ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هواللطیف...
اذان مغرب را می گویند
خورشید آنقدر به انتظار آمدنت روی ابرهای تیره ایستاد و نیامدی... آرام آرام در جایی حوالی مغرب گم شد و دامن سیاه شب بر تماممان سایه گستراند...
کجایی آخرین بازمانده ی رسالت حق؟
کجایی نجات بخش زمین و زمان؟
کجایی یگانه منجی حی و حاضر جهان؟
امروز میان ابرهای تیره و روشن رعدی بود به درخشش نقره فام لوح های انتظار...
انتظار آمدن باران و مردی بارانی در باران...
تنها رعدها آمدند... خودشان! صدایشان! درخشش ناگهانی شان!
و باران نبارید
شما نیامدید
و تمام زمین در حسرت دیدارتان حالا قد قامت الصلاة می گویند و صف هایی به ارتفاع عرش خداوندگار می بندند...
دوباره دعای فرج خواندن ها تا جمعه ی بعد
دوباره دعای سلامتی را زیر لب هر لحظه زمزمه کردن به ساحت مقدستان فرستادن
دوباره صدقه هایی که به نیت سلامتی و رضایت شمایند...
مولایم
مهدی جانم
امــــام زمــــانم...
سلام و هزاران سلام به سوی شما روانه می سازم تا مگر یک جواب... یک نگاه... یک توجه و دیگر رفتن تا آنجا که باید...
اذان مغرب هم تمام شد
و نمی دانم شما کجای این هستی پهناور ایستاده اید و قربة الی الله می گویید و قدقامت ِعشق می بندید...
نشد
نشد که نماز غروب جمعه را به شما اقتدا کنیم
و جهان به یکباره به سویتان بشتابند...
کجایی مولای من؟!
کاش خاک پایتان بودم
و یا مهر ِ زیر سرتان...
کاش سجاده تان بودم
و یا تسبیح 100 دانه ی عقیق نشانتان...
به راستی چه خوشبختند تمام اشیایی که در خدمت شمایند تا رو به خداوندگارمان سجده ی شکر برید و به برکت و آبروی دعاهای شما، ظهور نزدیک گردد و انتظار و حسرت و نداشتنتان برای همیشه تمااام شود...
من این گوشه به نماز می ایستم و برای آمدنتان دست هایم را تا آسمان خدا بالا می برم...
می شود بیایید مولایم؟
نداشتنتان سخت ترین اتفاق دنیاست...
اَللهــمَّ َعَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج
رگبار1: آب باشد و آسمان خدا و خورشیدی که با ابرها قایم موشک بازی می کند و شنا کنی میان فواره هایی که هرکدام به سویی می ریزند
و تو باشی یگانه ی بی همتایم...
شکر پروردگارم
برای اتفاقاتی که میان لحظه هایمان می افتند...
برای بودنت
برای عشق به جمعه های انتظارمان...
و شوق و شور و شعف به پیشگاه صاحب امروز و این لحظه ها که می گذرند...