ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
جان من دوباره آمده ام
ببخش امروز تنها آمدن است که آرامم می کند...
بار الها پاک نیستم قبول
شکسته شده ام قبول
اعتراض کرده ام قبول
کوتاهی کرده ام قبول
دور شده بودم قبول
خطا کرده ام قبول
شکانده ام قبول
همگی قبول
همه به خاطر شما قبول
اما بد عهدی که نکرده ام
اما پایبندم به تو ... به خودت سوگند...
بار الها همه ی نا گفته ها را قبول میکنم اگر بدانم که می آیی...
دارد امروز هم به سر می رسد ...
امشب نیامدی،دیگر بلندم نکن !!!
امشب نیامدی،بگذار چشمانم به ابدیت بپیوندند !!!
بیا که سخت بی تاب نبودن هایت شده ام
بیا که اگر نباشی به خودت به خودت به خودت قسم که نابود میشوم...
اگر نابودی مرا سزاست حرفی نیست
ولی یادت باشد عشقت در قلبم است و عشق که فنا نمی گردد..
بار الها بیا که دیگر تابی بر من نمانده است...
بگذار بیارامم در آغوشت که روزهاست نخوابیده ام...
خداوندا فقط امشب بیا...
خدا جونم دوباره اومدم
نمی دونم دلیل این بی تابی ها واسه چیه ؟!
خدا جونم نمی دونم دارم تاوان چی رو پس میدم ؟!
ببین ... دستامو ببین ... خالیه خالین
هیچ چی برام نمونده جز تو
خداجونم به قلبم نگاه کن
ببین چه قدر مشتاق تو إ....
خدا جونم بغضمو چی کار کنم؟داره سیل میاد اینجا...چرا اشکام بند نمیان؟!
خدا جونم بیا پیشم
ذره ذره وجودم تمنای تو را دارد
خدایا ببین چه بر سر من آمده است؟!
می دونم حتی اگه تنها ترین هم باشم بازم تو هستی
خدایا دیشبم راحت نخوابیدم!!!
به امید آرامش در آغوش تو چشمامو بستم ولی تا صبح ...
بار الها بگو چه کرده ام؟!
خدای مهربونم به خودت قسمت میدهم فرینازت را تنها نگذار
ببین چه حالی داره؟!
نباشی نمی خوام دیگه باشم...
خیلی وقته نتونستم بخوابم...یه خواب عمیق در آغوش بی نهایت پروردگار...
اونقدر برات مینویسم تا بیای...منت کشیدن تو برای من مایه ی سر افرازیست نه سرافکندگی
زمینی هات می گفتن از من دیگه ناراحت نیستن
لونشو جمع کرده ولی رفته یه جای بهتر...روی یه درخت پر از شاخ و برگ لونه ساخته
دست باد دیگه بهش نمی رسه !!!
ولی تو که همه جا هستی...پس مراقبش باش...
او به مراقبت زمینیان نیازی نداشت.....او تو را میخواهد و تو او را....
خدایا لونشو آباد کن...
لونه ی زندگیشم آباد کن
آمین...
خدای مهربونم داره صدا میاد....
صدای ورودت بر کلبه ی بارانی ام....
خوش آمدی
خوش آمدی خدای مهربانم....
بگذار تا کسی کدورت از من بر دلش نداشته باشد....
خداوندا اینگونه بیشتر آرام میشوم....
بار الها خوش آمدی..
پ ن: دوستای خوبم تایید نظراتو برداشتم.نظرات تایید نمی شن
نمی دانم با چه رویی به دامانت بازگردم.این بار شرمسار تر از همیشه بر در خانه ات تکیه کرده ام
می شود در را برایم بگشایی؟
این دیوارها مرا میشناسند
می شود بر من ببخشایی؟
می بینی قلبم دیگر توان تپیدن ندارد..دارد از اشتیاق وجود تو جان می بخشد بر خودت.
می بینی از لمس دستانم به لرزه افتاده ام..گرما برایم بیگانه گشته است.
چشمه ی چشمانم به جوشش افتاده است؛
و چه سوزی دارد در این روزهای سرد زمستانی!!!
مگر بهار آمده که دیدگانم چونان ابرهایش می بارد بر گونه های یخ کرد ام؟؟؟!!!
در را برایم بگشای
بگذار در آغوشت بیارامم...
دیر زمانی ست خواب بر چشمان بی فروغم نیامده است
شب ها تا نیمه به انتظارت می نشینم
شاید بیایی و در را برایم بگشایی...!!
تمام وجودم را
ذره ذره روح و روانم را
جانم را
زندگانی ام را
تمام هستی ام را
به خودت سوگند نذرت می کنم
تا در را بگشایی
تا در آغوشت آرامش یابم
تا دیگر من نباشم
تا همه تو باشی و من،تو شوم در تو ...!!
تا قلبم بار دیگر بتپد به شوق عشق ...
تا تمام وجودم آتشی گردد و بسوزاند هرچه جز تو را ...
بار الها...!!!
پروردگارا...!!!
در را برایم بگشای...
بگذار تا همیشه در آغوشت به آرامش ابدی محکوم گردم
بگذار تا من در تو ،تو شوم و تو در من،تو
اینجا فرینازی نیست دیگر...
همه تویی ...
همه خداست و خدا همه است...
خدای مهربانم...
تو می دانی که چه تلاطمیست در درونم...
و می دانی که مغزم پر گشته از سوالات بی جواب
خدایا...
می دانی که روزهاست به انتظار حسینت اشک ریخته ام...
دلم بیشتر از هر زمان دیگری بهانه می گیرد
می خواهد به یاری حسین بشتابد
به زمان نیاز دارم...
به سکوت...
به تفکر...
می خوام غرق شوم در عشق حسین و یارانش
می دانی که بی پناه تر از همیشه ام
و بی پناهی عمیق ترین درد دنیاست !!!
امام حسین عزیزم
ابوالفضل دلاورم
.....
نمی دانم چه بگویم.... !!!
به سکوت نیاز دارم
به آرامش
به گریه های شبانه
به ناله های عاشقانه
به قلب پاک گذشته ام
.....
به خودم...
به فریناز پاک و آرام روزهای قبل
خدایا...
مراقب قلبم باش
مراقب تمام دوستانم باش
مراقب عاشقان حسینت باش
وتنهایم نگذار...
من نیز هم درد حسینم... یاوری نیست این روزها!!!
بعد نوشتم:
دوستای عزیزم چند روزی نیستم...
آخر ترم شد و تحویل پروژه و تکمیل جزوه و امتحانای نگرفته و ....
برام دعا کنین...
خیلییییییییی کار دارم...خیلییییییییییی
امیدوارم روزای خوبی داشته باشین...
تا بعد...
.....
.....
تو اجازه نمی دهی بر ابرهای پراکنده ی آسمان اینجا که فرود آیند بر دل های غبار گرفته ی مردمان این دیار...
پس بگذار من بر قلبم اجازه ی بارش دهم...!
دیگر صبر بر من جایز نیست!!!
دلم پر است از تمام پلیدی ها ...پر است از تمام بی مهری ها...
مگر مردمانت را مهربان نیافریده بودی؟
مگر در اولین روز ورود به زمین خاکی،در جواب ناله هایم برای نیامدن،تو قلب مرا با نفس هاشان گرم نکردی؟
نمی دانم خبر داری یانه؟ولی مگر می شود تو خبر نداشته باشی!!!
مهربانی با قلب هاشان بیگانه گشته ...
انگار یادشان رفته زمانی باید تمام داشته هایشان را بگذارند و به کوتاهی یک دم،بگذرند از تمام وابستگی هاشان ...
انگار یادشان رفته خوبی هاست که می ماند نه بدی ها ...
اینجا چه راحت قلبت را می شکنند!!!
انگار صدای شکستن قلب ها برایشان چون بوق ماشین ها عادی گشته است...!
دیگر این دیار را دوست ندارم...
و عجیب است در جوانی بریده باشی از خاک و خاکیانی که خود،خاک بودنشان را قبول ندارند...و شاید هم یادشان رفته است ...
راستش را بخواهی اشک هایم بی اجازه می بارند...
و چه دردناک است اشکی که از قلبت بر می خیزد و تو را می سوزاند از عمق وجود...!!!
همیشه به بهانه ای سرازیر می گشتند بر گونه هایم ولی این بار چه بی بهانه می بارند...!
می بینی قلبم را؟!
لبریز گشته است...
نظاره می کنی چشمانم را؟!
تحمل این همه نا زیبایی را دیگر ندارد...
ببارید، این بار با اجازه ببارید ...!!!
شاید بشود به اندازه ی باران های خدا تا بشوید غبار دل های این مردمان نا مهربان را...