آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

چهل + هفتمـــین جمعـه ی انتــظارت

سلام آقای خوبی ها

سلام و درود و تبریک آقای مهربانی ها

سلامم برای سلامتت و تبریکم برای آمدن نور...

امروز را نه درددل های درد آور که امروز جشن و سرور و عشق و شور و شعف است...امروز از بطن مبارک آمنه نامی، خورشیدی می تابد.... امروز دستان کوچک طفلی درخشان بر زمین و صورت دلربایش تا آسمان ها بلند است.... امروز همه می دانند چه روزی است...جد بزرگوارتان ازلابه لای آسمان های هفتگانه بر زمین می آید... امروز راه زمین تا آسمان همه گلباران است و ستاره ها در پس درخشش زرین آفتاب رقص کنان می خندند....

و شما که یگانه یادگار آن بزرگ مرد عالمید... شما که تنها امام راستین روی زمینید... شما که تنتان بوی خوش گل محمدی می دهد... شما که وجودتان در هاله ی محبت مادر زمان روییده است... شما که صاحب مجلس این روزهایید... آری مهدی جان شما که صاحب این همه شور و شوق و شادمانی هستید.... بر شما مبارک باد میلاد مهربانترین مهربان دنیا... بر شما مبارک باد میلاد رسول زمین و زمان... او که خدایمان واسطه اش آفرید... واسطه ی خیر و برکت برای من و او و تمام جهانیان...


شاد باش آقای من... شاد و خوش و خندان باش که خداوند حافظ سلامتی ات و محمد مصطفی حافظ روح و جانت است....شاد باش که لحظه هایی بدین شور و شعف را نه توان گنجاندن در کلمات! که سکوتی و لبخندی و طراوت روحی و شادابی جانی و نفس های خوش گل سرخی و دنیا دنیا آرامش می طلبد...

بر تو تبریک باد... بر تو مبارک باد میلاد دو عزیز دل زلالت آقا جان...


و کاش

آمدن تو

در این بزم و شور و سرور

کاممان را شیرین تر از تمام شیرینی های دنیا می کرد...


و باز هم سلام و تبریک و درود و تهنیت مولای من... آقای خوبی ها


نایت اسکین


اَللهــمَّ َعَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج

روزهایی که نبودم

در هیاهوی خاطراتت

واژه هــا برایم شـــانه شدند

آنقدر گریستم تا چشمانم ستاره شد


قرارمان

نیمه های شب

زیــــر نــــور مــــــاه

 درخشان ترین ستاره ی آسمان

خنده های اشکـبار من است


یادت می ماند؟!



http://www.luclin.org/files/xahra/moonlight.jpg

ادامه مطلب ...

ناگهان چقدر زود دیر می شود...

چقدر دیر فهمیدم...


دوباره

تمام فاصله هایم با تو

به قدر من و ستاره ها گشته


ستاره ها را می بینم


 کاش

تو نیز ستاره بودی...


http://s1.picofile.com/file/7283456234/index6.jpeg

ادامه مطلب ...

میلاد نگارین نیلوفر مرداب

قسم به خورشید وجودت آنگاه که در میانه ی زمستان می تابد 

قسم به نیلوفـــرین نگــاه نازت که بر سبزینه ی مــرداب می خرامد 

قسم به عشق و عاشقانه های آرام جوشیده از چشمه ی دل طنّازت 

قسم به بهارینه ی ایمانت 

قسم به سرخی شقایق های امیدت 

قسم به معجزه ی مهربانی های بی انتهایت 

قسم به خدایت 

قسم به خدایی که تو را میان سردینه های ابر و برف و باران،نفـــس داد...   

و سهم تو شاید از آن روز نخست و آخرین وداعت با آسمان، بذرهای صبــری بیشتر بود و شیارهای عمیـــق تری بر تنــدیس زرّین زندگانی ات...   

تو را نه همین نقش و نگار و گلبوته های سرخ و زرد و سپید که دریا را می نگاری بر جای جای وجود نازنینت... تو را با طرح امواج موّاج دریایی خروشان،عهدی دیرینه است و آن نه برای زجر نفس های شب و روزت است که خورشید در میان تکه تکه ی امواج وحشی،به هزاران دانه نور منعکس می شود و تو خود جلوه ای از نور مطلق می گردی نگارین نیلوفر مرداب... 

کاش می دانستی که آن یگانه خورشید مهر و محبت، چقدر در چشمان دلت آرام آرمیده است... 

کاش می دانستی قلب امیدوار و ایستاده ات چقدر بوی بهشت می دهد...بوی خدای بهشت... 

و کاش می دانستی امروز رنگ و بوی دیگری دارد...خورشید به پیشگاه طلوع تو، در پشت بلندترین کوه های گیتی پنهان گشته است...ابرها طنین باران گرفته اند و درختان با نسیم خنک خدا چه مستانه می رقصند...  

کاش می دانستی امروز از آن روزهای بی نهایت زیبای خداست...روزی که خدا لبخند زد... روزی که تو لبخند خدا شدی...  

سلام ای دختر میانبر زده بر دریای بی کران اشراق 

سلام ای نگارین نیلوفر روزهای سرد و سخت 

سلام و هزاران درود بر روز تابیدن تو خورشید قشنگم   

 

سمیه ی نازنینم تولدت مبارک باد 

 

چهل + ششمـــین جمعـه ی انتــظارت

سلام...


وقتی سلام هایم با سه تا نقطه تمام می شود، یعنی که نمی دانم از چه و کجا بگویم...یعنی که پشت این سه نقطه ها دنیا دنیا کلام و حرف دل و غم و اندوه و تاسف پنهان است....از عمق یک عهد و یک پیشوا و یک امام و یک آرام جان برات بگویم یا از ظواهر و کاغذ بازی ها و ساختن بت و مجسمه هایی که تمام اقتدار لاله های سرخ سالیان گذشته را بی شرمانه له می کند! از آن ضامن آهو برات بگویم و کبوتر هایی که گواه بودن آن یگانه غریب خراسانند یا از آن امام گونه هایی بگویم که قداست نام امام و راهنما و همراه روزهای زندگی را همچون خاله بازی های مهدکودک ها به تصویر کشیده اند!


دلم می سوزد...از سوختن های متوالی ام هم بگویم برایتان مهدی جان؟!

از ناآگاهی آنان که ادعای دانایی و برتری دارند بگویم برایتان مهدی جان؟!

از علف های شیرینی بگویم که به گوسفندان بع بع کنان وعده داده اند؟!

از چه بگویم برایت؟ از انحراف راه حق بگویم برایتان؟

از آن روزهای پاکبازی و جانبازی و دلبازی با تو و خدایمان بگویم برایتان مولای من؟!


اگر گذر زمان بدینجا می رسید کدام آفتابگردان در پی خورشید عاشقانه در دل سوختن می شتافت!؟

اگر قرار بر این همه بی رحمی و بی عدالتی بود کدام شقایق تا همیشه داغی سیاه را بر دلش مخفی می نمود و در خفای شب های بی کسی گریه هایش تا عرش پر می کشید؟!         


دلم می گیرد آقا جان! از اینکه زمانی چه پاک و ساده و صمیمی لبیک گفتند و حالا چه وحشیانه لبیک می گیرند! می ترسم تو هم بیایی و حالا ساده باشند و روزها بعد تیزتر از خنجرهای بی رحم زمانه... اصلا از خودم هم هراس دارم...نکند بلغزم! نکند آنی نباشم که شما بخواهی و به راستی که نیستم...

آب که بر جوی می ریزد را دیده ای؟ دیگر باز نمی گردد... اینجا انسانیت بر جوی زمانه ریخته است و دیگر امیدی بر بازگشتش نمانده...این روزها هر چه بر انسان و آدم و اصلش فکر می کنم کمتر می رسم...و نکند به صفر برسیم که سکون، گاه از صد رخوت بی سرانجام،بدتر است...


در این روزها بگذار حتی بر درست آمدنت و درست ماندنمان بیشتر تفکر کنیم...


نکند آنانی نباشیم که تو می خواهی...

نایت اسکین


اَللهــمَّ َعَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج