ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
این شب ها باران رحمتت را به یاری ام رسانده ای
خدای مهربانم
چه خوب است این همه عدالت
از صبح تا شب، من می بارم و از شب تا صبح، آسمان!!!
و درست در اوج گریستن ها می بینم تو را که در بلور زلال اشک هایم،می درخشی و گل ِگونه هایم را غرق آب می گردانی...
بگذار عطش ِباغ ِگونه هایم به خاموشی بگراید لااقل!
انگار عطشان قلب شکسته ام عجین گشته با تک تک تکّه های فرو ریخته اش...
پاکشان نمی کنم!
اشک هایم را می گویم...
می خواهم بلور ِعشق ِ تو با چهره ام عجین گردد...
عجب میهمانی برای این روزهای من به ارمغان آورده ای!
اشک
باران
برف
باد
عشق
دعا
درد
و دوباره
اشک
............
.......
...
رگبار1:دیروز روز سختی بوداما امروز مامانم بهتر شده
رکبار2:برای یکی از دوستای وبلاگی هم دعا کنین.اونم بیمارشده ولی اسمشو دوست نداره بگم!
امیدوارم زودی خوب بشه و برگرده کنارمون
رگبار3:ندا جون دلمون برات تنگ می شه....خیلیییییی
همیشه درست وقتی که می رسم به نقطه ی آخر!!! خدای مهربون می رسه به دادم
به ابرا گفته جای من گریه کنن
گفته جای تمام بی قراری هام پریشون بشن
خدا هم می دونه چشمام طاقت این همه بی قراری رو ندارن
خدایا همیشه از این همه بودنت به شورو شعف می رسم
الانه واقعا با تموم وجودم زیر بارون استشمامت می کنم
خدایا تو این همه هستی و من هنوز برای تو بی قرارم؟؟؟
امروز من گریه می کردم و بارون بیشتر از من
من طلب می کردم و او خودش را صادقانه نثارم می کرد
من خدا رو می دیدم تو تک تک قطراتش و اون تمام دلمردگی ها رو ازم می شست و می برد!
خدای مهربونم دقیقه نود ! اومدی ولی می دونستم که میای
سپاس مهربان بی منتهایم
مهربان بی منتهایم
سر بالایی هایت را تاب می آورم
فقط به من بگو
آن طرف این کوه عظیم؛دنیایی دیگر نهفته است...
این روزها عجیب است باد هایت که می وزند بر ذره ذره ی وجودم
تو چه خوب می دانی من چه می خواهم مهربان بی منتهایم!
می روم کنار پنجره ی همیشگی ام
باد تمام موهایم را نوازش می دهد
و گیسوان خسته ام می رقصند با هر وزش زیبای رمستانی اش
چشمانم را بسته ام
گویی دوباره مرا فراخوانده ای
گویی حریری از باد سرد و لذت بخش زمستانی برایم به ارمغان آورده ای
می گویند باد؛بوسه های خداست بر گونه های گل انداخته ی عاشقان بی قرارش
و امروز بی قرار تر از همیشه گشته ام برای بوییدنت مهربانترین معبود زندگانی ام
خنکای نوازش هایت مرا تا عرش می برد...
بارالها
مهربانا
جانا
وزش نوازشهایت سردتر از سرمای نام زمستان است اما چرا به من که می رسند داغ می گرددسراپای وجودم؟!!!
مگر نمی دانی تن ظریف من طاقت گرمای بوسه های عاشقانه ات را ندارد؟!
و گونه هایم چه زیبا گل انداخته اند از بوسه های دلنشین تو ...
می بینی مرا؟!
عزیز ِلحظه به لحظه ی زندگانی ام
این همه بودنت همیشه مرا به شعف رسانده است....
حال می خواهم بدانم من چگونه روی ماه تو را بوسه باران کنم؟!
رگبار۱:بی خوابی به سرم زده عجیـــــــــــــب!
رگبار۲:گاه از این همه بودن خدای مهربانم شرمنده ام...آخر من چه جوری جبران کنم؟!
رگبار۳:گاهی شرایط تو را به جایی میرسونه که توی یه روز ۹ تا پست میذاری!!!
رگبار4:گل مریمم شیطونه میگه بیام قفل خونتو بشکنما!آخه حیف....نیست؟
دلم داشت خوش می گشت به کور سوی نوری که نمی دانستم سرابی بیش نیست...
انگار یادم رفته بود تو که باشی همه را دارم و می شوم بی نیاز ترین انسان دنیا...
انگار داشت یادم می رفت نیروی لایزال عشقمان به یکدیگر را...
من که آنقدر محو تو می گردم زمان هایی که بی وزنی خود را نیز دیگر حس نمی کنم!!!
می شوم سبک بال ترین آدم این روزها...روزهایی که به آن نام زندگی نهاده اند
انگار یادم رفته بود برای چه اینجایم...
ببخش مرا اگر بسان کودکی کم طاقت بال و پر می زدم برای آغوش گرم ونرمی که نرمی یش لپ های حریر ابریشمین را به گل انداخته است...
ببخش مرا اگر زودتر می خواستم آنچه را تو روزهای آتی عمرم برایم مقدر داشته ای...
ببخش مرا اگر برایت به خوبی آنچه که باید باشم نبوده ام...
مهربان بی منتهایم...
تو که مرا می شناسی....مگر می شود عاشق ِ لحظه به لحظه ات را نشناسی؟
طنین صدایم شده برایت بسان هوای قابل تنفس ماآدم ها که ثانیه به ثانیه ریه هایمان را نوازش می کنند!
ببخش اگر همیشه نام تو را بر لب دارم و ببخش اگر مدام برایت عاشقانه،زیباترین سروده های هستی را زمزمه می کنم....
خوبترین خوب آسمان های بیکران...
آخر بگو عاشق،جز زمزمه ی نام معشوقش چه کار می تواند داشته باشد؟!
آنقدر غرق تو بوده ام...آنقدر مرا بی مزد ومنت نوازش داده ای که برایم بودنت عادت گشته بود و عادت،شاید می شود ابتدای راه نا فرمانی و سرکشی های شبانه....
ببخش اگر بودنت آنقدر برایم دلنشین گشته بود که داشت می رفت تا مرا به عادت سوق دهد...
ولی این را بدان که معشوق برای عاشقش همیشه تازه ترین رخداد روزهای زندگی ست...
همیشه چون زیبا ترین غنچه گل سرخ ِ باغچه ی زندگی،برایش دلرباترین دلبری ها را به ارمغان می آورد...
انگار یادم رفته بود عشق که عادت بر نمی دارد!!!
می دانی که کلمات نه می توانند یارایم باشم برای توصیفت و نه این صفحات روبرویم تاب نورانیت تو را دارند!!!
پس باز هم ببخش اگر نمی شود عمق آرامشم را برایت اینجا به رقص در آورم مهربان ترینم....
حال،چون پروانه ای تازه رها گشته از پیله ام می مانم که سراپا محو عشق و نورانیت تو گشته،نور ِمطلق ِعالم...
حال دوباره رسیده ام به همان حرف همیشگی ام که:
من در تو، تو می شوم و تو در من، تو ...
و همه می شود تو و من دوباره می آرامم در آرام ترین آغوش آرام هستی....