آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

پناه بی پناهی هایم باش معبودم...

هواللطیف...


گاهی چنان سرنوشت تو را به جریان هایی سوق می دهد که شاید در آن لحظه چیزی سر در نمی آوری و تنها یک روز دیگر است و نفسی دیگر و رسیدن به شبی دیگر... فقط کمی پر مشغله تر! و شاید پر مشکل تر و با اتفاقات جدیدتری که آن موقع چنان در بطن حادثه ای و گرم زندگی که متوجه نمی شوی... آن زمان می فهمی که به سرانجام کاری رسیده باشی یا چندین و چند صباح از آن زمان گذشته باشد... آن وقت که به گذشته باز می گردی و تازه انگار که همین حالا ایمان آورده ای

همین حالای حالا...

در لحظه تازه می بینی که چقدر خدا بوده... خدا همراه لحظه به لحظه ی تو بوده... خدای تو بوده... خدای تو آنقدر بوده که گاهی تنها در آغوشش گم شده ای و خودش تو را از پر پیچ و خم ترین جاده های زندگی به سلامت گذرانده تا به امروز و اینجا و این لحظه رسیده ای...

روزهای سخت زیادی هست که اگر خدا را از کنارش حذف کنی جز نابودی درلحظه و فنا درهمان ثانیه چیزی حاصل افکارت نمی شود... و چقدر خوب که هستی مهربان ترینم...

نمی شود که تو نباشی.... نمی شود...


و اینجاست که با افتخاری بی مانند به دلم می نگرم و می گویم الیس الله بکاف عبده...

سپاس بهترین یاور من... معبود یکتایم...


سربلند از امتحان بیرون آمدن همانا و ماندن سر قول و قرارت همان...

گذشتن همانا و راضی نگه داشتن همان...


و پایـان خوش هر امتحان، لحظه ی شروع امتحانی سـخت تر است...

این جمله همانا و شروع امتحان سخت تر این روزهایم همان...

و حالا که یک بار چشم بسته با تمام وجود با ایمان به تو گام برداشتم، این بار که هزاربار سخت تر از قبل شده، با امیدی مضاعف به رضـــای تو راضــی یم مهربان بی منتهایم... چشم باز باشد یا بسته فرقی نمی کند چرا که تو راهنمای راه منی معبودم...


هر چه تو می خواهی همان می شود یگانه ی بی همتایم...

تمنّای یاری ات این روزها بیشتر از همیشه همدم لحظه به لحظه ی من شده... با دلی که امتحانش را خوب پیش تو پس داده... و راضی تر از همیشه تنها رو به تو سجده می کند و تو را یگانه ی بی همتایش می خواند و می خواهد... می خواهد که تو در هر لحظه و هر حال راضی ترین باشی پروردگارم... راضی ترین از منی که حقیرترینم به درگاه کبریایی ات...


کسی که با تو معامله می کند ضرر نمی کند...

من که با تو عــــاشقـی کرده ام چه بگویم معبودم...


بـــاش...

چنان راضی

چنان راهنما

چنان پنـــاهم باش که دلم تنها خوش به شمردن این روزهاست تا رسیدن روز مبـــادا...

تا دیدار تو در مقدس ترین نقطه ی زمینت یکتایم...


بی نهایت شُکر و سپاس تو را

که مهــربان ترین منی یا ستّــارالعیـوب...


http://images.persianblog.ir/534111_NnL87fqQ.jpg



رگبار1: قابل توجه دوستان سایر وبلاگ ها غیر از بلاگ اسکای، از امشب به مدت 48 ساعت دسترسی به مدیریت وبلاگ امکان پذیر نخواهد بود و امکان درج نظر وجود ندارد.

و این هم اطلاعیه ی بلاگ اسکای عزیز که دارد خانه تکانی می کند وجودش را


http://s1.picofile.com/file/7789620749/Capture4.png


و ما تا آخرین لحظه ها می نویسیم


نظرات 35 + ارسال نظر
فاطمه دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:06

میگم این بلاگ اسکای از دست تو یه نففففففففففسی میکشه...

نفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــساااا


نــــــــــــــــــــــــــــــــفس...

بعله

چه نفسی یم کشیده ها

واقعا نمی تونم تحمل کنم این بلاگ اسکای جدیده رو:(

اصن شکلکم نداره واسه نظرجواب دادن
خب من بی شکلک چی کار کنم؟:(((

فاطمه دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:08

روز مبادا...قشنگه...

چقدر قشنگ میشه وقتی اینجوری بهش نگاه کنی...


چقدر من بجای تو ذوق اومدن اون روز و دارم...


حیف که نیستم

ولی خب عوضش تو میری و این میشه یه هدیه ی خیلی خوب


روز مبادا...
محشر شده برام

آره می دونم (از همین آیکونه جیغ و دست و هورا :دی)

...
ایشالله میای باهم می ریم اصن:-*

فاطمه دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:08

از آخرین لحظه ها دارم استفاده می کنم و یه ریز حرف میزنم و نظر میدم...


اصا بیا منو پرت کن بیرون از خونت

کاش اون موقه نمی خوابیدمو بیدار بودم

لااقل با اون قالب جواب میدادم که شکلکم داشت

رو اعصابمه اصن الان:(

صاحب خونه ای اونوخ بیرونت کنم؟:-*

فاطمه دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:13

امشب رفتیم یه سر خونه ی مامام بزرگم تو راه رادیو قبل اذان آهنگه خانه سبزو داشت پخش می کرد....

من جلو جلو می خوندمش...

یاد آپ وبت افتادم...

حالا این حرف چه ربطی به آپ الانت داشت من که نفهمیدم چه برسه به تو

خانه ی سبز

اصن حتی هرجایی یم پخش کنه یاد تو میوفتم اینقد همیشه ازش حرف زدی:دی


ربطشو من فهمیدم مث تو که نیستم فسقلی (:-")همین آیکون سوت سوتیه میشه:دی

لیلیا دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:14

سلااااااااااااااااااااااااااااام

الان باید بخندیم یا گریه کنیم..؟! من الان گیجم..

میبینیم که بلاگ اسکای هم هنگه!

چه وقته خونه تکونیه!

متنو سر فرصت میخونم!

سلاااااااااااااااااااااااااام :دی

واااای الان بعد سه روز اومدیم می بینیم چه افتضاح شده اینجا دلم می خواد زار زار بشینم گریه کنم یه فش به مسئول بلاگ اسکای بدم یه فش به طراح بی مخش:(

خوبه هزار بار رفتم گفتم این قالبتون خیلی بی ریخته ! یه چی خوشگل تر بذارید واسه اصلی، ولی عینهو این بالاییا فقط به حرفای خودشون گوش می کنن:(

لیلیا دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:22

فریناز لواشک ما چی شد!

فاطمه ممنونم از دعای قشنگت...

ممنون از این همه مهربونیت..

خوردم یه آبم روش تازه با یه دست بریونی اصفهان:دی

مریم دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:28 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

حس می کنم مخاطبش من بودم
اما من خدا رو فراموش نکردم فرینازم
هنوز دارمش
اصن توی لحظه لحظه زندگیم جاریه
اما قرار نیست جار بزنم
بذار یه کم آروم بگیرم همه چی مث روز اولش میشه بخدا
نکنه تنهام بذاری
من به بودن شماهاس که دلخوشم خانومی
فریناز؟؟؟

چون الان تو این شرایطی این حسو کردی

اتفاقا وقتی داشتم از حالم می نوشتم گفتم مریمی فک می کنه حالا واسه اون نوشتم ولی اینطوری نیست

اتفاقی شبیه حال تو شد
البته این آینده ی تو می شه اگه فقط خدا برات کافی باشه...

میام فقط اسمشو اصن دوس ندارم

مریم دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:36 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

خصوصی رو دریاب بانو

دریافتیم و چون امکان دسترسی نبود شرمنده که نتونستیم جواب بدیم

میام پیشت...

فعلا این بلاگ اسکای و شکل جدیدش بدجوری حالمو گرفته:(((

نازنین دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:39

خوشم میاد از آخرین دقایقم استفاده میکنی پست میذاری
الان بیست دقیقه دیگه بیشتر فرصت نداریا
تندی بیا بجواب که داره وقتت تموم میشه وقت اضافه هم نداری

آره بابا
تازه می خواستم یازده و پنجاه و نه دقه بذارم که خوابم گرفته بود گفتم الان دنیا رو آب می بره منو خواب دیگه منتشرکردم:دی

بعله:دی
خبر دارم با فاطمه بلاگ اسکایو دم رفتنش ترکوندین بیچاره:دی

فاطمه دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:50

میگم چرا هر جا میرم فقط نظرای خودمو نازینو می بینم؟

در این لحظات آخر یکی بیاد منو نازنینو ازین بلاگ اسکای بکشه بیرون

می گم که:دی

از لحظه های آخر نهایت استفاده رو می کردید چون می دونستید بعد چه قد این بلاگ اسکای افتضاح می شه:(

خوشبحالتون که بودیدا
کاش منم بیدار بودم اصن:دی
خب یه پارچ آب میریختی سرم بیدار می شدم:دی

نازنین دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:53

وای آره فاطمه منم هرجا میرم فقط خودمون دو تا رو میبینم
اصن همزاد به این میگنا

فقط هفت دقیقه فرصت باقیست
من که تا آخرین لحظه هستم

همزادای دوقلویین نکنه:دی

انگار قیامت بوده ها:دی

خیلی باحالین جفتتون:دی

نازنین دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:54

بچه ها میگم فک کنین بلاگ اسکای نتونه نسخه جدیدو راه اندازی کنه کلا سرویسش قط شه

خیلی جالب میشه ها

وااای نمی دونی چقد ارور می ده امروز(از اون آیکونه که چشماش 360 درجه می چرخید)

من که اصن دوستش ندارم:(
امیدوارم بهتر بشه فقط...

نازنین سه‌شنبه 14 خرداد 1392 ساعت 00:06

اِ بس چرا قط نشده هنوز؟

یک قط شده چون:دی
همتون ضایه شدین رفت:دی

فاطمه سه‌شنبه 14 خرداد 1392 ساعت 00:08

سره کاریم بابا

سه ساعت من و نازنین شمارش معکوس راه انداخیتم ضایع شدیم

ضایعا
ی ی ی ی ی

:))))))

نازنین سه‌شنبه 14 خرداد 1392 ساعت 00:24

آره دیدی فاطمه چقد ضایع شدیم
فک کنم بلاگ اسکای از پس نسخه جدید برنیومده تصمیمش عوض شده

تنهایی اومده بودین چون:دی

آخی:دی

واللا من نمی دونم این چیه که تازه برم نیومدن ازش:دی

جم می خوری ارور می ده:دی

فاطمه پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 08:29

مبارک باشه...

چقد خوب که زود درست شد بلاگ اسکای...


الان با گوشی دیدم درست شده ذوق کردم
سریع اومدم بهت تبریک بگم

به به

سلام خانوم خانوما

اولین نظرم که گذاشتو
بلاگ اسکای متحول شد پس:دی

فعلا باید تسلیت گفت تا عادت که کردیم تبریک بگیم:دی



شکلکم گذاشتم

دل نوشته پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 08:40

سلام دوست خوبم
نوشتتون جالب بود سبک نوشتنتون هم جالبه
واقعاً همیشه خدا با ماست کافیه صداش بزنیم.

من هم آپ هستم به من هم سر بزنین خوشحال می شم.

سلام
مرسی

فقط می گم شما که آدرس نذاشتی من کجا بیام آخه؟

لیلیا پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 11:33

پناه بی پناهی ها..

سرنوشت ...تو را به جریان هایی سوق می دهد

تنها یک روز دیگر است و نفسی دیگر و رسیدن به شبی دیگر..

فقط کمی پر مشغله تر!

آن موقع چنان در بطن حادثه ای و گرم زندگی که متوجه نمی شوی

آن زمان می فهمی که به سرانجام کاری رسیده باشی
یا چندین و چند صباح از آن زمان گذشته باشد..

آن وقت که به گذشته باز می گردی و

و تازه انگار همین حالا ایمان آورده ای( ...)

همین حالای حالا ( دقیقا همینجوریه..)

در لحظه تازه می بینی که چقدر خدا بوده

چقدر خدا بوده
چقدر خدا بوده

همراه تو

خدای تو

خدای تو آنقدر بوده که گاهی در آغوشش گم شده ای
و خودش تو را از پر پیپچ و خم ترین جاده های زندگی به سلامت گذرانده

آره ...راست میگی...خدای تو آنقدر بوده...
خدای من اینقدر بوده که...


تا به امروز و اینجا و این لحظه رسیده ای..

...اگر خدا را از کنارش حذف کنی جز نابودی و فنا...چیزی حاصل افکارت نمی شود.

( ما بی خدا هیچیم..)

چقدر خوب که هستی ..

نمی شود که تو نباشی...نمی شود...

با افتخار به دلت می نگری و می گی الیس الله بکاف عبده..

سپاس...بهترین یاور من...

سربلند از امتحان بیرون آمدن همانا...

ماندن سر قول و قرار هایت همان...

گذشتن همانا..

راضی نگه داشتن همان...

و پایان خوش هر امتحان ، لحظه ی شروع امتحانی سخت تر...

( آخ خدا...نه...دیگه نه... ..دیگه نه...)

شروع امتحان سخت تر این روزهایم همان..
---------------
یک بار
چشم بسته
با تمام وجود
با ایمان به تو
گام برداشتن...( خیلی حرفه..


-------

این بار هزار بار سخت تر از قبل..

امیدی مضاعف...

به رضای تو راضی یم...

مهربان بی منتهایم..

چشم باز باشد یا بسته فرقی نمیکند!

راهنمای راه من..
----
اما

چشم بسته به خدا ایمان داشتن..( خیلی قشنگه مگه نه؟!...)

هرچه تو می خواهی همان می شود...

با دلی که امتحانش را خوب پس داده.....

( خوشبحالت فریناز
...من که مردود شدم...مردودی هیچ امتحانی اینقدر برام ، سنگین تموم نشده بود.....مردودی این امتحان .تاوان داره...تاوان...له شدم زیر بار این تاوان...)

خوشبحالت فریناز...که دلت امتحانش را خوب پس داد...

راضی تر از همیشه تنها رو به تو سجده می کند..

در هر لحظه و هر حال تو راضی ترین باشی...

راضی ترین از منی که حقیر ترینم به درگاه کبریایی ات..

کسی که با تو معامله می کند ضرر نمی کند..

با پروردگارت عاشقی کردی...

باش...
چنان راضی
چنان راهنما
چنان پناهم باش...

روز مبادا...

دیدار تو در مقدس ترین نقطه ی زمینت..

ستار العیوب...

سلاااااااااااام
بالاخره درست شد بلاگ اسکای

اگه از صمیم قلب صداش کنی نمی ذاره مردود شی لیلیا

مردودی معنی نداره وقتی بهش اعتماد کنی

لیلیا پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 11:37

فریناز.....

سلااااااااااااااااااااااااام و صد سلااااااااااااااااااام..
چطوری ؟!

اینقد خودتو ناراحت نکن فریناز...

نیگا اباجی ! چه طوماری شد!

رو لواشک آب خوردی ؟ حالت بد میشه

تازشم برا خودمون لواشک آوردن...از همونا که عسلی جونم دوست داره...

اما...

سلام

مرسی خوبم

اصن هزار وسیصد تا سلام

آره ماشالله خدا زیادش کنه

نه خب همین که شد شکلک به روش های مخفیانه گذاشت بازم خوبه

ولی خب قبلا خیلی راحت بود جواب دادنا تا الان

خدا شانس بده:دی

اماششو فهمیدم لیلیا...

فاطمه پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 11:40

....

واقعا که...نا امیدم کردی واقعا فسقلی

خب کاری نداره که با شکلک جواب دادن...

میگم میخوای خودم یادت بدم ؟

حوصلشو نداشتم راستش:دی

تمبلم خب:دی

خودم یاد گرفتم نگاااااااااااااااااا


شده عینهو بلاگفا:دی

لیلیا پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 11:54

خیلی قشنگ بود حرف زدنت با پناه بی پناهی هات..

خیلی قشنگ..

واسه بر و بچ خوندم ..همه خوششون اومد..


سلام فاطمه.

مرسی لیلیا

توام حرف بزن خب باهاش...

بروبچ کیان اونوخ؟

لیلیا پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 12:13

مردود شدیم..گذشت..

اما به خدا اعتماد داشتن...خیلی خوبه...

خوبه فهمیدی...( خیلی خوبه که یکی اماو اگر هاتو بفهمه...

من...حرف میزنم...زیاددددد...

خاله...دختردایی...خواهر...

هیچ وقت ولی دیر نیست حتی حالا..

اوهوم

فک و فامیل تو خونه شما آرمان و اینا می بندن پس [:s017:]

فاطمه پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 12:14

سلام لیلیا...


بروبچ برو بچ هستن دیگه

تشکیل شده از بر و بچ

وااااااااااااااالاااااااااااا

برو بچ را در اصطلاح رفیقان نیز گویند...

اصا هر چی...

برو بچ لیلیاس...خودش بیاد توضیح بده

منم برم سراغ درسام نشستم با این بلاگ اسکای ور میرم شاید بشه اونی که میخوام

اصا بیز بیز ....هزار تا بیز بیز

تاثیرات امتحان شنبست...از امتحان شنبه همینشو خوبه خوب بلدم

نکنه تو دختر خالشی یا خالش یا بر و بچ و اینایی [:s031:]

وا
مگه می شه خودت اونی که بخوای بشه؟ [:s017:]
بعدشم شما درس داریا!...

واااااااااااااااااااااای چقد دلم تنگ شده بود واسه بیز بیز [:s017:]
هزار و پونصدتام جوابش مخصوص بیز بیز

لیلیا پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 12:23

آخی بعد از مدت ها واااااااااااااااااالااااااااا گفتی فاطمه..

بر و بچ همونان دیگه..

-------

ولی نه، بر و بچ ما رفیق ما نیستن...

بر و بچ فقط برو بچ هستن!

توضیح!

بچ مخفف بچه میباشد!

بر ، هم ...نیدونم ! واقعا بر یعنی چی !؟

از خانم معلم و آقا معلم بپرسید...


بیز بیز

خوبه...

آره
فاطمه رو مود باشه خیلی چیزای خوب می گه اینطرفا:دی
همونا

توضیحت بسی کامل بود:دی

وا
خدایا شفاش بده
بیز بیز نمی دونی چیه چرا می گی آخه؟:دی

پرنیان پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 13:15

سلام فریناز جون

وبلاگ رو که باز میکنم ظاهرا" مشکلی نداره . گفته بودی بالای قالب مشکل داره . ممکنه بگی مشکلش چیه . که من نمی تونم ببینمش . مرسی عزیزم

سلام پرنیان جون

باشه میام براتون می گم بانو:)

مریم پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 14:43 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام فرینازعزیزم
وای منم دارم دق می کنم
آخه این چه وضعشه
تا تکون میخوری خطا میده
بدجور حال آدمو گرفتن
دو تا سئوال فنی داشتم خواهری
1.چجوری توی پاسخ به نظرات شکلک بذارم؟
2.چجوری قالبم رو عوض کنم؟

سلام مریمی

آره اصن داغونه
همه نظرام قاطی پاتیه اصن یه وعضی

شکلک رو باید به سبک بلاگفا عمل کنی، دقیقا همونطور که تو پاسخ به نظرات بلاگفا *کد*شکلک ها رو کپی می کردیم اینجام همینطوره
خودمم کفشش کردم

واسه قالبتم تو منوی سمت راست، نمای وبلاگ، سربرگ دوم نوشته ویرایش قالب، اونجا می تونی کد قالبو برداری و یه جدید جاش بذاری دختری

مریم پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 22:17 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

دعوتی به یک پست محشر که دل را می برد به اوج تا خدا بودن

چشم میام

الــــی... جمعه 17 خرداد 1392 ساعت 11:05 http://goodlady.blogsky.com

کابر گرامی نو شدن بلاگ اسکایتون مبارک...

در ضمن خوبه که همیشه هست

حتی اگه ما نباشیم...

خدا را میگما :)

وا
الی
کاربر گرامی:دی

اوهوم

خدا:x

لیلیا جمعه 17 خرداد 1392 ساعت 11:08



بیز بیز معلومه چیه دیگه بیز بیز ، بیز بیزِ ِ...

دیشب واقعا جاتون سبز بود..

بیزبیز یه چیه که خیلی خوبه:دی

دیشب چه خبر بوده مگه؟

محمدرضا جمعه 17 خرداد 1392 ساعت 19:00 http://mamreza.blogsky.cm

سلام
عیدتون مبارک

سلام

مرسی به همچنین:)

دل نوشته شنبه 18 خرداد 1392 ساعت 09:00 http://www.sulky.blogsky.com


اینم آدرس

مرسی خدمت می رسم:)

لیلیا شنبه 18 خرداد 1392 ساعت 10:38

سلااااام

بمبک م..درو باز کن!

کسی نیست؟!

کجایی فریناز..؟ نگران شدیما..

سلاااام بمبک:دی

نبودم... حال و روز خوبی نداشتم

یه وقتایی عجیب بدن!

لیلیا شنبه 18 خرداد 1392 ساعت 19:20

اون شب حرم بودم...شما هم بودید...فریناز...

واااااااااااای ممنونم

اونقدر اون روز کم موندیم تو حرم که اصن تا اومدم ببینم کجام گفتن بریم... فقط یه ساعت بهمون فرصت دادن واسه زیارت...

دلم یه قم می خواد دلچسسسسسب

ممنون لیلیا
واسه همه ی دعاهای پاکت

لیلیا شنبه 18 خرداد 1392 ساعت 19:20

سلااام

آره...یه وقتایی عجیب بدن...میدونم میفهمم و ...

سلام

...
عجیبا!
می خوای جون بدی انگار...

ⓖⓞⓛⒾツ یکشنبه 19 خرداد 1392 ساعت 22:50

تغیییراتشم قشنگه

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد