-
پروردگارم...
چهارشنبه 16 فروردین 1391 21:13
من بودمو دو پایی که برای من بودند و جاده هایی پر از چنارهای سر به فلک کشیده کجای جغرافیای زمین بودم من؟! چشمانم را بستم قطب نمای دل به سوی تو و شمال دنیا تجسـّم آغوش دلدادگی ها تا تو خواستم که بیایم هر آنچه راه را هر آنچه چاه را هر آنچه زجّه های بی امان را تا تو خواستم که پیاده، پا برهنه، رهای از پای افزار تنگ غرور و...
-
پیش به سوی افق هایی روشن!
دوشنبه 14 فروردین 1391 17:24
به امید یاری واژه ها می آیی و در انتظار دیدار کلامی می نشینی تا مگر کلاف واژگان رنگارنگ را به هم ببافی و شعر شوند یا دلنوشته...فرقی نمیکند! مهم آن است که تو با رج به رج هجایشان هــم راه شوی و با دانه به دانه حلقه های درهم فرو رفته هــم راز! تا تک به تک حرف ها بر ذهن تو جاری باشدو صفحه ای سپید چون این سرا نباشد، ازدحام...
-
اشک....عشق....آسمان....
شنبه 12 فروردین 1391 14:58
میان واژه های همیشه می گردم حرف ها به شوق حضور تو می آیند به اشتیاق توصیف تو می رقصند و تا سرای امن عاشقانه ای پاک می شتابند اما! نه! انگار خبری در راه است... واژه ای به نام دلتنگی تک و تنها چونان قاصدکی از ازدحام ابر واژه ها می بارد و خبر از بغضی سنگین می دهد... «سقف آسمان امروز بن بست است باران واژه ها بغض کرده اند...
-
مولایم...غزال نمی خواهی؟
پنجشنبه 10 فروردین 1391 13:22
از میان دنیای شلوغ آدم ها، آرام آرام می گذرم...تا به ایوانی می رسم از جنس طلا... همان جایی که دو فراق بودو دو وداع...و حالا اولین سلام و اولین وصال... ازدحام نفس ها... های و هوی دل هایی سوخته از فراق و بی قرار وصال...باران چشمانی در امتداد عبور... و همه به زنجیره هایی می نگرند که تو در آنجایی...با دستانی رو به...
-
90
جمعه 4 فروردین 1391 10:59
به روزهای 90 می اندیشم...انگار هنوز نمی شود از آن سال پر خاطره گذشت...هفت سینی پهن است و هفت تا سین و سبزه و ماهی و قرآن و آینه و نهنگی کنار تمام آن ها...لباس های نویی که آینه به من می گوید تن توست! و بوسه های خوشرنگی که بر گونه های عزیزانم می نشانم حکایت از واقعه ای می دهد... انگار بهار آمده اما چرا عید امسال و سال...
-
سال ثانیه ای!
پنجشنبه 3 فروردین 1391 15:54
در یک ثانیه، 3600 ثانیه به جلو می روم! راستی فاصله ام تا تو چند سال ثانیه ای است معبودم؟!
-
آخرین شب زمستان! میهمان تو ام...
سهشنبه 1 فروردین 1391 02:16
قهوه ی فرانسوی! حتما باید از مجتمع اوسان یا مارتین بخری وگرنه طعم اصلیشو نمیده! حتی تو شادترین لحظه هام هم با خوردن قهوه با شیر مخصوص با کمی شکر یاد شب های امتحانی میوفتم که هیچ وقت نشد که بیدار بمونم! حتی اگه بیدار می موندم می رفتم سراغ پنجره ی تنهایی هام و به برتری ماه و خورشید فکر می کردم...به تو! شیشه رو می کشم...
-
برای تویی که خدا برایت کافیست...
دوشنبه 29 اسفند 1390 15:31
یادم نیست طلوع کدام خورشید بود که نجوایی در گوش های خیالم حدیث مهر خواند! و ناگاه دنیای مرا پر از عطر خوش مریم های روزگار نمود... و گفتم تو را چه با من آخر نگارین خوشبو؟ که مریمان مرا نه شاید که ماندن و رفتن پیشه می کنند از قلبم...از جانم و از دستانم! و گفت مرا مریمی نام نهاده اند ...مریمی ی که رسم ماندن می داند و...
-
بهانه های بهار!
یکشنبه 28 اسفند 1390 15:52
گریه کنم یا نکنم حرف بزنم یا نزنم من از هوای عشق تو دل بکنم یا نکنم! با این سوال بی جواب پناه به آینه می برم خیره به تصویر خودم می پرسم از کی بگذرم؟! یه سوی این قصه تویی یه سوی این قصه منم بسته به هم وجود ما تو بشکنی مــن می شکنم گریه کنم یا نکنم حرف بزنم یا نزنم من از هوای عشق تو دل بکنم یا نکنم؟! نه از تو می شه دل...
-
پنجاه و دومـــین جمعـه ی انتــظارت
جمعه 26 اسفند 1390 21:23
و پنجاه و دومین سلام و درود بر تو باد آقای خوبی های ماندگار... سلامی به خجالت اولین سلام سلامی به لطافت باران های بی هوا سلامی به طراوت شکوفه های بهاری سلامی به گرمی خورشید تابستانی سلامی به خنکای بادهای پاییزی سلامی به سپیدی برف های زمستانی و سلامی به غم پنهان آخرین سلام در این سالی که تک تک جمعه هایش در کنار تو و...
-
دنیای بنفشه ها
چهارشنبه 24 اسفند 1390 00:41
رگبار آرامشم خیلی مهربونه و خدا مهربون تر... حتی وقتایی که نمی تونم بیام اینجا برام دوستایی رو تو دنیای واقعیم گذاشته که بتونم کنار اونا روزای سختمو بگذرونم...دوستایی که از همین رگبار و آرامش شکل گرفتن. همین جا ازشون بینهایت ممنونم. دو سه روزی رو نت نبودم.یکشنبه داداشم زانوشو عمل کرد و از روز قبلش که با مامانم رفته...
-
فصل پنجم
شنبه 20 اسفند 1390 17:03
فصل اول بهـــار شکوفهــ باران مهربانیـــ هایتـــ بارانــــ زلالـــ حضــور بی ریایتـــ فصل دوم تابستانـــ بلـــوغ طنّـــاز نیازتــــ نورریزانـــ تشعشع لبخنــد چشمانتــــ فصل سوم پاییـــز شکوهـــ گرم صدایتـــ برگــ ریزانـــ رقــص آهنگین احساستــــ فصل چهارم زمستانــــ خنکــای خوش هوایتــــ برفـــ ریزانـــ حریـــر نــاز...
-
پنجاه و یکمـین جمعـه ی انتــظارت
جمعه 19 اسفند 1390 07:10
سلام... همان سلام و سه نقطه هایی که تا بیکران ها ادامه دارند... بگذار امروز حرف آخرم را همین اول بگویم. شاید آرام آرام گفتن، جان می خواهد و توان که نه در دستانم است و نه در وجودمو و نه روحی که آخرین حق او را هم گرفتند... مهدی جان! پنجاه و یک جمعه برای شما نوشتن و حرف ها زدن کم نیست... حالا در دقیقه های نود سال نود،...
-
یخ!
پنجشنبه 18 اسفند 1390 10:09
-
نذری از جنس نور تقدیم به نور
دوشنبه 15 اسفند 1390 18:07
یادت هست؟ آن روزها که ندای ثانیه هایم این بود: زیر کدامین آوار آرمیده ای آرامشم؟ یادت هست آن گنجشک زخمی را؟ و رهایش من و او در خواب...و بازگشت روح رهایم به تنی زمینی و نفس های سپیده دمی دیگر... یادت هست از عشق و برزخ شعرها زمزمه نمودم و اشک ها ریختم؟ آن گاه که میان رفتن و ماندن مردد ایستاده بودم و در انتظار...
-
ارتباط !!!
یکشنبه 14 اسفند 1390 18:08
دیروز سر کلاس دکتر خدامی، وقتی به مبحث اصلاح زیردست و بررسی و بهبود مقاومت سایشی الیاف در حین عملیات تکمیلی رسیدیم دکتر گفت همیشه وقتی به این مبحث از درس میرسم، یاد شعر کلاغ و عقاب از دکتر پرویز ناتل خانلری میوفتم. منم کنجکاو شدم ببینم این چه شعریه و چه ارتباطی با این مبحث می تونه داشته باشه! اینه که اومدم پیداش کردمو...
-
پنجاهمـــین جمعـه ی انتــظارت
جمعه 12 اسفند 1390 11:17
سلام مهدی جان... از انهدام روزهای بنفشه باران، دلم به رنگ داغ شقایق های سرخ گشته است... آری امام من... امروز نه شکایه دارم و نه گله از سقوط چراغ های سرسرای حضور...اما درد دارم ...درد دیدن و دم نزدن ها! درد سوختن و ساخته شدن آنان که در جایی دور با نمادی از جنس شیاطین سربرآورده از اوهام افکارشان، دنیای تو را و قداست...
-
عین و شین و قاف
چهارشنبه 10 اسفند 1390 17:14
زرّین نگارین انوار ِگرمــــ تو را در لا به لای شـــاخه های جانــــ در انحنای خشک برگــــــ های زمانــــــ و در شریانــــــ شورانگیــــــز روح و روانـــــ به پهنــــای واژه ای عـــظیـمــــــ در امنـــــــ ترین جایگاه وجود جای داده امــــــ ... وحالا بوسه های ابریشمینــــــ انوار تو بر آبی سرای دریـــــای دلمــــــ چه...
-
*رمز پست های گل مریم*
دوشنبه 8 اسفند 1390 15:17
-
Forever End!
دوشنبه 8 اسفند 1390 06:54
گفتی Forever گفتم تا همیشه! با چه کسانی؟ گفتی Forever with you و دلم آرام بود... آرام آرام که تو تا همیشه با ما می مانی... حالا آمده ام به سرایت...سرای خوش دوستی های پاک و صمیمی مان...همان جایی که عطر خوش گل مریم، از ابتدای بودنم در این دنیای دل های زیبا مرا مست حضور تو کرده بود... اما... هنوز جیرجیرکان می...
-
چهل + نهمـــین جمعـه ی انتــظارت
جمعه 5 اسفند 1390 22:33
سلام بر شما مهدی جان... شمایی که امام مایی..آخرین امام ما..همان که چشم های دنیایی مان هنوز به دیدن رخ ماهتابی شان بصارت نیافته است...همان که لاله ی گوش هایمان، تشنه ی قطره ای از زلال خوش کلام خدایی اش است...همان که همه می گویند او روزی از بطن حادثه ای عظیم جوانه خواهد زد. در میان تلاطم دل های این روزها، در میان...
-
دو شب عجیب!
جمعه 5 اسفند 1390 10:26
-
حس مبهم!
پنجشنبه 4 اسفند 1390 19:40
مگر کوه جزوه های نخوانده شده بر روی میز مرا نمی بینی؟ مگر نمی دانی این روزها حسابی سرم شلوغ است و کار دارم؟ مگر ندیدی امروز تمام واژه هایی که می شناختم و تمام آن هایی که قرارمان اولین دیدار خوش آشنایی بود، یاری ام نکردند؟ نمی دانم کیستی که در افکار من بالا و پایین می پری! نمی دانم حتی چیستی که قلب مرا به طوفان کشیده...
-
آفتاب سرد...
سهشنبه 2 اسفند 1390 18:56
از میان سوز شدید زمستانی تا دانشکده می دوم...هوای اطرافم گرم می شود.حالا می توانم دستانم را از جیب هایم درآورم و هایشان کنم.. هوا بی رحمانه سرد است...سرد و خشک و سوزان! کمی که می گذرد از پنجره بیرون را و آسمان آبی و هوای صاف زمستانی را با تابش شدید خورشید نظاره می کنم! و سوالی بر جاده ی ذهنم یکریـــز رژه می رود که مگر...
-
بارووون
شنبه 29 بهمن 1390 19:03
صبح آسمون صاف و آفتابی بود...بدون ابر! همینطور که سرم به آسمون بود گفتم کاش همین امروز آسمون پر از ابر بود و یه بارون حسابی میزد...کاش هدیه ی تولدم یه آسمون ابری و یه نم بارون بود... ظهر بازم آفتاب بود...تا اون اتفاق و اون تصادف! ولی نگفتم بدشانسم! نگفتم امروز نحسه! چون امروز واسه من و دل خودم یه روز متفاوت بود.. بعد...
-
تفاوتی از جنس آغاز
شنبه 29 بهمن 1390 15:10
تا کودکی هایم سوار بر اسب زمان می تازم... به امروزهایی می رسم که همه از جنس زمستانند و بهمن و چنین روزی... چه اشتیاقی در جانم می پیچید... در چنین روزی دنیا را جور دیگری میدیدم. ساده بگویم دنیا را شفاف تر می دیدم...نمی دانم چشم دلم بود یا چشم های خودم اما آدمیان چنین روزی را لبخند زنان غرق نشاط می دیدم... از صبح چشمانم...
-
چهل + هشتمـــین جمعـه ی انتــظارت
جمعه 28 بهمن 1390 00:16
سلام مهدی جان... دیگر سلام های ساده برایم زیباترند و من راحت و بی تکلف اولین کلامم را با سلام آغاز می کنم... راستش را بخواهی دلم در این سرمای زمستانی کمی یخ بسته است...هر آدینه با طلوع خورشید انتظارنامه ای دیگر از میان انگشتان دلش برمی خیزد و به امید رسیدن به مقصد حضور تو، تا شب هزاران بار حدیث راه می سراید و دلش بر...
-
rainy day
پنجشنبه 27 بهمن 1390 17:56
-
حس خوب بودنت*رمز همیشگی*
چهارشنبه 26 بهمن 1390 22:22
-
بغض سرکش
یکشنبه 23 بهمن 1390 21:49
بغض روزهایم درگلوی زمان گیر کرده است آب می خواهم گوارای وجودم باشد زلال نفس هایم آب می خواهم خنکای داغ دلم باشد طراوت گلبرگ های پژمرده ی قلبم آب می خواهم آبی بی رنگ آبی بی ریا آبی که نه رایحه ی خوشش مستی به بار آرد و نه طمع دل انگیزش دنیا دنیا دلتنگی ... بغض های خفته بر گلویم آرام ندارند ... دلم می خواست چونان کودکان...