آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

حرف هایم!

حرفی نیست!


حرف هایم را در دل کوهی جا گذاشته ام...

جایشان امن است

لای قندیل های غاری شگرف!

زیرِ آبی سرد و زلال....


یادم هست اندکی را در آبشار گنجنامه غرق کرده ام...

و بزرگ تر هایش را در آن طرف کوه ها... در چادرِ عشایری مهربان

کودکِ حرف هایم سوار بر اسبی چموش، از رودی پرید و خیس نشد....

راستی قدری از حرف هایم را هم در میان ذغال اخته ها خورده ام...

ته مانده هایش را نیز در تپه ای سر سبز با سرعت ما فوقِ اسکیت ها متلاشی کردم...


یادش به خیر....

حرف هایم در جای جای سفرم دفن گشتند...


اما انگار کلامی یادم هست ...


 سفرم عالی بود...


http://s2.picofile.com/file/7146344294/23092011288.jpg



رگبار۱: حال می فهمم درد بی درمان یعنی چه! دردِ جسم را توان تحمل هست .... دردِ روح به جانمان نیفتد!


رگبار۲: سه روز... همدان... غار علیصدر... همه ی اینها به کنار! همسفرت که خوب باشد سفر برتو چندین برابر لذت بخش می شود.و همسفران من خانواده ای پر از مهر بودند.پر از عشق... پر از همدلی! در کنار مطهره...دایی و زن و بچه هایش...

سه روز بی نهایت لذت بخش...


جای همگی خالی ...

  اما ....

حرف هایم را جا گذاشته ام...

نظرات 53 + ارسال نظر
نازنین یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 22:27

خوشحالم که بهت خوش گذشته عزیزم

واللا این خوشحالیت واسه ما شام و نهار ارشد نمیشه ها

دیگه دیگه

نازنین یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 22:29

خب یه بلیط بگیر تا حرفاتو ندزدیدن برشون گردن

واللا حرفامو قائم کردن تا بدزدن

حالا کجاستو.... خدا میدونه و ....خودم

نگین یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 23:45 http://www.mininak.blogsky.com

سلام فریناز جون رسین بخیر:x
آره سفر اونم با یه همسفر خوب و این که سفر کوتاه باشه خیلی خوش میگذره
خوش حالم بهت خوش گذشته فریناز جون ...
منتظر خاطره بودما چرا حرفاتو گذاشتی خب
خب تصویری بحرف ! عکس بذار از غارو اینا اگه گرفتی البته لطفا

سلام خانومی
جای شما خالی
خیلی حرفا هست که زمانی میاد تو ذهنت که نه قلم داری نه کاغذ نه نت! گفتم که همشون رو چه جاهایی جا گذاشتم

عکس ها همشون آدم توشن به دلایل امنیتی نمیتونم بذارم

البته اگه بذارم هم توی فیس میذارم

ایشالله تو هم میری

نازی‏ دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 00:03

سوغاتی ما رو بدین بریمخوابمون میاد فردا مدرسه داریمپس کو؟ من سوغاتی میخوااااااااااااااااااااام

به بـــــه
ببین کی اینجاست

خب نگفتی که برات بیارم

اگه گفته بودی میاوردما

نازی‏ دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 00:13

آجی میخواستم بهت بزنگم ببینم کجا میری بگم واسم سوغاتی بیاریاما به خاطر اون حدسایی که زدم بهت نزنگیدمولی خوشحالم که بهت خوش گذشته آجی

خب نزدی منم یادت نبودم واست سوغاتی بیارم

چیه! حدس زده بودی بیایم شهرتون؟

آخه میدونی من بیام اونجا چند ماه قبلش خبر میدم که آماده بشی واسه استقبالم

آره دیگه منم خوشحالم

ندا دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 08:47 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

انشالله همیشه سفر باشی ولی پر از دلخوشی

ممنون ندا جونم به همچنین

پری وش دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 12:38 http://nymphlike.blogsky.com

سلام

ممنونم از اینکه بهم سر زدید و معذرت می خوام از اینکه این روزها ناجووووووووووووووور به هم ریخته ام




کسیکه ادعای عشق منو می کرد و به خاطر رسیدن بهم نذر هم کرده بود خیلی راحت رفت و با دیگری هم نفس شد خیلی راحت!

ولی من نتونستم به این راحتی فراموشش کنم واسه همین.....


بازم ممنون که اومدید

مطالبتونو سعی می کنم که بخونم

ممنون

سلام
مطمئن باشین راحت نرفته! آدما که از سنگ نیستن...
اگه واقعا دوستش دارین براش آرزوی خوشبختی و سلامتی کنین...

همیشه اون چیزایی رو ه میخوای به دست نمیاری... یه موقع هایی باید بگذری واسه چیزای بهتر...
این یه امتحانه

خوشحال میشم... خوش اومدین

پری وش دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 12:52 http://nymphlike.blogsky.com

جالب بود

خوبه که اهل قلم هستید مدتها دنبال این جور آدما بودم


این نوشته تون که
بیا تا خود را به خدا بسپاریم ! خودش می داند راه را چگونه بر ما آسان و لذت بخش گرداند...


۶ سال پیش خودمو به خدا سپردم! همه چیز زندگیمو تسلیم امر خدا کردم
دلم رو احساسم رو علایقم رو بابا طاهر بهتر گفته پسندم آنچه را جانان پسندد!
ولی در اون حال تسبیم مطلق از خداوند درخواستی کردم که اگر همسری برایم برگزیده اند یه نشونه داشته باشه اون زمان از سر کم اطلاعی نشونه رو هم تعیین کردم!
خدایا نشونه اش این باشه که قبل از اینکه خودشو ببینم اول نمازشو ببینم!

بعد از ۶ سال و بعد از ۵۳ نفر خواستگار این اتفاق افتاد
دقیقا همان جایی برای نماز خواندن ایستاد که من ۶ سال پیش تسلیم خدا شده بودم و از خداوند چنین درخواستی کردم
تا آخرین مرحله هم پیش رفت اما آخر کار مادرش مخالفت کرد چرا خدا می داند!
مادرش اولش منو پسندیده بود و بعدمادر و برادرهایش را برای دیدنم فرستاد
حتی آنها هم منو پسندیده بودن
مادربزرگش وقت خداحافظی منو در آغوشش گرفت و گفت خدا رو شکر که دام خوشبختی نوه ام رو می بینم!
اما دو روز بعد مادر آقا پسر....
بعدش دغدغه های ذهنی ام شروع شد
آقا پسر بهم گفت که کلی نذر کرده حتی شنیده بودم که گریه می کرده با مادرش به هم زده ولی.... بعد از دوماه می ره سراغ یکی دیگه که بازم مادرش مخالفت می کنه و بعد ۴ ماه می ره یکی از اقوامشونو می گیره والان خوش و خرمه!
خرم! جالبه اسم فامیلیشه!!!

باورم نمیشه آخه نذر عهدیه که با خدا می بندی چطور اینقدر کم صبری که ...

اون زمانها می گفتش از زنش خیلی انتظار داره
معتقده از دامان زن مرد به معراج میره .... پس چی شد؟

حتی خیلی امتحانم کرده بود! از پس همش براومدم!
در مورد این آقا یه خورده ای بعضیها با من حرف می زدن که این مناسب تو نیست اما جلوی همش وایستادم ! ولی این آقا....

خدااااااا این چه امتحانیه؟
یا چه عذابیه؟
من که همه چیز رو تسلیم کرده بودم!

اگه مصلحت نبود چرا پس نشونه دار شد ؟
اگه مصلحت بود چرا مال من نشد؟

التماس دعا عزیز
برام دعا کن مختصر دینمو از دست ندم!

یادت نره ما انسانیم... دائم در حال امتحان پس دادن... مثل یه دانشجویی میمونیم که راه و بیراه ازش تو دانشگاه زمین امتحان گرفته میشه...
اینجا موندنی نیست عزیزم که بخوای واسه خیانت یه نفر و بی وفاییش همه چی رو به خودت حروم کنی...

اگه رفته پس بهترین نبوده... وتو لایفق بهترین هایی...
اینو مطمئن باش پریوش عزیز

آدم که با نرسیدن به یکی از بنده های خدا دینشو از دست نمیده! تو خدا رو داری...
کافیه بهش اعتماد کنی... از ته ته ته قلبت که بهش ایمان داشته باشی میتونی قبول کنی رفتن ایشون برات شاید مفیدم بوده... چون اون بهترین نبوده و خدا برات بهتر از اینا رو تدارک دیده

تاااااااااازه خوبی خیلی امتحانا به سختیشه... اگه امتحان راحت باشه که همه قبول میشن... پس ایمانتو قوی کن و نگهش دار تا اون جایی که اصل زندگی ماست سرمونو با افتخار بلند کنیم و بگیم خدا جون دیدی امتحانتو با نمره عالی پاس کردیم

پریوش جان.. خصوصی نگفته بودی منم همینجا جوابتو دادم...
خوشحال میشم بازم ببینمت اینجا

سایه دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 12:55 http://shadowplay.blogsky.com/

سلام فریناز عزیز

سفر خوبی بود ... عالی !

پس با روحیه عالی هم برگشتی /// خوشحالم

سلام سایه ی مهربونم

آره دیگه....عـــــالی

سهبا دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 13:07 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

خوش باشی همیشه مهربونم . امیدوارم که حسابی سفر خوبی رو گذرونده باشی و تجربیات قشنگ و خاطرات قشنگتری رو ذخیره قلب و ذهن مهربونت کرده باشی ...
خوش اومدی خانوم گل .

سلام سهبا جون
رسیدن به خیر

به همچنین خانومی...
شما خوش تر اومدی... صفا آوردی... سوغاتی هم ... آوردی

سینا دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 13:08 http://omide-ma.blogsky.com

همون دیگه میری این ور و اون ور خوش میگذرونی بعد میگی حرفی نیست

پـــ نـــ پــــ بگم یه تریلی حرف دارم که بگی دوباره این فری پر سخن اومد

محمد دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 20:11

خوش حالیم آجی سفر خوش و خوبی داشتی
بازم از اینا داشته باش
خوبه

آره این دفه میام تهران مهمون تو

فکر کنم خیلی خوش بگذره ها

خسیس که نیستی مثل بعضی یا؟

محمد دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 20:13

اومدم رگباری نظر بذارم بهم گفتن تایم نداریم
اومدم کیلویی نظر بذارم یاد سخن یه بزرگی افتادم که می گفت:
وزن نظرات به تعدادش نیست به محتواشه
منم نظر قبلیم خیلی پر محتوا بود دیگه
پس
فعلا

خدا اون بزرگو بیامرزه

یادش شاد


آره دیگه پر محتوا تر از دعوت از من واسه اومدن تهران

مریمی دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 20:19 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

سلام و رسیدن بخیر!
چقدر جالب حرفاتو با زغال اخته ها خوردی؟یا لای قندیلهای غار علیصدر جاشون گذاشتی
اما بهتره دوباره برگردی و بیاریشون وگرنه ممکنه نصیب کسی دیگه بشه ها
خلاصه از ما گفتن بود
سلام فریناز نازنینم!
خوشحالم که سفر بهت خوش گذشته عزیز

سلام مریم نازم
آره... لحظه به لحظه دلم می خواست چیزی بود که می نوشتم یا صفحه کلیدی... اما ذغال اخته بودو و قندیل و آبشار و تل و تپه و ...

جاشون امنه عزیزم... خیالت راحت

منم که کلا خوشحالم

محمد دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 20:49

راستی منم یادم اومد الان یه حرف که نه یه نظر اینجا جا گذاشتم که نه یعنی نذاشتم خلاصه!
ایول جمله بندی
اونم این بود:
آجی میگم این حرفا رو جا امن جا گذاشتی؟!
آدرس بده سه سوت و نیم دیگه با پشت پیشتاز حرفاتون در منزل تحویل میشه
هزینه حمل و نقلم با من
بسوزه پدر فداکاری دیگه

دستور زبانتو زیر خط صفر شدی فکر کنم

آره خیالت راحت باشه... امن امنه

نه قربونت
حاضرم همون جا تو غار بمونه اما دست تو ندم

بابا فدا کــــــــار

تا باشه از این فداکاریا

مهرداد دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 23:32

سلام
حرفات همیشه دوسداشتنیه
خوشحالم که بهت خوش گذشت
عکسش قشنگه دستت درد نکنه

سلام
این دفه حرفی نداشتم مهرداد...

خواهش میکنم... همون منطقه عشایریه
منم خوشحالم

شکیبا سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 00:09 http://kavirbienteha.blogsky.com

سلام خانومی

رسیدن بخیر

چه عکس قشنگی گذاشتی...خودت گرفتی؟

ان شاءالله قسمت بشه و منم بتونم برم مناطق به این قشنگی رو ببینم

حالا دیگه وقت دادن سوغاتی هاست!

بگو ببینم برای من چی چی آوردی؟

سلام شکیبا جونم

جای شما خالی

آره خودم گرفتمش... میبینی که پایینش اسم وبلاگمه

آره ... تازه قسمت بشه با هم بریم

چی؟؟؟
صدا نمیاد

بلند تر لطفا

دختر مردابی سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 08:33 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

سلام فریناز جان
رسیدن به خیر
خوشحالم که سفر بهت خوش گذشته

و اما بعضی حرفها را باید جا گذاشت
و گرنه ماندنشان فقط بار غم را بر شانه هایمان سنگین تر می کند و قلب را بیشتر به درد می آورد
خوب کردی
بعضی حرف ها را در متن سفرها باید جا گذاشت

سلام سمیه ی مهربونم...
جای شما خالی
جات اینجا هم خیلی وقته خالیه

آره... همون بهتر که حرف هامو نزدم... تا سال ها بعد هر وقت رفتم اونجا ها رو با حرفای گذشته ام یادم بیاد...

ر ف ی ق سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 09:11 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

من مانده ام و این کابوس شب شکن
آیا اگر که حرف های تو نباشد
کسی به کوچه ی احساس می رسد
و صدای غربت روح های خسته را
و قصه ی شکستن دل های بارانی را
نیلوفری نجیب ، صمیمانه فریاد می زند ؟؟؟؟
سلام فریناز جان
از بغض غریب آسمان چه باک !!
بیشتر دوری از دلنوشته هایت مرا آزار می داد
جمعه های انتظار هم دیگر ...
خوشحالم که دوباره شرفیاب حضورتان شدم

رف یـــــــــــــــــــــــ ق

سلاااااااااااااااااام
رسیدن به خیر رفیق دیرین

نمیگین دلمون واستون تنگ میشه

نامردی هم نکردم.. این مدت اینقدر آپ کردم که نمیرسین بخونین

خیلی خیلی خوشحال شدم از برگشتنتون... جای دوستان قدیمی و شفیق همیشه حس میشه... سوغاتی که یادتون نرفته





رامین سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 10:56 http://smile.persianblog.ir

وقتی اینهمه بودند که پذیرای حرفهایت باشند...
دلم از خودم گرفت...
که حتی کسی نبود که حرفهای ناگفته ام را در دلش جا بگذارم...

حرف های ناگفته زده نمی شوند... در جای جای راه، جا می مانند ... یادگار روزهای خوب و بد زندگی...

تو فکر کن اینجا کسانی هستند که حرف هایت را حتی اگر نگفتنیست بشنوند.... در انتظارشان بمانیم بعد از ۵ سال یا نه؟؟؟

زنده باشی رامین خان

گل مریم سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 10:58

خوبه که حرفات جا موند، مگرنه الان باید یه ۵۰،۶۰ صفحه ای رو می خوندیم:دی
حالا کجا جا موند؟! پشت آبشار، لای ستاره ها، شایدم زیر بال پرنده ی آزادی:دی........ مزخرفه، لااقل سرویس بهداشتیاش:دی
من ترجیح میدم بازارشو گز کنم، یادش به خیر، یه بار بازی منچستر- چلسی بود، یه ال سی دی بزرگ وسط بازار بود داشت پخش می کرد، وایسادم تماشا کردم، خیلی حال داد:))

شیطونه میگه بشینم بنویسمشونا... اونوقت تو مجبور میشی بخونی:دی

مزخرف نیست! هیچ کدومشون..به قول سهراب چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید...

بازاراش اتفاقا چیز خاصی نداشت... ترجیح میدادم بشینم بچه ها رو نگاه کنم که توی شهربازی بازی میکردن

کشتی ما رو با این عشق فوتبالت:دی

سها سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 11:22

سلام بانو خدا رو شکر که سفر خوبی داشتی. منم همین روزا میرم مشهد. میرم تا همه دلتنگی هام رو برای اقای مهربونم ببرم. فاطمه هم همین روزا میاد از کربلا. جاش خالیی خیلی تنها شدم
منم اپیدم. یه سر بزن.
در پناه حق اسمونی باشی.

خوش به حالت
التماس دعا خیلی خیلی سها جونم

آره الان کربلاست

چشم الانه میام
خوش بگذره خانومی

ستوده سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 12:59 http://saba055.blogsky.com/



برگرد همونجا که حرف هات را جا گذاشتی برو بیارشون تا ما از یک مناجات فرینازی برخوردار بشیم

بـــــــــــــه سلام ستوده جون

آخه هر مناجاتی رو که نمی شه رو کرد... ریا میشه

حالا اینجا هم حرف دارم... غصه نخور... یه فرینازه و یه زبونش

خیلی ذوق کردم با وجود کار و خستگی و خونه داری اومدی اینجا

ستوده سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 12:59 http://saba055.blogsky.com/

حسودیت شد رفتی علیصدر

آره

بیستون که نبردنمون.. لااقل رفتیم همدان کتیبه های فرهادو دیدیم

قوی سفید سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 13:49 http://www.ghoo10.blogsky.com

سلام
مسافرت بودی؟
خوش به حالت....فقط توی سفره که آدم میتونه حرفاشو جا بذاره...
کاش منم یه همچین جایی رو پیدا میکردم...

سلام
آره عزیزم.. رفته بودیم همدان

توی سفر فرصت میکنی خیلی چیزا رو جور دیگه ای ببینی

امیدوارم بتونی یه سفر مفید و خوب بری قوی سفیدم

ستوده سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 17:01

خسته نباشی مهندس آینده
الان از دانشگاه اومدی یا مثل من تو خونه بودی وکوزت شدی

مرسی خانوم معلم مهربون

نه دانشگاه بودم... الان اومدم خونه...
کوزتی که تو خون ماست

ستوده سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 17:02 http://saba055.blogsky.com/

کاری چیزی بود در خدمتم من فعلا تو خونه هستم در خددمت دوستان ویاران با وفا

کاری نیست! فقط پختن شامو... یه جارو بکشمو... یه کم گردگیریو ... یه دو تا گزارش کار بنویسمو... آهان راستی فردا هم یه کوییز دارم...

دیگه...
به داداشمم رسیدگی کنم..

میای کمک؟

ستوده سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 17:09

شاگردام خداییش خوبن خیلی خوشحال شدم دیدمشون .
خیلی هم دوسم دارن امسال از اینکه نتونستم کلاس هاشون را بگیرم کلی با مدیر دعوا کردن .
آخ نمیدونی چه کیفی کردم وقتی با مدیر سر اینکه همون همکارم که در مورد ش تو پستم گفتم کلاس هاشون را گرفته با مدیر جرو بحث کردن
کلی خندیدم

منم کلی خندیدم الان

حقشه اون مدیره و اون همکاره... تا باشن دیگه اینطوری خیانت نکنن

حقشون بود میومدم خط خطی شون میکردم میرفتما

آخخخ چه دیدنی میشه... یه مدیر خط خطی

محمد علی سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 17:54 http://www.night1313.blogfa.com

سلام
من وب شما رو خوندم بعضی از مطالبشو
جالب بود
وقت کردی به ویرونه ی ما سری بزن
[گل][گل][گل]

سلام....

چی بگم! عینهو پیام بازرگانی ها بود نظرتون

محمد سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 19:42

پیری چقدر زود اومده سراغما
فکر کنم تقصیره ارشیا باشه!
آجی اومده بودم یه چیزی بگم که باز یادم رفته بود از دست این حواس پرتی و پیری
دیدم همه چی خودش مرتب شده!
آجی میخواستم بگم سوغاتیم کو!؟
حالا هر وقت اومدی تهران سوغاتیم بی زحمت فراموش نشه!

بیچاره ارشیا
صبر ایوب میخواد بچه تو شدن

واقعا یادت رفت؟؟؟

آلزایمری شد رفت محمد

گفتم که بیام تهران میدم بهت...البته در ازای چند روز مهمون نوازی تووووووووپ

حالا هنوزم سوغاتی میخوای؟

سینا سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 19:58 http://omide-ma.blogsky.com

فری خانوم خوب تیکه بار ما میک نی بعد هم میگی بداخلاقم.آخه کی رو دیدی تا این اندازه انتقادپذیر باشه؟!
در مورد باران هم باید بهت بگم بخاطر همین بارش های زیاده که به رشت میگن شهر باران.باور کن بیشتر معابر و خیابونا رو آب گرغته.
برای حل مشکل زاینده رود هم بهتره مردم راسا اقدام کنن و برن سد زاینده رود رو خراب کنن.اتحاد ندارین دیگه !

خب خوش اخلاقم نیستی.... بدم نیستی... اصلا خود اخلاقی

بهت برنخوره ها... تو عموی منی ناسلامتی

گفتی بارون....آب میاد تا باغ بهادران که یک ساعت با مرکز زاینده رود فاصله داره اما از اونجا لوله میشه واسه اطراف!!!

فکر میکنم هالوییم! آبو بستن همه ناژوان داره ازبین میره سینا... قدر بارونو بدونین

رفیق سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 21:42

سلام
عجب من چقدر خوش خیال بودم که فکر میکردم رفتی دنبال کارخونه برای من
خوشحالم که بهت خوش گذشته دوست جون

سلااااام
اونجا کارخونه سیمانم داشت... ولی گز... واللا پیدا نکردم واست

به فکرت بودم خیالت راحت

رمانتیک سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 23:00 http://www.romantic6370.blogsky.com/

فریناز جان
خیلی آهنگ وبلاگت قشنگ و آرامش بخش
خواننده و اسم ترانش چی هستش؟؟
اگه میدونی برام پیغام بذار
مرسی عزیزم
شبت به خیر و خوشی

منم خیلی دوستش داشتم...
آهنگ باز هم امشب از حمیدرضا گلشن

اگه متنای ترانه رو توی گوگل سرچ کنی متن کلش میاد واست

لینکشم هست واسه دانلود تو نت... پیدا نکردی بگو بذارم

mercede چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 01:01 http://ho-bab.blogsky.com

سلام دوسا جون
خوش بحالت
چه جای قشنگی رفتی
ایشالا که خوش گذشته

سلام به مرسده ی حبابیمون

آره خیلی قشنگ بود

mercede چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 01:04 http://ho-bab.blogsky.com

میخواسم بنویسم دوست

خواننده عاقله

Ziba چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 08:30 http://zibaaa.blogsky.com/

به به خانوم شما هم بله دیگه!!!!!!

اخه فک کردم فقط خودم بله

بازم به به میبینم غرب میری
کار خوبی کردی فریناز اونجا ها واقعا زیبا و دیدنیه ولی حیف شد نرفتین بیستون بابا یه ساعتم راه نبوده
خیلی تنبلی کردین طبیعت اون جا هم عالی بود
بخصوص غار قوری قلعه تو پاوس دختر واقعا دیدنیه

ایشالا همیشه خوشو خرم باشیییییییییییییییییییییییی

چی بله؟

مگه که هنوز بله نگفتم

آها مارکوپلویی رو میگی؟

آره دیگه... گفتیم پا بکنیم از این اصفهان

خب رفتیم سراب گیان... دیگه بیستون نرفتیم...آخه فرداش من آزمایشگاه داشتم باید میرسیدیم خونه... تااااااااااازه اینقدر راها ترافیک بود که آخر شبم به زور رسیدیم

ولی خیلی خوب بود... جات خالی زیبایی

Ziba چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 08:31 http://zibaaa.blogsky.com/

نترس حرفای قشنگتو میتونی تو بقیه مطالب بزاری
دیروزودش مهم نیست

اوهوم...
you tell right dear

مهرداد چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 08:33 http://kahkashan51.blogsky.com

سلام
قطعا؛ سفر به همدان بهتون خوش گذشته . همدان شهر زیباییه و چشم انداز ای خوبی داره خیلی خیلی غنیه .

سلام
بله خیلی

آره خیلی خوبه... اما فرصت ما کم بود واسه گشت و گذار داخل شهرش...

رامین چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 10:12 http://smile.persianblog.ir

همین که کسی هست که دلش میخواد بشنوه برام یه دنیاس... دلم به این خوشه که هنوز کسی هست...
هنوز...
هنوز...
هنوز...
---
این هم تقدیم به تو...

حرفهای این دلم، ناگفتنی است...
چون غباری شد، ولی نا رُفتنی است...
مانده جا رامین، به راهی دور دور...
وقت رفتن شد، نگاهش خفتنی است...

کافیست تو بخواهی کسی تو را شنوا گردد... دست و پای واژه ها را از خیل مشتاقان بیرون خواهی کشید...
کافیست فقط اراده کنی شنونده ای داشته باشی...

سپاس رامین عزیز

قافله ی بعدی در راه است... راه بیفت با آن ها ... تا همیشه که در کویر یادها نمی شود زیر آفتاب بسوزی...

خوشحالم از حضورت دوست خوبم

MST چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 12:24



(حس تایپیدن نبود!)

همینم که تایپ کرده بودی ام اس تی

حالا دارم برات

سینا چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 12:54 http://omide-ma.blogsky.com

میدونی از چی تعجب میکنم؟اینکه چرا نماینده ها و مدیران ارشد اصفهان کاری در این خصوص نمی کنن.
ماشاا... اصفهانی ها تمام مدیریت ها رو اشغال کرده اند و همه جا طوری صحبت می کنن که انکار از کل کشور طلبکارن ولی در خصوص زاینده رود کاری نمیکنن

هم خودشونو مسخره کردن هم ما رو

فکر میکنن با هالو طرفن

چی بگم سینایی... داغ دلمون هر روز روزی چندین بار با دیدن خشکیش و پژمردگیه شهر تازه تر از قبل میشه اما کی حرف ما رو گوش میکنه

ما و مردمو مسخره کردن... قاطی دارن اساسی

دورافتاده چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 13:45 http://khe-mesle-khoda.blogsky.com

...
قطره ها چشم انتظاران هم اند؛
چون به هم پیوست جان ها، بی غم اند؛
هر حبابی، دیده ای در جستجوست،
چون رسد هر قطره، گویـد: دوست ... ! دوست ... !
می کنند از عشق هم قالب تهی،
ای خوشا با مهر ورزان همرهی ...

سلام و سپاس فراوان از شعر زیباتون

و چه خوشبختیم اینجا در این دنیای مجازی با همرهانی به پاکی و معصومیت و زلالی شما...

شاد باشی و آرام...

دورافتاده چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 13:46 http://khe-mesle-khoda.blogsky.com

بعضی حرفها برای نگفتن متولد می شوند ... چه کاری بهتر از سپردنشان به باد و باران ... ؟


سلام ...
رسیدن به خیر ...
امید که دفترچه خاطراتتون پر از این هت تریک های شیرین باشه ... !

و چه کاری بهتر از خدا خدا کردن ... هر شب دعا کردن ... برای دوستان ...

سلام...
جای شما خالی
سپاس... و زیباترین و بهترین خاطرات را برای شما و همه ی دوستان عزیزم از خدای مهربونم خواستارم

دعا کردن.... زیباترین خواستن هاست
به امید برآورده شدن دعا های خالص و پاک

مذاب ها چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 14:02 http://mozabha.blogsky.com

حرف هایم را در دل کوهی جا گذاشته ام...

جایشان امن است

لای قندیل های غاری شگرف!

زیرِ آبی سرد و زلال....

*******************************************************

بعضی از حرف ها هستند که جز در سکوت بیان ناشدنی اند و جز در خلوت خویش هیچ گوشی محرم شان نیست ....
این حرف ها برای هیچکس است ، به همین خاطر پنهانشان میکنیم لای قندیل های غاری شگرف....
یا در دل آبی سرد و زلال....
شاید دل خدا بفهمدشان ، چرا که او هیچکس نیست ، او همه کَس است ، کسی برای همه هیچکس ها....

سلام فریناز عزیز....
خوشحالم که پای در کلبه باصفایت گذاشتم و به همسایگی ات افتخار میکنم....
مانا باشی و مستدام ، شاد و سرافراز ، دوست گرانقدرم.

خدا هیچ کس است... هیچ کس که نه همه کس است... خدا جانشین تمام نداشته های ماست... و چه زیبا جانشینیست پروردگار

سلام و درود بر سپهر عزیز

افتخار از بنده ست گرامی... چه قدر خوشحال شدم و ذوق زده وقتی دیدم اینجا زیر رگبارم آرامشی دوستانه نوش جان می کنید...
گوارای وجودتان سپهر عزیز...

گرانقدر تر از شما و ارزشمند تر از قلمتان سراغ ندارم

فرداد چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 16:03 http://ghabe7.blogsky.com

سلام
به به...دلم رفت برای این عکس.عجب قاب بندی درستی...عجب انتقال حس عمیقی...احسنت به شما....
خیلی خوب بود...اغراق نمیکنم .
منتظر ادامه اش هستم.
همه سفرات خوش.

سلام بر فرداد هنرمند

شما استاد مایی فرداد خان...
واسه شروع نمره ی قبولی رو گرفتم پس

ممنون... حتما باز هم خواهم گذاشت

حالا حالاها در محضر شما شاگردی میکنیم فرداد خان

محمد چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 21:06

نه فایده نداره!
سوغاتی نخواستیم



می دونستم پشیمون میشی

نسرین چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 21:58 http://cloudy2010.blogsky.com

فریناز نازم
دختری از جنس لطیف حریر
با نجواهای نرم و عاشقانه
روزت مبارک عزیز زیبا ...
روزت مبارک

نسرین عزیزم
دختری از جنس همدلی ها...
پیوند دهنده ی قلب های عاشق...با قلبی پاک و بی آلایش...

روز تو هم مبارک زیباترین لبخند خدا

محمد پنج‌شنبه 7 مهر 1390 ساعت 00:02 http://mohammad.766.ir

سلام
نظراتونو همه خوندم اینطور که متوجه شدم تا نزدیکای ما(کرمانشاه) اومدین میگفتین یه گاوی گوسپندی چیزی...

سلام...
بله دیگه تا دمش اومدیم ولی تو شهرش نه

آره دفه دیگه یادم باشه بگم شتر مرغی کرکودیلی چیزی...

بالاخره آدرس گذاشتین
نمی دونستم چطوری جوابتونو بدم

میام خدمتتون

محمد پنج‌شنبه 7 مهر 1390 ساعت 00:07 http://mohammad.766.ir

اگه یه وقت دلتون واسه حرفاتون تنگ شد ما نزدیکیم برم واستون بیارم؟؟؟

واللا ما به پسر جماعت اعتمادی نداریم

شرمنده ها ولی خب... جنس همتون خورده شیشه داره...حرفامونو گم میکنین

باشو پنج‌شنبه 7 مهر 1390 ساعت 09:13

سلام روزت مباررررررررررررررررککککککککککککککککک شادباشی سالم وپرنشاط دخترکوچولوی من روزت مبارک درپناه حضرت معصومه (س) عاقبت بخیرباشی

سلام
ممنونم

چرا آدرس نذاشتین؟؟
میومدم دستبوستون

ممنون... دوست خوبم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد