آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

تو همان عشق مقدس من بودی؟؟؟؟؟؟

  چه قدر آدما رنگ عوض می کنن.بغض داره خفم می کنه. 

دیگه گریه هم فایده ای نداره. 

   آره من احمق عاشق کسی بودم که داشته پیش من فیلم بازی می کرده!!! 

پیش من که بود سکوت می کرد در قبال تمام ابراز علاقه ها وکارهای من...نوع رفتارش آمرانه و سرد وخیلی درون گرا بود...بیشتر از مشکلات ودرگیری ها وناراحتی های زندگیش می گفت...خنده هاشم که سهم من نبود انگار...والان می فهمم که حتی به عنوان یک استاد هم حقش را ادا نکرد و رفت!!!حتی نوع پوشش،نوع رفتارش،طرز نگاهش خیلی فرق می کرد.الان که عکسای دوستاشون و مهمونی آخرشون را دیدم یه حس بدی دارم.حتی الان عکساشو که واسم فرستاده اونجا بی حجابه و این با تیپ ساده ی اینجاش،با مقنعه سر کردناش،با همه چیزش در تناقضه!!! 

   آخه مگه میشه کسی که مانتو مقنعه ایه.از نوع با حجابش!حتی عکس تنهاشو توی پروفایلش نمی زاره!توی این مهمونیا اونم این جوری!!!!یا اون ور دنیا بی حجاب بشه بعد یکی دو روز!!!!!!نمی فهمم یعنی چی؟؟؟؟؟!!!! 

   یا شایدم من الان چشمام باز شده.شایدم الان که دارم بیشتر در مورد خودشو کاراش و دوستاش می فهمم به این نتیجه رسیدم.نمی دونم احساس می کنم پیش خودش روزی هزار بار می خنده به احمق بودن من!!!به عشق مقدسی که قداستش واسم بی شک وشبه ست.به خودم ...آره به ساده بودن من که گول ظاهرشو می خوردم.الانم هنوز بینهایت دوستش دارم.درسته که ازش دلخورم چون هنوزم سکوت می کنه در برابر تمام نامه ها و ایمیل های عاشقانم،ولی من احمق،من بیشعور هنوزم دوستش دارم.یعنی حس می کنم مریم اصلی همونه که با منه بوده: همونی که اون روز نشستیم در آرامش کامل و آبمیوه خوردیم...نه اونی که توی اون عکسا بود...نه اونی که ... 

    چه قدر سخته وقتی دلت به تناقض برسه با عقلت اونم تو اوج کارات.دارم درسامو هم می زارم روی مریم...کسی که شاید یاد من روزانه به اندازه ی چند دقیقه هم از ذهن و قلبش عبور نکنه ...

خدایا تو همیشه یاری ام کرده ای این بار را هم به تو می سپارم.همه چیز را به تو می سپارم...خودت راه را نشانم بده.کمکم کن تا مریم واقعی در برابر من نمایان گردد.کمکم کن تا رها شوم از تمام تناقضات به وجود آمده در تک تک لحظه های نفس کشیدنم.دلم می خواد بدونم خودش کدوم شخصیتش را دوست داره؟؟؟؟!!!خدایا فقط تویی که عمق درد مرا می فهمی و می دانی.یاری ام کن

 

 این روزها سخت تر از همیشه نفس می کشم 

  

خداجونم 

             پناهم باش  

                             یاری ام کن 

                                             تنهایم نگذار

من تنها

چگونه باورم گردد که چشمانت سراغ از من میان وحشت شب  

های بی فردا نمی گیرد 

 

ببار ای ابر پاییزی بر این شب های خاموشم‌،کسی دیگر سراغی از من تنها نمی گیرد... 

                                        تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

به یاد تو می افتادم...

    نمیدونم چه جوری باید ازت تشکر کنم.مگه من کی ام که تو توی این روزهای سخت؛لحظه ای من را تنها نمی گذاری و یاری ام  میکنی... 

 

کمکم می کنی تا کنار بیام... 

کمکم می کنی تا همچنان نفس بکشم...  

کمکم می کنی تا به درس و دانشگاهم برسم... 

کمکم می کنی تا ببینم جاهایی را که برایم تداعی کننده ی خاطرات با او بودن است... 

کمکم می کنی تا همچنان بخندم و شاد باشم.با اینکه دلیل خنده و شادی هایم فرسنگ ها از من دور شده است.... 

کمکم می کنی تا درک کنم که شادی دیگران تا چه اندازه به لبخند هر چند ظاهری من بستگی دارد... 

کمکم می کنی تا تسکین دهنده ی دل های بیقراری چون خودم باشم...  

کمکم می کنی تا زنده باشم و مهم تر از آن زندگی کنم.با اینکه دلیلش اینجا نیست.... 

 

   اصلا نمی تونم تصور کنم اگه نبودی و کمکم نمی کردی و یا حتی اگه نمی خواستی که کمکم کنی؛چه بلایی سر من و دلم میومد.مطمئنم که نابود می شدم.نه از فراق آدمی هم جنس خودم بلکه از فراق تو خدا جونم.می دونی که همیییییییییییییشه اول تویی.

    

خدایا باز هم کمکم کن.این روزها عجیب سخت می گذرند!!!! 

   

 بااااااااید دوام بیاورم.فراق و دوری کسی که...بغض گلومو گرفته و حتی نمی دونم چه طوری توصیفش کنم . او که عشق بود؛عشقی به پاکی و زلالی دریای بیکران . فقط: 

    

خداجونم او را که می دیدم به یاد تو می افتادم...   

        

                                                            آری

                                                          

                                                                      به یاد تو می افتادم.

 

سلامی به آرامش دریا

سلام  

سلامی به پاکی قلب هایتان 

سلامی به عمق نگاه هایتان 

سلامی به عظمت وجودتان 

سلامی به قداست حضورتان 

   بالاخره تصمیم گرفتم بیام و خیلی راحت و صاف و ساده وصمیمی بگم براتون از زندگیم... 

از روزهای سخت و آسونش... 

از تک تک نفس هام تا به الان... 

از ۲۱سال زندگی کردن نه فقط زنده بودن... 

   اینجا یه محیط کاملا دوستانه و صمیمیه.یه جاییه که میتونی خود خود خود خودت باشی و بشی؛فارق ازدغدغه ها و روزمرگی هات؛ 

   اینجا دلی هست که می شنوه صدای قلباتونو؛ومی فهمه با تک تک سلول های وجودش درد دلای آسمونیتونو...دیگه خجالت و رودربایستی جایی نداره...بیا و خالی کن دلتو ازحرفایی که جایی واسه گفتنشون نداشتی...بیا دوست باشیم وشریک در غم و شادی های همدیگه.... 

**زلال باشید**