-
چهل + هفتمـــین جمعـه ی انتــظارت
جمعه 21 بهمن 1390 11:02
سلام آقای خوبی ها سلام و درود و تبریک آقای مهربانی ها سلامم برای سلامتت و تبریکم برای آمدن نور... امروز را نه درددل های درد آور که امروز جشن و سرور و عشق و شور و شعف است...امروز از بطن مبارک آمنه نامی، خورشیدی می تابد.... امروز دستان کوچک طفلی درخشان بر زمین و صورت دلربایش تا آسمان ها بلند است.... امروز همه می دانند...
-
روزهایی که نبودم
پنجشنبه 20 بهمن 1390 10:08
در هیاهوی خاطراتت واژه هــا برایم شـــانه شدند آنقدر گریستم تا چشمانم ستاره شد قرارمان نیمه های شب زیــــر نــــور مــــــاه درخشان ترین ستاره ی آسمان خنده های اشکـبار من است یادت می ماند؟! چه روزای سختی بودن این چند روز.از یه طرف درسای ترم آخر و استادایی که از همین اول ترم یه عالمه کوئیز و پروژه گذاشتن و آخرین...
-
ناگهان چقدر زود دیر می شود...
یکشنبه 16 بهمن 1390 21:05
چقدر دیر فهمیدم... دوباره تمام فاصله هایم با تو به قدر من و ستاره ها گشته ستاره ها را می بینم کاش تو نیز ستاره بودی... بعد از ماه ها تصمیم گرفتم برم باشگاه به فرزانه سر بزنم.وقتی از پله ها رفتم پایین تمام روزهای خوش باشگاه جلوی چشمام زنده شد...صدای مریم و تمام بچه ها...زینب کوچولویی که هنوز آخرین بغضش روی شونه هام...
-
میلاد نگارین نیلوفر مرداب
شنبه 15 بهمن 1390 13:43
قسم به خورشید وجودت آنگاه که در میانه ی زمستان می تابد قسم به نیلوفـــرین نگــاه نازت که بر سبزینه ی مــرداب می خرامد قسم به عشق و عاشقانه های آرام جوشیده از چشمه ی دل طنّازت قسم به بهارینه ی ایمانت قسم به سرخی شقایق های امیدت قسم به معجزه ی مهربانی های بی انتهایت قسم به خدایت قسم به خدایی که تو را میان سردینه های ابر...
-
چهل + ششمـــین جمعـه ی انتــظارت
جمعه 14 بهمن 1390 22:08
سلام... وقتی سلام هایم با سه تا نقطه تمام می شود، یعنی که نمی دانم از چه و کجا بگویم...یعنی که پشت این سه نقطه ها دنیا دنیا کلام و حرف دل و غم و اندوه و تاسف پنهان است....از عمق یک عهد و یک پیشوا و یک امام و یک آرام جان برات بگویم یا از ظواهر و کاغذ بازی ها و ساختن بت و مجسمه هایی که تمام اقتدار لاله های سرخ سالیان...
-
منو آرووووم کن مثل همیشه
چهارشنبه 12 بهمن 1390 20:30
همه دنیا با من بد شه نمی ترسم خوبیـــه تو به دنیـــایـی مـی ارزه خودم رو می سپـرم دست نگاهت تو تقدیرم با تو خوشبختی بی مرزه خـــدای مهربـونم منو آْروووم کن مثل همیشه... =» آهنگایی مثل آهنگ وبلاگم رو دوست دارم که مخاطبش میشه خدا باشه
-
یه دنیا ترس
چهارشنبه 12 بهمن 1390 19:27
-
باران بی امان اعجاز بر کویر نفس هایم...
دوشنبه 10 بهمن 1390 13:46
ترسی مبهم میان دلم دست و پا می زد... و شاید تردید...تردیدی از جنس اولین تجربه... دیدار کسی که روزهاست او را خوب می شناسی و حالا از میان آسمان اینجا به آسمان امن حرمش پلی می زنی از گرمای دو دست... دو دوست... دو آغوش میان انبوه چشم های گریان، دو چشم آشنا...دستی بالا می رود به نشانه ی آشنایی...خنده ای از ته دل...آغوشی...
-
چهل + پنجمـــین جمعـه ی انتــظارت
جمعه 7 بهمن 1390 07:11
سلامی بی ریا ، از دیاری آشنا ، بر یگانه منجی دل ها سلامی که بوی دلتنگی می دهد.بوی رسیدن به آدینه ای دیگر...بوی خوش گل های معطر نرگس... دیاری که آشناست...دیاری که به برکت آن ضامن آهو تا همیشه مقدس است...دیاری که بوی خدا می دهد...بوی امامت...بوی رضا... و آن منجی یگانه ای که بشارت داده اند روزی از میان همین روزهای گذرا...
-
خیال کن که غزالم...
دوشنبه 3 بهمن 1390 12:00
به یاد عید و مشهد و عهدی که بستم و آمدم... به یاد دلهره ای که در پس آرامش آن روزهایم پنهان بود... به یاد بستن و رستن های پیاپی و رفتن و رهایش رهایی های تن از روح و روح از بدن و عشق از هر دو... به یاد تک تک لحظه هایی که مسئولند... مسئول گذشتن و رفتن و هرگز بازنگشتن... به یاد اختیار و انتخاب و چارچوبی که در پس این همه...
-
میلاد بانوی سایه های سپید
شنبه 1 بهمن 1390 11:43
هدیه ی یلــــــــدا بود ابر دی مـــاهی را می گویمــــ پر از بــاران پر از شوق رسیدن به عروس زمستان دلش می خواست سپید بود اما هنوز گرمای برگ های پــــاییزیــــ در جانش شعله می نمــود یکی یکی می چکید چیکــــ چیکـــــ چیکــــ... قطره های زلال بــــاران از ابر دی مـــــاهیــــــ بسان شبنمان عشـقـــــــ در آغوش گلبرگ های...
-
چهل + چهارمـــین جمعـه ی انتــظارت
جمعه 30 دی 1390 10:06
سلام مهدی جان جمعه ها را دوست دارم.جمعه ها که می شود هر طور که شده خودم را به اینجا و رگبارآرامشم می رسانم تا دمی با تو آرام و آسوده سخن بگویم و برسم به سرآغاز انتظارنامه ای دیگر... میان راه،کنار پنجره ی تنهایی هایم، در اتاق همیشه آبی ام،لا به لای افکار همیشگی ام به حرف هایی می اندیشم که سر قرارمان روزهای آدینه برایت...
-
مرا ببر امید دلنواز من..ببر به شهر شعرها و شورها
پنجشنبه 29 دی 1390 10:24
من از سکوت جاری لب های تو می ترسم مرا ببر به دشت های باران زده ببر تا دل اطلسی ها ببر تا صفای بنفشه ها ببر تا حریر شمعدانی ها ببر تا عطر خوش بهارنارنج ها مرا ببر تا کرشمه ی اقاقی ها... ببر به زمزمه ی دور دست ها ببر به هجرت حیران پروانه ها مرا ببر تا اشتیاق کودکان احساس ببر تا بادبادک رقصان عشق و سپاس مرا از این هراس...
-
تو اشتباهی بودی...
سهشنبه 27 دی 1390 19:26
از این تصمیـــــــم بیهـــوده، چه چیزی قسمتم بوده نگو با من از این خواستن، که حسرت همدمم بوده چی فهمیدی از این گـــریه، چی خوندی از نگاه من نبــــــودی تو پنـــــاه من، نبـــــودی تکیـــه گــــاه من تو این تصــمیـــم بیهـــــوده، نشد تکـــرار دلشـــوره اگه حتی نگـــــاه تو، منــــو می خــواد و ومجبــــوره فراموشم شده...
-
میلاد ِدختری از جنس باران
دوشنبه 26 دی 1390 14:52
فریادی هنوز در گوشم می پیچد...پر از سکوت... و من از همان اولین سلام دوستی، چه زیبا سکوتی را شنیدم... می گفت اینجا درونم سخن می گوید...قدری سکوت کن، می شنوی... قطره قطره ابرهای سکوتش، فریاد بارانی گشت بر سر نفس های انتظار... باد سردی وزید و او قطره قطره بارید... مثل باران رفت تا معنای انسان را بیابد.... معنای انسان را...
-
آغاز خنده هایت زیبایت مبارک
یکشنبه 25 دی 1390 16:24
تو که می خندی گل های باغچه ی مادربزرگ، شرمسار گُل ِگونه هایت، سر بر گریبان فرو می برند..پرندگان نشسته بر چوب های خشک درخت تاک،به پرواز در می آیند و گرداگرد خنده هایت طواف عشق می روند... تو که می خندی تک درخت گردوی خانه ی قدیمی مادربزرگ،جان می گیرد..یادت هست با دستان کوچکت آن را کاشتی؟چند سالی از تو کوچک تر است اما قد...
-
چهلمین عطش...
شنبه 24 دی 1390 17:31
کجای قصه بودیم؟! رسیده بودم به فانوس حضور تو در تارترین شب های تاریک زندگانی ام رسیده بودم به پَرپَر شدن خصمانه ی لطیف ِلاله ها رسیده بودم به داغ دل شقایق های لرزان در خیمه های بی بابا رسیده بودم به یاقوتِ خون تو رسیده بودم به زمزمه ی آخرین نفس های تو ... عطش های تو تمام گشت اما وای از عطش جاویدان عاشقانت... وای از پر...
-
تولـــــــد نازترین آجی دنیا
جمعه 23 دی 1390 15:57
یادته؟ یادته اولین باری که قرار شد صداتو بشنوم؟ قرار گذاشتیم تو بشی تنها آجی منی که هیچ وقت خواهر نداشتم... قلبم تند تند می زد. همون صورت نازت توی روسری آبی آسمونی رنگ، می یومد توی خاطرم و یه کم آروم تر می شدم.... یا اون چشمای شیطونی که پشت یه عینکی آفتابی قائم شده بود زنگ موبایلم... - بله؟ - سلااااااام... خدای من! چه...
-
چهل + سومـــین جمعـه ی انتــظارت
جمعه 23 دی 1390 15:18
سلام مهدی جان سلام هایم ساده گشته است. می گویند سلام های صمیمی و آشنا، ساده می شوند... سلام هایی که تا همیشه آرزویت سلامتی او باشد.سلام هایی که با تمام وجود با لبخندهای سرشار از مهر و امید، در دم و بازدم هایت زمزمه می کنی. و من ساده می گویم سلام... همان سلامی که سلامتی ات را تا همیشه می خواهد.تمام روزهای نبودنت را به...
-
نامی نام آشنا که روزهاست گم شده است...
پنجشنبه 22 دی 1390 16:42
دلم را ورق می زنم به دنبال نامی که گم شد در اوراق زرد و پراکنده ی این کتاب قدیمی به دنبال نامی که من... - من ِشعرهایم که من هست و من نیست - به دنبال نامی که تو... - توی آشنا - ناشناس تمام غزل ها - به دنبال نامی که او... به دنبال اویی که کو؟ «قیصر امین پور» لحظه های فراغ از زندگی، دنیایم را ورق می زنم...روزهایم...
-
برای تو و زمزمه های گاه گاهت
سهشنبه 20 دی 1390 07:33
آسمان دیـشب ستاره باران بود چشمک زنان سوسـو کنان هاله ی رنگین کمانی ِماه بر سر زمین و زمینیان نـــور می پاشید به یاد یاری جشنی بر پا بود به یاد ستاره ای آسمـــــانی به یاد فرشته ای کهکشانی به یاد پاکــــــدلی نورانی رایحه ی دل انگیــــز گل های *نرگس* عطر مست شهلای آلاله رقص باد در *سایه سار زندگی* *زمزمـــه های گاه...
-
عشق و برزخ
جمعه 16 دی 1390 22:18
گاهی از رفتن پشیمون می شیم! گاهی از موندن. شاید منتظر یه حرف یه کلام یه جمله ی مهربونیم. نمی تونیم تکلیفمون رو با خودمون روشن کنیم. اصلا نمی تونیـــم درســـت تصمیـــــم بگیریم! اون لحظه ها این شعر می شه ورد زبونم: به من چیزی بگو شـــاید هنــوزم فــرصتی باشــه هنـــوزم بین ما شــاید یه حس تــــازه پیــدا شـــه یه راهی...
-
چهل + دومـــین جمعـه ی انتــظارت
جمعه 16 دی 1390 01:40
سلام مهدی جان به جمعه ها که می رسم، رایحه ی معطـّر گل نرگس، تمام لحظه هایم را مستِ شور و نور و شعف می کند... به جمعه ها که می رسم، پلک دلم به شوق آمدن مسافری عزیز، مدام می زند... به جمعه ها که می رسم، قلمم درسمفونی ندای آمدن تو می رقصد... آمده ام تا بدانی هنوز می آیم و آماده ام...آماده ی گام برداشتن در رکاب امامانه...
-
مرغکی نا رسیده ز راهی...تا قیامت محالا بدیده!
پنجشنبه 15 دی 1390 10:49
دوش بر سقف گیتی بدیدم دانه بــرگی ز دنیا فتـــــاده گفتمش زان همه بی قراری تا کدامین وفـــــا ایستــــاده؟ گفت در من مَبین خواری ام را برگ سبزی بُدم در هوایــــــش او نفس بر نفس می دمـــید و من همان را که پاک و سزایش او ز آوارگــــــی ها رهیـــــد و بر زمین، سرد و سایه بیفتاد من تمــام تنـــــــم داغ نـوری تا زمین را...
-
خوابایی که به واقعیت این روزهای من گره خوردن
سهشنبه 13 دی 1390 07:52
یه تیغ تیز رفته بود توی بال های نازش می ترسیدم بهش دست بزنم.اما درد داشت...خیلی یم درد داشت...جون دادنشو داشتم می دیدم و زار می زدم...تیغو با فشار امیدش بیرون می کرد اما گیر کرده بود... کمک می خواست... آروم گرفتمش.تیغ تیزو کشیدم بیرون... هنوز صدای نفس رهاییشو یادمه.تو گوشم می پیچه و صحنه ی رهاییش جلوی چشمامه...جیغی زد...
-
زیر کدامین آوار آرمیده ای آرامشم؟
سهشنبه 13 دی 1390 00:50
زلزله ای عظیم بود و آوار عاطفه ای و سقوط هر آنچه احساس پاک به زلالیه دریا... دخترکی نالان،با دردی عمیق از نالیدن روزهای خوش بی خبری...به یکباره پرده ای فرو افتاد از حقیقتی تلخ ! از تپانچه ی شهود..از لوای مردانگی... در پس روزهای گذشته،فریادی پیچید که من مَردَم! من نه آنم که تو پنداری! مرا مردانگی آموخته اند نامردان...
-
روزهای آوارگی عاطفه
یکشنبه 11 دی 1390 15:20
در میان انبوه خاطرات خفته در پس روزهایم، به تو که می رسم نفس به یکباره در سینه حبس می شود.قلبم انگار آخر دنیایش را با دیدگان بینایش لمس می کند و روحم تا تو ، پرستوی مهاجر زمستان می شود.. کودکی هایم چه کودکانه گذشت.نه تویی بود و نه یادی و نه حتی تصور بودنت در محفل چشم های همیشه خیس از انتظارم... کودکی هایم در پس و پیچ...
-
چهـل + یکــمین جمعـه ی انتــظار
جمعه 9 دی 1390 11:44
سلام... آری مهدی جان نذرم تمام شده اما حرف هایم که تمامی ندارند... صبح، آدینه را سلام گفتم...آغوش گرمم را بر سرمای بی قرارش گستراندم...غمی اما غوغا می نمود... و دیدم نذر من اگر چه تمام گشته اما می شود هنـــوز همــصدای آوای نسیم آدینه گاه برای تو عاشقانه آواز خواند...می شود مست بشارت سحری گشت... سحری که کاش آخرین باشد...
-
بخنـــد مهربانم
سهشنبه 6 دی 1390 07:49
تو که می خنـدی در گلـباران نگاهت مست می شوم تو که می خنـدی درسمفونی آوایت چـــرخ می زنم تو که می خنـدی دنیـــــای من زیبــاتر می شود بخنـد مهــــربانم بخنـــــد ... چند روزی نیستم.واسه خوب شدن امتحانام دعا کنین. مراقب خودتونم باشین
-
فاطمه
دوشنبه 5 دی 1390 17:40