــی مــی‌کند ، نامهربانـــــی مـی‌کند
مــاه من! شعرم زمینی بــود اما آخرش
عشق تو یک روز ما را آسمانی می‌کند
«ناصر صرافان»

واااااااااااااای ممنون مریمی

چقد خوشگل بود شعرش

ر ف ی ق شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 09:48 http://khoneyekhiyali.blogsky.com

مبادا که سنگ های ِ روزگار
پرنده ی ِ احساست را
به بوسه بگیرند و
پرهای ِ ابر ِ اندیشه ات را
فرو بریزند
گیرم که
سنگ ها تبار ِ خود را گم کرده اند
این تویی که چون تبارت
باید که مثل ُِ کوه بایستی ..
سلام بر بانوی ِ مهر و ماه
بر پِلِکان ِ بدرقه ات
آرام می گدازم
تا بیایی !!!

سنگ بر لطافت پر پرنده ی احساس بوسه زند!

چقدر خوب گفتید...

مثل کوه اما محکم..

سلام بر رف ی ق شفیق وبلاگستان...

بگذارید سرفرصت جوابی درست می دم به کامنت زیباتون

علی شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 15:00 http://pelak1136.blogsky.com/

سلام اگه با لینک مخالفی شما را حذف کنم

سلام

هرطور راحتین برام فرقی نداره

فاطمه شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 16:05

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام فریناز خانوم گل...

سلام به روی ماهت...
به چشمون سیاهت...

(شعره ها...وگرنه چشمای شما سیاه نیس)

سلااااااااااااااااااااام فاطمه جونم

چشمونمونم که سیاه نشد ملت واسمون شعر بسازنا

لیلیا یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 00:03 http://yeksabadsib.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااام حوری بهشتی...

حوری بهشتی شدی آیا؟!

خب خداروشکر که فریناز قصه ما، هم خوبه حالش.

شکر...

خوشحالم..بهشت بهت خوش گذشته.خوشحااااااااااااالم.

یاد ما هم بودی؟!

داشتم فکر میکردم از کدوم در بهشت وارد شدی؟!!!!

یه در بهشت تو شهر ما باز میشه..(اینم یه نوع فخر فروشی..)

عزیز دلت رو رصد کردی...

خوش به حااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالت...

منم دوست دارم.رصد کنم عزیز دلم رو.

یکم از بهشت تعریف کن.ببینیم اونجا چه خبر بوده ! کی به کی بوده..(البته اگه دوست داری فریناز ناز ناز..)

پس ما منتظر سوغاتی شوما میمونیم.

--------------------

دعوتت میکنم به شنیدن ، شنیدن حرفای یکی از مردان بی ادعا.

---------------------

خدا یارت.

سلام

حوری چیچیه بابا؟

اوهوم خدا رو شکر

تو چطوری خوبی؟

ایشالله توام رصد می کنی



چشم حتما می گم


باشه حتما میام

لیلیا یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 12:44 http://yeksabadsib.blogfa.com

سلام. فریناز ناز ناز

حوری دیگه! هومونا که خیلی خوشگلن!

از آسمون داره میاد یه دسته حوری ،

همشون کاکل به سر ، گوگوری مگوری..

یاد اخراجی ها افتادم.


-------------

من هم شکر...

---------

خواستی بشنفی با اکسپلورر باز کن.

سلام لیلی لی لی لی لی یا



آخی از آسمون داره میاد یه دسته فریناز

اصنم یه دسته لیلیا نمیادا گفته باشم

گوگوری مگوری یعنی منم؟



آره
با این و تازشم فیلی اینا وا نیمیشد خواهر!
میایم بعد ناهار و اینا

شما که بهمون ناهار نمی دین وگرنه از الان میومدیم

نازنین یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 21:06

وایی جنوب رفته بودی فریناز؟!! :)

مطمئنی تو بهشتت جای منم خالی بود!!!

نه عزیزم جنوب نرفته بودم

جای همتون خالی بود خب ولی یادتون مهمه که بود

لیلیا دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 ساعت 15:05

حالا صبر کن منم رفتم بهشت اونوقت میگم از آسمون داره میاد یه دست لیلیا ااااا ...

گوگوری مگوری یعنی تویی، حوری بهشتی..
ولی خودمونیم خیلی بهت میاد حوری بهشتی.


تو هم با این فیلی تون!

خدایا یه نت درس درمون به فریناز ، عنایت بفرمااااا..

مث که یادت رفته ما اهل قمیم نه اصفهون آباجی!

شوما اصفهونی ها نهار نمیدین به کسی! ینی هیچی نمیدین.!

ما نهار میدیم.خوبشم میدیم.تازه تو این هوای گرم هندونه هم گذاشتیم براتون.اما نیومدی که..

اصن قمی جماعت دست و دلبازه ها..

حالا هم با یه عکس تکان دهنده به روزیم خواهر

فریناز..

راهت نمی دن که اونجا

آره شک داری


اصن درست نمی شه خیلی بده
حتی اومدم وبت آهنگی که گفتیو نخوند که

هندونه که دوس دارم تازشم

ولی خب ایشالله یه دفه میایم که شام و ناهار و صبونه و هندونه همه باهم باشه

وبت بودم اتفاقا لیلیایی

...

لیلیا سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 14:22

راهم میدن از در هشتم.. هومنی که اینجا باز میشه..



ا ی بابا ، یه فکری به حال نتت بکن.چه بد..

دوستان گفته بودن شوما یُخده شکموییاااا...

وااا...توام سایلنتانه میای!

تو وب ما همه سایلنتانه میان! قضیه چیه..نمیدونم.

به هر حال خوش اومدی آباجی.




آره خیلی بد شده...

اصن وحشتناک بده ها! رغبت نمی کنم بیام...


من؟
وا
شایعه س باور نکن


دیشب نشد نظر بذارم بعدشم کلافم کرد اصن بستم رفتم خوابیدم خب

ممنون

لیلیا سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 14:57

همونی که بوده! میدونم فریناز عاقله ها...



کلا فریناز خانوم همیشه عاقلن

لیلیا سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 15:31

قربون تو فریناز عاقل..

شایعه رو از زبان فاطمه شنیدما...

فاطمه اهل شایعه اس آیا..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد