آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

سی و دومین جمعه ی انتظار

سلام بر آقای روشنی ها

آقای نور

آقای خورشید

سلام بر خورشید عالمتاب عالم...


یادم هست روزی که توصیف تو را برای اولین بار شنیدم گفتند: او چون خورشیدی ست پشت ابرها...

این روزها بیشتر از همیشه لمس می کنم وصف تو را مهدی جان.

قدر خورشید را بیشتر می دانم... چرا که چند روزی ست در پس ابرهای پر از بغض، رخ از هر آنچه هست و نیست بر گرفته است

کنار پنجره ی تنهایی هایم ایستاده ام و آسمانی پر از ابرهای سپید و سیاه پوشالی!

نه می روند، نه می آیند... انگار خوددرگیری دارند این روزها!

تلنگری می خواهند... پرتو نوری... نمی دانم شاید هم نیزه ای می خواهند تا بشکافد دل های پُر از بغض و کینه شان را!


کینه ی ابرها،آبِ درونشان است!

خنده دار نیست؟!

و می شود برای زمینی ها زلال ترین حس عاشقانه... می شود پاکیِ بارانی آسمانی!


اما من بارانشان را  دوست دارم... حتی اگر کینه ی ابرها باشد! تا به گونه های ما برسند بغض ها ترکیده می شود و کینه ها رها...و به راستی اگر ابر می دانست چه زلال روانی در سینه اش پنهان است هیچ گاه نمی بارید و نمی بارید و نمی بارید!


نکند ابرها فهمیده باشند؟! بیچاره زمین... بیچاره آن ماهی کوچکی که دلش به باران خوش است..

و بیچاره ما...

آری

بیچاره ما انسان های روی این زمین خاکی...


تو همان بغض گره خورده ای در گلوهایمان...

در هوای بالای سر آسمان زندگی مان مهدی جان!

و ما همان دانه های تازه سر برآورده ی شالیزار که سیرابیم از تشنگی...و محتاج ذره ی زلال امامتت مهدی جان!


هوای دل ها پُر از بغض گشته آقا جان... نه می ریزد، نه می رود... انگار مثل ابرهای این روزها دل ها هم سرگردانند...ازگلفروش سر چهار راه گرفته تا همان ها که دستشان به دهانشان می رسد...


دل ها بهانه می گیرند...

بهانه ی خورشید را...

بهانه ی همان خورشیدی که سالیان سال است پشت ابرها یواشکی نگاهشان می کند...


نمی دانم در پس این آشفتگی ها چه می خواهم...

باران را

خورشید را

و شاید نیز هر دوشان را تا آسمانِ حضورت را آذین بندند با رنگین کمانشان...


ابرها کِی می روند آقا جان؟!

راستی

نکند حجابشان! خودشان باشند...

نکند حجابمان! خودمان باشیم...

دلم دیگر حجاب نمی خواد...

دلم می خواهد برخیزم و بپرم تا تمام ابرهای پُر از بغض

دلم می خواهد برایشان تا خودِ صبح، لالایی بخوانم تا آرام شوند... آرامِ آرام

دلم می خواهد آنقدر آرام شوند که یکریــــــز ببارند بر زمین و زمان... بر همان ماهی کوچک منتظرِ دریایی

و آنگاه خورشید می آید

و می تابد بر ذره ی ذره ی دانه های زلال باران و خود آذین می بندد آمدنش را با رگبارهای پاییزی...

چه دنیایی می شود... پُر از عشق.. پُر از مهر..پُر ازمحبت.. پُر از دوستی.. پُر از زیبایی.. پُر از خدا...آری پُر از خــــــدا

....

...

.....

وه چه رویایی بود و غرق گشته بودم در دنیای نور و گرما و محبتی زلال از جنس امامتت آقا جان!


هنوز کنار پنجره ی تنهایی هایم ایستاده ام... از رویاهایم می پرم به دنیای واقعیت...

هنوز ابرها پُر از بغضند...

هنوز خورشید پنهان است...


و هنوز آمدنِ تو را فقط در رویاهایمان جشن می گیریم...


به امید روزی که بیایی و چشمانمان به نورحضورتو، خورشید گردند آقاجان...




تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


just


یادم باشد ساده باشم اما سادگی نکنم


سادگی این روزها پاک ترین خطای قلب هاست...




http://s2.picofile.com/file/7168242789/VALENTINE.jpg



یادم باشد تنها دلِ من، دل نیست...


یه آنتراک شخصیتی !

یه سال گذشت از سومین بدرقه ام... سومینی که یک ماه بعدش شد بهترین پیشواز عمرم

داشتم پستای یک سال پیشم رو می خوندم


چقدر عوض شدم...!!!


اون روزا خیلی خیلی راحت و روون می نوشتم...

دلم واسه همون فریناز قبلی تنگ شده...

همونی که بی هیچ ترس و واهمه ای دستاشو می ذاشت رو کیبرد و وکالت تام می داد بهشون تا هر چی می خوان و هر چه قدر که می خوان بنویسن و بنویسن و بنویسن...

اما حالا... از واژه به واژه هاش می ترسه!


وقتی حتی با اولین دعای من! دیگه بارونی از این ابر چند روزه نمیاد، حس می کنم یه جای کارم اشتباه شده... یه جایی یه اتفاقی ... شایدم یه گناهی کردم که دیگه ابرا با ترنم نوای من نمی لرزن و از خجالت آب نمی شن!


این روزا بیشتر فکر می کنم...


به تمام روزهام... به آدم هایی که هر روز تا شب می بینمشون.. چه با چشم دلم و چه با چشم های پر از مژه ی حک شده روی چهره ام...

امشب به خودم رسیدم... به سالگرد یک سال پیشم که آغاز یک ماه بزرگ شدن مطلق بود...

یه چند تا از بچه های اولیه وبلاگ یادشونه


راستی

چرا امروز یک سال پیش خودمو نشناختم؟!

در واقع  بهتره بگم اونو خوب شناختم اما این امسالی رو نه!


نه اینکه بدم بیاد از این خود امسالیما! نه!

ولی اون قبلی رو بیشتر دوست داشتم...


شجاع و بی باک تر بود... و اینقدر زود نمی شکست... کینه ای به دل نمیگرفت... اگه کسی ناراحتش می کرد نمی ذاشت  طرف مقابل بفهمه... کنترل زبونشو بیشتر داشت و  و   و 


یه جای کارم داره می لنگه

یه جایی اشتباه شده


بیشتر از اونی که فکرشو بکنم فکرم درگیره


اونایی که از پارسال منو می شناسین واقعا فکر میکنین کجای راهمو کم گذاشتم؟!




http://www.pic.iran-forum.ir/images/8z69onjk6704ua4j0o8.jpg



رگبار۱: از تمام دوستان عزیزم ممنون به خاطر یک به یک شعرهای زیبا و نابشون

دلم اشباع شد از ناب ترین اشعار جهان... بی نهایت ممنونم

هر دم از این باغ،شعـــــری می رسدD:

دلم شعر می خواهد...

شعرهای ناب...

شعرهایی که واژه های حبس شده درون سینه ام را بی پرده فریاد زنند...


دلم

انگار

آهنگ کلام، می خواهد...

فروغ باشد یا حافظ یا مولانا یا سعدی یا قیصر فرقی ندارد...

فقط  حرف درونم باشد...


دلم بی نهایت شعر می خواهد....



رگبار۱: دوستان عزیزم لطفا در نظرات اینجا فقط شعر بذارین!!! نه نظرات دیگه!  فقط شعر لطفا!

یا از خودتون یا از بزرگانی که شاعران بنامی هستند...

اشعار ناب می خوام... شعری که ارزش خوندن داشته باشه....


این گوی و این میدان


بسم االله...

دحو الارض

کعبه ی تو


       امـــــروز


       از میان آب ها


       بر می خیــــزد


کعبه دلم را


کِی


مجالِ سر برآوردن است؟؟؟



http://www.shirazi.ir/monasebat/images/dahv.jpg



یه اتفاق خوب

یه روز خـوب


باور کن میشه همین امروز باشه...

روزی که خدا  رحمتشو بر بنده هاش تموم کرده...

روزی که دعوت شدیم به روی زمین...

زمینی که فروتنانه ما را در میان آب های بی کرانش جای داد...



دنیا دنیا حال و اتفاق خوب براتون آرزو دارم...

به یاد ما هم باشید در چنین روزی...



ادامه مطلب ...