ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دلــ ـم دریــ ـاااااا مــ ـیـــ خـــ ـواااااهــ ـد
امواجش خروشان باشد و بروم روی موج هایش و جانم آب شود و پرواز کنم از این موج به آن موج و بغلتم روی آب ها و پایین نروم و تا جایی پیش روم که تا چشمم کار کند آب باشد و دریا باشد و موج باشد و صدای آب و انعکاس نوری بر امواجش و شیرجه بزنم تا اعماقش و بیایم بالا و روی موج ها بخوابم و دیگر خود را رها کنم و بگذارم تا آب به هر کجا می خواهد مرا ببرد و یا من دریا شوم و یا دریا من شود ...
دلــ ـم آآآآآســ ـمـ ـان مــ ـیـــ خـــ ـواااااهــ ـد
بروم روی ابر هایش لَم دهم و به تلویزیون خدا نگاه کنم و کاسه ای از برف بخورم و شرابی از مهر و برخیزم بدوم روی ابرها و بازی کنم و فرو روم در نرمی اش و پُر از پنبه های سپیدی ابری گردم و دستانم را پُر کنم و بپاشم روی سر زمینیان و بروم از ماه آویزان گردم و برایم آلاکلنگ گردد و تاب بخورم و آنگاه بشود چون گهواره ای و رویش بعد از این همه بازی و شادی و شیطانی،دمی بیاسایم و ستارگان بیایند و برایم جشن بگیرند و بشوم عروس آسمان و با ابرها لباس دنباله دار سپیدی بدوزند و من بپوشم و برقصم و برقصم و برقصم....
دلــ ـم دشــ ـتــــــ و دَمَـ ـنــــ مــ ـیـــ خـــ ـواااااهــ ـد
آغوشم را تا بینهایت باز کنم و مستانه بدوم و بدوم و بدوم و سبزه ها بر پای برهنه ام بوسه زنند و سبزی و طراوتشان را به پاهایم هدیه دهند و من بدوم و بپرم پایین و بالا و از آن برکه ی پُر آب رد شوم و فواره ها برایم دالانی از خنکی و زلالی و شور و شیدایی بکشند و من زیرشان سرخوش و رها از زمان، بچرخم و فریاد بزنم و شاد باشم و پایکوبی کنم و خیس گردم و خنک شوم و مست مست مست گردم آهنگ زیبای زلالی و سرزندگی یه آب ها برایم بشود سمفونیه لحظات شیدایی و حالا بروم تا آخر دنیا شالم را باز کنم تا با باد در دستانم برقصد و من بدوم و شالم تکان بخورد و شاد باشد و شاد باشم و تا آخر دشت و دمن ها سبزه ها را نوازش کنند و بچرخم و بچرخم وبچرخم تا بسان فرفره ای نقش بر زمین گردم...
وای دلم چه ها که نمی خواهد!
کاش بشود و به خواسته هایش گوش دهند...
مـ ـحــ ـشــ ــر می شود آن ثـ ـانـ ـیـ ـهـــ هــ ـا...
آسمان چه زیباست... نه سفید است و نه آبی... پر از ابرهای بهاری
دارد باران می آید
از همان رگبار های بهاری که زود می آید و زود هم می رود...
ندای بهار می دهد و قطرات زیبایش را روی سرمان می پاشد و می گذارم به حساب عیدیه آسمان
می خورند به کف حیاط و گل های باغچه مان...
و من عاشق بوی خاک نم خورده ام...
چه قدر بهار در جانم ریشه کرده است امسال
90 را دوست دارم
همه چیز خوب و آرام است
تمام آن هایی که دوستشان دارم را دیده ام بوسیده ام و ساعت ها همجوارشان بوده ام در این سه روز آغازین 90
تمام آنهایی را هم که دوست نداشته ام به خوبی لذت دیدار آن هایی که دوستشان داشته ام؛بخشیده ام!!!
چه قدر خوب است این روزها
اما می دانم همین شادی ها و شور و مستانگی ها هم در گذر است
همین بوی نم خاک باران خورده که الان میهمان ریه هایم گشته است هم در گذر است
چه قدر عید امسال من با همیشه فرق دارد
می دانم که امسال آغاز یک دهه با شروع 90 است
خوشحالم
هر کس با همان روی مهربانش به من با مهر سلام می کند و هم کلامم می گردد...
با اینکه می دانم شخصیت اصلیه خیلی هاشان همانی نیست که با من دارند اما با تمام وجودم نظاره کرده ام که:
از محبت خارها گل می شود
شاید هم شخصیت واقعیه آن ها همین محبت و سادگی و بی شیله پیلگی باشد
من که رفتارشان با خودم را خیلی دوست دارم
لبخند خستگی ناپذیر این روزهایم را هم خیلی دوست دارم...
خدای مهربانم !
به پاس نعمت خوش رویی ام هزاران بار شکر
بگذار عزیزانم دمی را در کنار من به شادمانی و آرامش سپری کنند...