ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
احساس می کنم شنا کردن یاااادم رفته! شنا توی رودخونه ی زندگیم....
احساس می کنم دست وپاهام قفل شدن...
دیگه الان من نیستم که بهشون فرمان می دم...
احساس می کنم دلم اونقدر تنگ شده که دیگه هیچ چیزی توش جا نمی شه...
نمی دونم داره چی میشه؟داره چه اتفاقی واسه ی زندگیم میوفته؟
حس می کنم بی حرکت روی آبم...غرق نمی شم و هیچ تلاشی هم واسه ی غرق شدن نمی کنم؛ولی هنوز همچنان در حرکتم...
بی حرکت ولی در حرکت
نفس های نهنگا و کوسه ها ی گرسنه را حس می کنم...حس می کنم هیچ فاصله ای بینمون وجود نداره.ولی چرا هیچ آسیبی بهم نمی رسه؟؟؟چرا طعمه ی اونا نمی شم؟؟؟
صخره های سر راهم را می بینم به وضوح!!!ولی چرا بهشون نمی خورم؟من که هیچ تلاشی نمی کنم ...پس داره چی میشه؟؟؟داره چه اتفاقی میوفته؟؟؟
وااااااااای این دفعه حتما دیگه تمومه!!!!
یه آبشار طویل و خروشان !!!!
.......
ولی من هنوزهم سالمم!!!وهمچنان آرمیده ام بر امواج رودخانه ی زندگی ام.یه سقوط آزاد فوق العاده بود....ولی نمی دونم چی شد؟؟؟چه اتفاقی افتاد؟؟؟من هنوزم سالم و سلامتم!!!!
دلم می خواهد دیگر برخیزم..
دلم می خواهد همچون ۴۰ روز پیش تلاش کنم تقلا کنم بدوم بپرم و برای نفس کشیدن هایم زحمت بکشم...
دلم می خواهد دیگر خودم باشم...
با حرکت ولی در حرکت
در این ۴۰ روز که مرا در حبابی از رحمت بی منتهایت محفوظ داشتی؛
در این ۴۰ روز که با دم هایم دمیدی و با بازدم هایم بازدمیده شدی؛
در این ۴۰ روز که ترک های قلبم را با شیره ی عشق بی نهایتت بند زدی؛
خدای مهربانم در این ۴۰ روز که همیشه بودنت را،به من ثابت کردی؛
حال توانایی ام ده تا در پناه تو و بدون مریم ،بدون عشقی زمینی، زندگی کنم نه زنده گی!!!!
یاورم باش؛حمایتم کن ولی به من اجازه بده تا برای تپش های قلبم همواره در تب و تاب و تکاپو باشم
فقط تو می دانی که در این ۴۰ روز دوری و فراق بر من بر قلبم بر عقلم بر زندگی ام چه گذشت....
فقط تو می دانی...
خیالی ترین رویای زندگی من!کاش بیایی و آمدنت طلایی ترین قصه ی زندگی ام گردد...
اونی که رفتنیه،میره،رفتنشو داد نمی زنه...
اونی که رفتنشو داد می زنه،نمی ره،می خواد یکی جلو رفتنشو بگیره...
ولی تو هم داد زدی و هم رفتی...!!!!