ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بالاخره بعد از ۴۰ ساعت تاخیر اومدن.....
ساعت ۱۲ شب توی فرودگاه...یه باره مامانمو دیدم:
مامااااااااااااااااااااااااااان
حس کردم نور می داد.نمی دونم چرا ولی حس من بهم می گفت حواست باشه اون الان مثل یه بچه ست که تازه به دنیا اومده....پاک پاک
آروم بغلش کنیا!!!تا با ناپاکی های تو آلوده نشه....
بابامو نشناختمآخه کچل شده بود!!!!بهش می گفتیم حاجی آقا کچله
خیلی شلوغ بودیم.بیشتر از اون چیزی که تصورش را می کردم.حتی کسانی که وقت نکرده بودن باهاشون خداحافظی کنن هم اومده بودن!!!
اون موقع بود که فهمیدم هنوزم خدا واسه ی خیلی ها مقدسه...حتی دلشون می خواد بیان و دقایقی در آغوش مهموناش آروم بگیرن...
این چند روزه نمی دونم به چه دلیل ولی اصفهان تعطیل بود.و این برای من شیرین ترین و بهترین تعطیلی های عمرم بود.چون دیگه مجبور نبودم برم سر کلاس...
این چند روزه حضور خدا را اطرافم خیلی حس می کنم
مراقبمه...
تنهام نمی ذاره حتی یک لحظه...
این هفته هم که حسابی سنگ تموم گذاشته عزیزترینم...
یه نیروی عجیبی بهم داده که بتونم کمک کنم....
و یه چیزای دیگه که بهتره بین من و خدا جونم یه راز بمونه.....
خدا جونم همه اومدن ...کمک هم کردن...ولی هیچ کس مثل تو نبود
تو ،ازقبل از اولش بودی و می دونم که تا بعد از آخرشم با من خواهی بود....
خدا جونم این روزا خونمون پره از خدا...پره از تو بهترینم....
از پیشم نرو....تو می دونی که اینجا چه خبره....پس تنهام نذار....
تو می دونی که تازه الان کارهای من شروع می شه...
خدایا درسامو چیکار کنم؟؟؟باهام باش...الان بیشتر از همیشه بهت نیاز دارم
من به اعتماد به تو ایمان دارم خدای عزیزم ....
بفرمایین شیرینی...
سلام بر همگی....
حاجی هامون هنوز نیومدن....
تا الان شده ۳۰ ساعت تاخیر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این هفته خیلی کار داریم....خیلییییییییییییییییی....
خونمون خیلیییییییییییی قشنگ شده....
دیگه سنگ تموم گذاشتیم...
جای همگی خالی
دلم برای همتون تنگ می شه
خیلی زود میام.....در اولین فرصت
این گل ها تقدیم به همگی....
چشماتو باز می کنی می بینی خورشید خانوم برگشته...پس باید خودتو واسه ی یه روز دیگه آماده کنی.
امروز همه چیز بر وفق مراده.
خیلی سریع آماده می شی.صبحانه می خوری.همه مهربونن یا لااقل به تو که می رسه لبخند میزنن.
تا پاتو میذاری بیرون تاکسی هم می ایسته جلو پات..عجب شانسی...!!!!
توی دانشگاه همه چیز خوبه....
استاد یادش رفته بیاد !!!
امتحان لغو می شه !!!
و با یه جنش باحال سورپرایز میشی.....
خلاصه حس می کنی تمام کائنات دربست دراختیارتن...
به جاهایی میری که آرزوی دیدنشو داشتی...شاید حتی یه تاب سواری توی یه فضای آروم و سرسبز باشه....
وااااای خدای من....توی ویترین مغازه ی مسیر خونه،یه چیزی را میبینی که خیلی وقته دنبالش می گشتی....تو خوش بخت ترین آدم روی زمینی....!!!!
وشب بهترین خواب ها را میبینی...زیباترین رویایی را که حتی تصورش هم از گوشه ی مغزت نگذشته بود....
دوباره چشماتو باز میکنی....
به امید دیروز ،دیگه شادی های کوچیک راضیت نمی کنه...اگه تاکسی ۴ دقیقه دیرتر بیاد،برچسب بد شانسی را می چسبونی روی پیشونیت....
اگه استاد به موقع اومد یا امتحانو با اشتیاق فراوانی گرفت حس می کنی دیگه بدبخت تر از تو توی دنیا پیدا نمی شه....حالا دیگه خودت تا آخرشو برو.......
این روزهای متوالی می شن برگ برگ دفتر زندگیت....
زندگی همین پایین بالاهای پر هیجانه....
همیشه نمی شه اوضاع مطابق میل تو باشه.....
یه روز سهم منه یه روز سهم اونه یه روزم سهم تو.....
می دونی قشنگیش به چیه؟
وقتایی که حس می کنی بدبخت ترین آدم روی زمینی
وقتایی که حس می کنی داری میری عقب...خیلییییییی عقب
وقتایی که خسته میشی از پایین موندن
چشماتو ببند و با تمااااااااااام وجودت دعاکن
واسه اونی که الان اون بالای زندگیش قرار گرفته دعا کن که یه باره پرت نشه پایین؛
واسش دعا کن تا دلبسته نشه به موقعیت الانش؛
دعا کن تا مغرور نشه تو اوج نفس هاش؛
دعای خیری که واسه ی اونا می کنی میشه توشه ی روز بعدت
میشه پله هایی برای رسیدن تو به اون جایگاه....
بیا همین الان دعا کنیم واسه ی همه....
خدای خوب و مهربونم میشه همین الان امید را برگردونی به ناامیدان این دیار؟!
میشه الان گره ی کور شده ی بنده هاتو بازشون کنی؟!
هر کسی هر جایی که هست....
ممنون خدا جونم ....
بی نهایت ممنون....
تنهام نذار که تو جانشین تمام نداشته های منی...
یه موقع هایی میترسم از بنده هات......
حس می کنم دارن بهم حمله میکنن....
حس می کنم خیلی راحت منو فراموش میکنن....
نمی دونم چرا ولی حس می کنم الان توی خیلی قلب ها پر شده از سنگای ریزو درشت.....
راستش میترسم از نگاهاشون....
خیلی حواسم هست به اینکه چی می گم یا چه برخوردی باهاشون دارم.....
پس چرا اونا مواظب گفتار و رفتاراشون نیستن؟؟؟
چرا خیلی راحت دل می شکنن؟
واز صبح تا شب تلاش می کنن واسه ی خودشون.....
فقط و فقط واسه ی خودشون.....
حس می کنم این همه سنگدلی داره به منم سرایت می کنه....
نمی خوام....
حاضرم قلبم خالیه خالی باااااااااشه...
حاضرم اون قدر سبک بشم که توانایی راه رفتن روی این کره ی خاکی را نداشته باشم....
ولی نمی خوام با سنگ های جورواجور دلمو پر کنم.....
خدای عزیزم می دونی که نمی تونم این حرفا را به هیچ کسی بگم....پس میام و فقط و فقط به خودت میگم.....
شاکی ام از بنده هات....
ودلم می خوام پر می کشیدم از بین این همه بی رحمی و نامهربانی....
نمی گم بدهستن...
خوبن و می خندند وقتی چشم هایشان در دیدگان تو گره می خورد.....
ولی همش ظاهریه....
دلم مهربونی می خواد ...
دلم خنده های واقعی می خواد....
دلم سنگ نمی خواد....
پس تنهام نذار خدای عزیزم که دارم زیر سنگ های آدمای اطرافم خورد میشم....
دستمو بگیر تا بتونم بیام بیرون.....
رسم پروازو یادم بده....
رسم پروازو یااااااااااااادم بده....
محبوب من
شاید سختی بر من غلبه کند
شاید ناامید بشوم
اما میدانم در هر لحظه ی تنهایی
یکی هست که مرا دوست دارد
تویی که میگویی
آرام باش من باتوام
همیشه
همه جا