آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

بهار شده ام...

در دلم شوری برپاست

شکوفه های شوق بر تن سردم جوانه می زند

باران شعف بر پای دلم می بارد

نور امید بر سرم یکــریز می تابد

بهار شده ام!

در خزان زرد و نارنجی زمین


باید بروم

کسی مرا جایی می خواند

من اجابت شده ی دعای یک شب سرد و خاموشم

لای رقص قاصدک های خدا

دامن شبرنگ باد را گرفتم

و رسیدم به گنبد زرد رضـا

سبد سبد ارادت آورده بودم به باغ خدا


همه دل بودم و نور

ریه هایم منبسط عود و کندر و سرور

رفتم تا مناره های عرفان

بذر دعا پاشیدم بر سر گلدسته های ایمان

و دلم در انحنای خواهش و تمنا گم شد

من در نُت ِسبز نقاره ها تابیدم تا رسیدم به گوش زائری آرام و بیصدا

رفتم تا نبض پرشور نگاه تو بر فیروزه ی کاشی های صحن و سرا

و فنا شدم در انعکاس اجابتت بر دعای آیینه های هفت رنگ در و دیوارها


بزم دل بود و جشن تابیدن تو بر دنیا

همه دل ها شور ِشکفتن رضا بود و

همه دیده ها نور ِتابیدن رضا بود و

همه زبان ها شُکر ِآمدن رضا


ریسه ها صف در صف به یُمن رسیدن تو بر زمین می درخشیدند

فواره ها دست در دست نسیم سحری می چرخیدند

من دیدم که آلاله ها خندیدند و اطلسی ها ترانه خواندند

و دیدم که چهره ی میخک ها هفت رنگ عشق را بلعید


تا تو دویدم و

سر تا پای شمشادها را بوییدم و

در تاب تن کاج ها پیچیدم و

معراج امامتت را بوسیدم


تا تو پریدم و

یاکریم سپیدی گشتم و

گندم مهربانی ات را برچیدم و

رفتم سر سقاخانه ی طلا و

جرعه جرعه آب حیات نوشیدم


تو تابیدی

و جهان روشن شد

تو باریدی

و جهان باران  شد

تو خندیدی

و جهان شادمان شد


تو از لا به لای ملکوت ملائک شکُفتی 


          و جهان راضی شد به رضـای برتابیده از عشق و نور و سرور

نایت اسکین

imam reza www.yasgroup.ir 35 تصاویر (کارت پستال) ولادت امام رضا علیه السلام – سری چهارم

نایت اسکین

من خواب دیده ام...

من خواب دیده ام که داشتم می رفتم به سر وقت دریا

خواب دیده ام مسافر جاده ای خاکی بودمو مقصدم خدا ؛ جاده دست در دست دریا بود و بر حیرت من آب پاشیدند! به التماس ِنگاهی شاید از سر ماسه شدن... من اما زلالی امواج خواسته ام نه تنی که بوی خاک دهد! من از تبار گِل و لای سرزمین درد بودم و سنگلاخ غصه بر سرم یکریز می بارید. من از جنس گدازه های سوزان داغ بودم در بستر سبز گذشته های دلم.من تکه های شکسته ی آینه بودم در پای عابران دیار دلدادگی ها.

خاک بوده ام اما! روز ازل که ورزیده بود گِل ِمرا خدا با دست های معجزه آفرینَش! و دمیده بود سرشت مرا در دلی به رنگ ایمان ارغوانی رنگ اقاقی ها به وصال و به ته رسیدن مبهم انتظار... خاک بوده ام و آغوش نرم ماسه ها مآمن رستگاری من بود به آرامش آب و آدینه ی وصال موج های بی قرار

و حالا خاک سوخته ای بودم در شراره های آتش تقدیر و تشنه به رستگاری زلال دریا...


http://s3.picofile.com/file/7506504187/%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7.jpg


خواب دیده ام عابری بودم و بر فرازم ابرهای تکه به تکه ی سپید و سیاه... دیدم اما خورشید در راستای مستقیم قوانین نور می تابید... از هر سو به حدود حریم زمین زیر پایش! نه یه وجب بیشتر و نه کمتر

چهره ی آشنایی دیدم در قرص گرد طلایی اش و لبخندی و آرامشی که جواب لبخند آرام گل سرخی بود در گوشه ای از باغ نگاه زیر پایش... محو هم! یکی ناز بود و دیگری نیاز... یکی لبخند و دیگری نگاه... یکی اشراق نور بود و دیگری اشتیاق گرم نار

و من رهگذر عابری  از دور که شاهد زفاف گرم دل و دلدار بود در شب سرد آدینه!


محو گمگشتگی محض فاصله ای میان دنیا و رویا بودم که کسی مرا از کابوس سرد گرمایی رفته بیرون کشید... و من تمام خودم را در دشت خواب های بی پهنا جا گذاشتم و بازگشتم به دنیا... دنیای سرد و سیاهی که همه جبر است و اقتدار... ایمانم به امید و زندگی درجایی لا به لای گدازه های خاموش آتشفشان دلم مدفون گشته و من بازمانده ی شهادت حسی به رنگ ارغوانی اقاقی هایم...

من بازگشته ام به دنیایی که غم ارغوانی اقاقی ها از اول سهم دلم بود...


http://s3.picofile.com/file/7506500321/%D8%A7%D9%82%D8%A7%D9%82%DB%8C%D8%A7.jpg


رگبار 1 : خواب هایی که سهم منند از وصال دامن سیاه شب به بالین روشن صبح

اولی واسه چند شب پیش و دومی واسه دیشب...شب آدینه!


رگبار 2 : دلم غصه داره... خیلی

شب های خورشیدی

لحظه هایت آرام باد

خندیدم

به خنده هایم غبطه خوردی

خندیدی

و حس کردم تمام دنیا برای من است

من و تو نداشت

می خندیدیم

تمام غصه ها یادم رفته بود

می نگریستم

چشمانم

چشمانی که عجیب برای تو می تپید

برقی که می گرفت

جانی که می سترد

تنی که می لرزید

حالی که داشتم

قلبی که نفس می کشید

نفسی که می سوزاند


تو!

تو بوده ای

تو همیشه لای زیباترین خاطرات من بوده ای

تو را میان کتاب ها گذاشته ام

میان دیوان حافظم

و سرخ ترین گلی که می شناخته ام

من با تو به اوج عاشقانگی های پاک رسیده ام


چه کسی گفت تو رفتی؟!!

قاصدک را خریده اند

به چند؟ نمی دانم

خریده اند

داد می زند

از طرز آمدنش

از لحن پیغام بریده بریده اش

قاصدک!

من بیشتر به تو می دهم

یک بوسه ی آتشین هم روی آن

به قصد شهادت عاشقانه ی پرهایت

بگو

بگو خورشید من کجاست؟

به کدام باغچه می تابد؟

بر فراز کدام دریا می درخشد؟

بگو

خورشید من کجاست؟

همان که خورشید من نیست

همان که دیگر نیست

همان که گذشتم و گذشت...

همان که می تابید

همان که می سوزاند

همان که می خندید

همان که مرا می برد تا امنیت نگاه گل ها

همان که شب ها هم طلوع می کرد

و هیچ کس نمی دانست من شب ها خورشید دارم


قاصدک بگو

بگو خورشید من کجاست؟

آخخخ یادم رفت! خورشید که حالا برای من نیست...

بگو خورشید ِاو کجاست؟!...

کاش از دور می دیدمش

کاش تمام قوانین نور و انعکاس نور نقض می شد!

کاش پرتو ها شکسته می تابیدند

کاش خط عمودی نور مِهرش روی یک خط مستقیم نمی رفت

کاش پرتوهای شکسته ی نگاهش به زمینه ی دل من می خورند

و تمام فیزیک و نور و هندسه به یکباره نقض می شد


قاصدک

خورشید کجاست؟

خورشید ِاو کجاست؟

تاریکم

تاریک

و دلم خالی


راستی دلم اینجا بود

آنقدر خالی

که وزن ِبودنش را

بر بند بند انگشتانم حس نکردم


تاریکم

قاصدک

خورشید ِاو نه!

خورشید ِمن کجاست؟


https://encrypted-tbn2.google.com/images?q=tbn:ANd9GcTwYelpzFoaA47YgOb_yMqkHHGg-gNT0W1lWosOJwSgwLCq0nps_6_lCKJJ