-
بیست و هفتمین جمعه ی انتظار
جمعه 1 مهر 1390 07:10
سلام بر خوبِ خوبانِ عالم... یک به یک جمعه هایم را دوباره نفس کشیدم... از کجا به کجا رسیده ام! از آن شور و اشتیاق روز اول، رسیده ام به استیصالی عمیق از جدالِ بازیِ روزگار... با درماندگی عزیزی را فراخواندن خوشایند نیست... دلم همان شور و و اشتیاق را می خواهد... راحت تر برایت بگویم آقا جان! دلم نمی خواهد دلیل اصلی تمنای...
-
رهسپارم...
چهارشنبه 30 شهریور 1390 22:38
دوباره کوله ام بر دوش رهسپارم... خود مسافرِ زمینم و حالا در سفرم مسافرم... قصه ی غریبی ست نازنین... می بینی... قصه ها همیشه افسانه نیستند... گاه به قدرِقدرتِ چشم هایت واقعی می شوند.. واقعیتی افسانه وار رگبار1: بعضی روزا پره از اتفاقات غیرمنتظره: -صبح به اندازه تمام دنیا خوابم می اومد که به طور معجزه آسایی آزمایشگاه...
-
غریبه ی آشنا
دوشنبه 28 شهریور 1390 21:42
ر و زهای دل تکانی ام که می شود پُـر از تـو می شوم د و باره چقدر دلم برایت تنگ می شود گاهی برای یک به یک خند ه هایت برای قلب د ر یایی ات... برای تمام آن ر و ی مهربانت کاش پشت و ر و یت یکی بود عزیزِ من ببخش می دانی نه تویی مرا و نه من تو را بر تمام بی محبتی هایم بر تمام بوسه هایی که طلب داری بر تمام خند ه های یخ زد ه ام...
-
گناه!
یکشنبه 27 شهریور 1390 16:34
این روزها گستاخ تر از همیشه ام در حضور تو چون آب خوردن، گناه می کنم... کجاست عالمی که محضرِ تو می خواندمش! دلم برای روزهای بی گناهی تنگ گشته است... نگذار هرکس مرا ببوسد...درآغوش کشد...و دستان نامحرمش را محرمِ تنم کند! نگذار هر چشم هرزه ای مرا بنگرد.. نگذار هر هوسی شعله ور شود و نفسی به تپش درآید راحت تر بگویم معبودم...
-
تولدت مبارک آرامشم
جمعه 25 شهریور 1390 18:42
یادت هست؟ اولین سلام مرا ...؟ گفتم: سلام سلامی به آرامش دریا سلامی به پاکی قلب هایتان سلامی به عمق نگاه هایتان سلامی به عظمت وجودتان سلامی به قداست حضورتان و با نام یگانه خدای مهربانم آغاز کردم زندگی در این دنیای مجازی را... در میان آدمیانی که حضورشان را چشم های تو نمی نگرد که دلت گواهی میدهد.سال ها بود به گشت و گذار...
-
بیست و ششمین جمعه ی انتظار
جمعه 25 شهریور 1390 15:16
درود و سلام بر مهدی صاحب زمان فکر کن... تو صاحبِ زمان خواهی بود... صاحبِ تمامِ انسان های این کُره ی خاکی... یا بهتر بگویم تو از طرفِ یگانه معبودِ بی همتا صاحبِ آدمیانی گشته ای که زبانت را می فهمند و تو را با چشمان دنیایی شان زمانی خواهند دید... چه زیباست خدایمان از جنسِ ما آدمیان، مَلکی چون تو را به هستی هدیه داده...
-
۲۳شهریور!
چهارشنبه 23 شهریور 1390 15:02
آدما زود عادت می کنن به زندگی جدیدشون به فاصله گرفتن از علایقشون... باورم نمی شه یکسال تمام گذشت! درست ۲۳ شهریور پارسال بود... آخرین جلسه ی من توی باشگاه و خداحافظی برای همیشه با کسانی که دو سال بود بهترین روزهای منو ساخته بودن به دفتر مخصوص مریم نگاه می کردم... به تک تک خاطراتی که نوشته بودم... به امروز... به شیطنتای...
-
D:
سهشنبه 22 شهریور 1390 15:12
بهترین چیز رسیدن به نگاهی ست که از حادثه ی عشق، تَر است یه اتفاق خوب افتاد... نمی دونم اما مطمئنم که اتفاق افتاده به حس ششمم ایمان دارم... بهم دروغ نمی گه! یه عشق قشنگ، جون گرفت... و من خوشحالم... بی نهایت خوشحالم از جون گرفتنِ عشقی که دو طرف لایقشن...می دونم که لیاقتش رو دارن... یادمون باشه عادت، تبرِ ریشه های نهالِ...
-
آنتی مردانه!
سهشنبه 22 شهریور 1390 00:17
-
*ای همیشه خوب*
یکشنبه 20 شهریور 1390 18:05
چند روزی بود دلم هوای شعر کرده بود. هر شعری می خواندم ته دلم را راضی نمی کرد.. راحت تر بگویم: دلم بهشان گرم نمی شد! گاهی دلت دنبال چیزی می گردد که نیست! گاه آنچه یافت نمی شود آنت آرزوست... در میان انبوه اشعار، رسیده ام به شعر *ای همیشه خوب* سروده ی فریدون مشیری. حالا حس خوبی دارم از خواندنش...حالا من آن ماهی تشنه گشته...
-
بیست و پنجمین جمعه ی انتظار
جمعه 18 شهریور 1390 11:28
سلام بر یگانه مُنجیِ روزهایِ ...! مهدی جان! نمی دانم با چه کلامی می شود این روزها را وصف کرد! روزهایی که مثل هم می گذرند اما آدم هایش مثل هم نمی گذرند! اصلا خودت که شاهدی آقا جان... هر روز خورشیدِ درخشان، از مشرق تا مغربْ زمین را دوری دایره ای می زند و شب جای خود را به ماه تابان می دهد و دوباره روزی دیگر و ... با این...
-
بر من بنوشان... فقط قطره ای از عشقت را !
یکشنبه 13 شهریور 1390 12:54
حـَـتّے جـُرعه اے اَز مُحَـبَّـتَـت را نَـگُـذاشتـے .... هَمـه را تا آخَـریـن قَـطـره بَـر مَـن نوشانـدے وَ حـالا دوبـاره به اُمیـدِ هَمـان جُـرعه هـا تـِشنـه گَشتـه اَم... چِقَـدر دِلَـم بَـراے قَـطـره اے ... فَقَـط قَـطـره اے اَز مِهـربـانـے هـایَـت تَـنـگ گَـشتــه اَسـت ... کاش آن زَمـان کـه بـے حِـسـاب مَـرا اَز...
-
بیست و چهارمین جمعه ی انتظار
جمعه 11 شهریور 1390 11:30
سلام بر یگانه موعود وعده داده شده سلام بر مهــــدیِ صـــاحب زمــان.... عیدت فرخنده باد آقا جان مهدی جان! دلم می خواست نماز عید فطر امسال به امامتِ حضورِ مقدستان اقامه می گشت...اما دوباره ما را در انتظاری سخت نشاندی و دستانمان هنوز برای آمدنت رو به آسمان هاست... عید فطر برای آن ها که روزه بوده اند و تشنگی و گرسنگی و...
-
تراژدی 37 ساعت قبل...
چهارشنبه 9 شهریور 1390 09:27
سکانس اول: وصال... دست... بوسه... آغوشی گرم و یک دنیا شادی و آرامش... رسیدن تا عرش تا آن طرف دنیا... تا ایالتی در آمریکا سکانس دوم: کوچه ای خلوت... رقصیدنِ شال در باد... شرم... گُل انداختن گونه ها... خجالت.. بوسه گردنبدی دورِ گردنت... دستبندی به دستت... و باز رسیدن تا ایالتی در آمریکا.. تا عرش... تا خوشبختی.. تا دنیا...
-
بوی خدا...بوی زلالِ آرامش
یکشنبه 6 شهریور 1390 06:42
شب های گرمِ تابستان هم دارد تمام می شود.پنجره را می گشایم.کمی می لرزم.انگار باد دارد خبرِ رسیدنِ پاییز را می دهد و در لابه لای درختان می پیچد و سمفونیه زیبایی را در این سحر های آخرِ ماه رمضان،خلق می کند.شاید هم سمفونیه خداحافظی باشد... و رقص برگ ها و درختان که بی شباهت به رقصِ مرگ،نیست... اما مرگ! نه... شاید زمزمه یی...
-
بیست و سومین جمعه ی انتظار
جمعه 4 شهریور 1390 13:34
سلام بر مـرد مـــردان خدا... سلام بر امـــــام مهربــانی ها.... سلام بر سنگ صبور دل های خسته نمی دانم هنوز مرا یادت هست یا نه آقا جان؟ من همان رگبارم... رگبارآرامشی که نه فقط شب های قدر که بیست و سه جمعه است دارد شما را از اعماق قلبی صدا می کند که هر روز آتشش شعله ورتر می گردد...همان رگباری که آن هفته نمی دانست وقتی...
-
بیست و دومین جمعه ی انتظار
جمعه 28 مرداد 1390 12:48
سلام امام زمانِ حالِ ما... خوب می دانم این روزها کارتان چندبرابر از قبل می گردد... حالا می دانم که دیگر به ظهورتان بسته نیست که مهم حضور آقای زمان، در عصر نفس های زنده ی ماست... این روزها که می رسد، ناگاه یاد شما می افتم... یاد شب هایی که برگ برگ تقدیر یک سال ما را با دستان امامت خود،امضای عشق می زنید و دلم عجیــــــب...
-
بزم شبــانه
سهشنبه 25 مرداد 1390 04:29
امشب از آن شب های عجیبی ست که چشمانم با خواب قهر کرده اند... دوباره منم و پنجره ی تنهایی هایم و تکه ای از آسمانِ خدا که فقط و فقط برای من است... راستی امشب آسمان هم فقط یک ستاره دارد... و چه قدر بزرگ و درخشان است... می شود ستاره ی من باشد؟؟ به ماه سلام می کنم. گفته بودم که شغل جدید من است. اما امشب آسمان کمی ابرهای...
-
دستهایت را چون خاطره ای سوزان ،در دستان عاشق من بگذار
یکشنبه 23 مرداد 1390 16:03
دستهای کوچکم را می آورم بالا می شود خودت آن ها را بگیری؟ فقط نترس...بند بند انگشتانم از غصه ی دوریِ تو یخ بسته است... و دلم ... نمی دانم چرا سینه ام عجیب می سوزد... انگار گلوله ی آتشی درونش با خاطرات گذشته توپ بازی می کند... و خورشید غبطه می خورد بر آتش افروخته در قلب کوچکم... آخر به خورشید بگو سوختن هم تماشا دارد؟؟؟...
-
رمان *دالان بهشت*
شنبه 22 مرداد 1390 23:59
....خیلی مونده که بفهمی توی زندگی،زن اگه زن نباشه، شیرازه زندگی به هم بند نمی شه. زن باید همدل و همزبان و همپای مردش باشه، توی خوشی و ناخوشی. این در رو می بینی؟ اگه لولایش توی هم چفت نشه، که هیچی، در اصلا به درد نمی خوره و باز و بسته نمی شه ، ولی اگه چفت شد باید روغن داشته باشه، وگرنه یکسره قژ و قوژش گوش رو کر می کنه....
-
بیست و یکمین جمعه ی انتظار
جمعه 21 مرداد 1390 14:55
سلامی گرم بر مردِ مردان خدا نه گرمای درودم مرا خسته می کند و نه خطابِ واژه ی مرد برای شما... کاش می آمدی تا درس مردانگی دهی بر مردان این روزگار... کاش می آمدی تا بدانند مرد بودن به قدرت نیست،به هیبت نیست... مرد بودن به مردانگی ست... به مرد ماندن است... و همیشه می مانم از یک یک مردان این روزها که الگوی بودنشان ۱۳...
-
اقتدار پوشالی...
چهارشنبه 19 مرداد 1390 08:03
-
شغل زیبای من!
دوشنبه 17 مرداد 1390 09:04
در کارخانه ی خدا شغل زیبایی بر دوش من نهاده اند... تا صبح منمُ گیسوی سیاهِ عروسِ ماهُ و تاج نقره ایِ شهاب سنگی بر سرشُ تورِ زری دارِ ستاره بر جای جای سیاهیِ کمند موهایش... تا شب منمُ لبخندِ سوزانِ خورشیدُ شراره های گاه و بیگاهش... تا صبح ساقدوشِ عروسِ شب می شوم و صبح که می شود خورشید با انوارِ طلایی اش دستانم را نوازش...
-
ماه عسل...
یکشنبه 16 مرداد 1390 19:03
* ** ¤ ** ** *** ** ** آهنگ برنامه ماه عسل ۱۳۹۰ ** *** ** * حس می کنم تو رو تو هر شب خودم من عاشق همین احســـاس تو شدم حســّت جهــانمو وارونـــه می کنه آرامشــت منـــو دیــوونه می کنــه حس می کنم تو رو یه عمره تو خودم بازم به من بگو دیـر عاشقـــــت شدم کُشــتی غـــرورمــو دیوونــگی کنم بــازم منـو بُــکُش تـا زنــدگی...
-
بیستمین جمعه ی انتظار
جمعه 14 مرداد 1390 16:10
سلام آقا و سَروَرِ زمین و زمان راستش را بخواهی باورم نمی شود این بیستمین سلام خالصانه ی من به شما باشد... بیستمین جمعه که با یاد شما می گذرد... و شاید ساعاتی کم باشد اما هست.. همین که این ساعت ها به عطرِ یادِ تو مزیّن می گردد تمامِ جانِ من بیمه ی ابدی خواهد شد... می شوم همان سنجاقکی که تمام عمرِخود را روی لطیف ترین...
-
پیچکی ناخواسته!
چهارشنبه 12 مرداد 1390 12:42
اومـدے پیـچکــ هاے چسبیـدهـ بهـ تنهـ ے تنومندے رو باز کنـے... ارتفاعشــ اونقدر زیاد بود کهـ خودتـــ پیچیـــدهـ شدے ! اونــ خواستهــ بـود اینــ ناخواستـــــهــ فرقے ندارهـ مهمــ نَفـَســِ درختهـ کهـ باید رهــــا بشهـ از پیـچکــ هاے چسبیــدهـ شدهـ بهـ تنــهـ اشــ کســے قیچــے پیــچکـــ چینـے ندارهـــ ؟ ! ؟ ! ؟
-
امتحانِ خدا...
چهارشنبه 12 مرداد 1390 00:32
یه امتحان بود... من نخونده بودم... اصلا نمی دونستم قراره از چه درسایی امتحان بدم... اون که هیچ! اصلا نمی دونستم قراره امتحان بدم !!! برگه دستم بود.... دیدم برگه ی بغل دستیم مثل منه... شروع کردم به نوشتن از روی دستش ... نوشتم به طریقِ راه حل هایی که می نوشت... اون خیلی امتحان داده بود.... می دونم دلیل بر این نبود که...
-
باید باور کنم...
دوشنبه 10 مرداد 1390 16:15
-
رمضان....آمدنت گلباران
یکشنبه 9 مرداد 1390 12:05
خوب می دانی در کدام موجِ زمان، بر ساحلِ دلتنگی مان بوسه زنی... و نامت که برازنده ی بودنت گشته میزبانِ پاکی ها چون باران پاییزی که می بارد و تمام غبارهای خسته از غرورِ برگ های طلایی آرمیده بر بسترِ زمین را ، می شویَد و به عمقِ زمین و زمان می فرستد تا دیگر اثری از گرد و غباری غم انگیز بر جای نماند ... و حالا چون همان *...
-
کاش غصه تموم می شد!
یکشنبه 9 مرداد 1390 01:53
دو بال می خواهم و تکه ای از آسمان که برای من باشد... کاش غصه تموم می شد کاش گریــــــه نمی کردمـ من باعــــث و بـــانی شمـ دنبـــــالِ کی می گــردم؟! تقصیـــــــر خودم بــــــوده هر چی که ســرم اومــــد از هــر چی که ترسیــــدمـ عینــــا به سـرم اومــــد...