ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
رفته ام سر کوچه ی دل
لب سقاخانه لیوانی پر از آب
می گویند آب نطلبیده مراد است
می نوشم
و در انتظارمتا دو چشم طناز بیایدو
رد شودو
دستمال یزدی یم را بتابانمو
خودی نشان دهمو
اسیر وحشی نگاهش شوم
سرکوچه ی دل ایستاده ام
زشت رویی
شربتی می آورد
و من چقدر معتقدم
که شربت نطلبیده مراد نیست!
رگبار1: در نیمه ی مهر نیمه عقل شدیم یکی دیگه از دندونای عقلم به دیار باقی شتافت. برای شادی روح استخونیش اجماعا فاتحه مع الصلوات
رگبار2: یه آدم هایی هستن که فکر می کنی دستشون امانتی...هیچ وقت دلتو نمی شکنن...ولی بدترین شکستا از طرف اوناست
هیچ آدمی توی هیچ نقشی نشکستنو بلد نیست! هیچ آدمی! حتی خود تو
رگبار3: باز هم بی خداحافظی رفت! اون سر دنیا! کم کم عادت می کنی کسی قرار نیست بمونه... همه می رن! هر چی بیشتر محبت ببینن زودتر می رن! کاش می شد یه وقتایی دلت می خوابید... بده براش این همه دیدن و دم نزدن!
یه وقتایی توی زندگی هست که خیلی درا بسته می شن! یا بهتره بگم همه ی درهایی که به روت باز بودن! می رسی به مرز جنون! به هر طرف نگاه می کنی درا به روت بسته شدن؛ هر طرف!
به زمین و زمان می گی بایستن تا بتونی دونه به دونه بندازیشون دور! یه جای خیلی دور...
روزهای بی ستاره
نگاه آشنایی کافی ست تا تو را ببرد به خاطره ی گذشته های دور و داغ
و لحظه های سراسر التهاب و تپش و اشتیاق!
گونه ی سرخ واژه ها
برق نگاه هجاها
لرزش خفیف بندبازی جمله ها
خبر از ایمانی می دهد عجین ِ عشقی زلال و بی ریا...
گم می شوی تا ته پاکی دلدادگی ها
غرق معصومیت نگاه کودک احساست،
در چشمه ی جوشان شعف می پری
و جانت به یکباره خیس لحظه های عروج می شود
معراج من و تو بر بالین سپید ابرها
و دالانی که حریر نگاه نقره فام خدا زینت ِآسمانش بود...
این روزها خاطره های سراسر شور و شعف آن روزهاست که ستون می شود بر لرزه های قامت شکسته ام و کورسوی امید می شود بر راه تاریک و سرد پیش رویم که ماندن و درجا زدن جز انجماد و فنا نیست و باید که رفت!
کمی غبار خاطره ها را از سنگینی شانه هایم می تکانم و چارقد سیاه و سپید تقدیر را از سرم بیرون می کشم و پای افزار تنگ دنیا را از پای در می آورم و رها تر از همیشه می روم تا دل زندگی
می روم تا جنگ و مدارا و یافتن و شناخت
می روم تا شکستن دشنه های زهرآگین سرنوشت
می روم تا تحقّق ِاراده های پولادین درونم
می روم تا اقتــدار سبز سرو قامتــم
می روم تا استواری صخره های صعبِ ایمانم
می روم تا دل سپیـده و صبح و طلــوع امیــدم
می روم تا یافتن دلی که ارغوانی بود و گم شد
خاطره ها را می گذارم لا به لای تَرَک های کویر داغدار دلم
و می روم تا تمام کردن امتحان سخت و طاقت فرسای تو از زندگی، خدایم...
امید می خواهم
و توان
و علم
و ایمان
باور می خواهم
و دل
و پاکی
و نگاه تو را
به جرقه ی نگاهت
و نگاه عاشقانه ات بی نهایت محتاجم معبودم