-
باغ بهادران »»» باغ بهاران
پنجشنبه 6 مرداد 1390 10:57
پُر از آب بود نه به زیباییه دریا اما برای خودش عروسی گشته بود در این نصفِ جهانِ تهی از آبِ حیات و من اگر بودم آن را باغ بهاران می نامیدم نه باغ بهادران! ملیکا و پرستو... هر کجا می روم ناخواسته کودکانی که دوستشان دارم به طرفم می آیند... و می فهمم اگر همه ی دل ها چون کودکان، مهربان بود، دیگر دلی تنگِ نبودنِ عزیزش نمی...
-
یه دیدار قشنگ ...
سهشنبه 4 مرداد 1390 23:32
-
آقای بکرانی * رمز همیشگی*
یکشنبه 2 مرداد 1390 13:43
-
هجدهمین جمعه ی انتظار
جمعه 31 تیر 1390 11:16
سلام بر مردِ مردانِ خدا روز تولدت دلم می خواست آرام تر از همیشه از عمقِ سکوتی خدایی برای آمدنت دستانم را تا خدا بالا برم. کنار دریایی بودم که وسیع تر از آرزوهای ما بود و کنار ماهی زیباتر از رویاهای مان ... شرمسارتر از همیشه نشستم و دیدم دعای کوچک من نه به زلالیه دعای امواج پاک دریاست و نه به درخشندگیه ماه شب چهارده !...
-
خدای دریایی ... دریای خدایی
چهارشنبه 29 تیر 1390 12:29
تو چه قــدر بـزرگی چه قـدر وسیــعی چه زلال و آرامی چه قدر زیبایی روزها بنشینم و فقط و فقط بنگرم بر تو و امواجِ موج در موجت خسته که نمی شوم هیچ، جانی تازه می یابم. دریا دریا دریا *ساحلِ مرجان* و هیچ کس نفهمید چرا دلم می خواست ساعت ها آرامِ آرام با طنین امواج دلتنگی هایت که به ساحلی همیشه منتظر می خورْد، خلوتی دیرینه...
-
هفدهمین جمعه ی انتظار
جمعه 24 تیر 1390 11:44
سلام بر آقای پاکی ها! آقا جان امروز آمده ام با یک دنیا سوال بی جواب! و یکی از این ها عجیب ذهن مرا به بازی گرفته است... می خواهم بدانم شما که همین اطرافِ بودنِ ما به زندگیه خویش مشغولی دلت به درد نمی آید؟ چشمان پاکتان خسته ی دیدنِ این همه ناپاکی نمیگردد؟؟ و گوش هایتان که به آوای دلنشینِ خدای مهربان، عجین گشته تحملِ...
-
دریای کیش :)
دوشنبه 20 تیر 1390 15:53
وقتی دلت فقط و فقط دریا بخواد اونوقت دیگه برات فرقی نمی کنه حتی اگه گرم ترین و شرجی ترین دریا هم بری ! مهم دریاست و بودنِ تو کنارشو و رفتن تو عمقِ امواجِ موّاجشو یه دنیا شادی و آرامش گم شده ای که اونجا منتظرته... چه حسّ خوبیه تکرارِ شب نیشینی ها در جوارِ یارِ دریاییت دیگه گرمای هوا و چیک چیکِ عرق واست مهم نیست! مهم...
-
شیشه ی دلِ من!
شنبه 18 تیر 1390 10:47
تو فکر کن در پس و پیچِ جاده ها لختے آرمیده امـــ تو فکر کن من تمامِ بودنت را در لفافه کشیده امـــ تو فکر کن دیگر صدایت نیز برایم آهنگے نمے نوازد تو فکر کن قلبِ من مے شود تکه سنگے در پسِ جاده ے سفرمان! . . . . اما هنوز هر شب در آن گوشه از فرطِ اشک ، تنم بے حس مے گردد ! اما هنوز بودنت طفلِ قلبم را در پسِ زندانِ سینه به...
-
شانزدهمین جمعه ی انتظار
جمعه 17 تیر 1390 11:20
سلام بر آقای مهربانی ها دوباره آمده ام تا برای تو به عشقِ حضورِ تو انگشتانِ قلمم را بنوازم بر این صفحه ی سپیدِ بی روح تا مگر با نامِ تو از شورِ حضورت سراسر شوق گردد و نبضِ واژه ها در جای جایش به تپش درآید. چه حسِ خوبی ست میانِ این همه جشن و سُرور، آمدنت مزیّنِ تمامِ آذین بندی های این روزها گردد... شعبان که تمامِ...
-
شهربازیه خیالم...
سهشنبه 14 تیر 1390 10:14
یادت هنوز روے سرسره ے خیالم قِل مےخورد مے رود و مے پیچَد و لبه هاے خیالم را قِلقِک مےدهد و من ناخودآگاه مےخندم و رهگذرے با حیرت بر خنده ے تنهاے من مے نگرد ! کاش او هم تو را مے دید در خیالمـــ یادت مے پـَـرد روی تاب مے نشیند و تا اوج تا آسمان ها اصلا تا خودت پَـر مے کشد و رهایے یعنے این... یعنے دستانت باز باشد براے...
-
تو!
یکشنبه 12 تیر 1390 11:41
هنوز استشمامت می کنم پس از روزها نبودنت! انگار نمی شود از تو دل کند ...بگو چه کرده ای مهربانم با این پنج ِوارونه؟! بگو کدام غزل در عمق بودنش جا خوش کرده که زمان هم صدایش را کم نمی کند؟! بگو من چه کنم با این همه بودن و نبودن هایت!؟ چرا این قدر هستی اینجا؟چرا به هر چه دست می کشم بوی تو را می گیرد؟بگو با این دل ِمن چه...
-
اونایی که جریان مریمو میدونن دیگه نیستن! رمز فقط به اونا داده میشد!
شنبه 11 تیر 1390 19:55
-
پانزدهمین جمعه ی انتظار
جمعه 10 تیر 1390 11:14
سلام مرد ِ مردان ِ خدا ذهنم طوفانی از کلمات بود که می خواست به پیشگاه تو بِوزد و برای تو رقص ِباد کند و گِرداگرد حضورِ نورانیه تو بچرخد اما میانِ این همه ذراتِ کلام ، طوفانِ من انگار بوی دانش می داد....بوی علم .... بوی درس ... بوی کنکور.... بوی .... همان بگویم علم زیباتر است یادم هست روزها پیش که خسته ی این همه کتاب...
-
بعثتـت مبــــــارک باد
پنجشنبه 9 تیر 1390 07:01
همه تو را به هم تبریک می گویند! 40 سالگی ات را یا 40 بیتوته هایت را ... نمی دانم اما.... اما مهم شکفتن ِ توست پیام آور ِ خدایی ترین پیام های عالم هستی و هر گاه گنبد ِ سبز رنگت را نظاره می کنم یاد ِهمان پیچی می افتم که برای اولین بار گنبدت را نه در عکس که در دنیای حقیقی با چشمانی که برق ِ معصومیتی بچه گانه در آن موج می...
-
یه شُکر ِ اشکی! (هر کسی خواست رمزو بگه بدم بهش)
یکشنبه 5 تیر 1390 23:47
-
وای باران باران...
شنبه 4 تیر 1390 23:30
رفت تو هم برق می داد ترسیدم تا عصر که خوب بود آروم بود! چی شد یه دفه؟؟؟ رفتم سوار ماشین شدم شروع کرد برق بزنه شروع کرد صدا بده شروع کرد بیاد بیاد بیاد تیک تیک تیک تیک تیک تیک تیک تیک آسمون بغضش گرفته بود واسه دل ِ من... یه رگباری گرفت که نگووووو کنار پنجره نشستم و دستام تا آآآآآخر بیرون بود حاجی هم تند می رفت...
-
چهاردهمین جمعه ی انتظار
جمعه 3 تیر 1390 00:07
سلام مرد ِ پاک ترین پاکی ها! مهدی جان! این روزها غبار ِ ناپاکی با ابرها آشنا گشته است دیگر از آسمان ِ اینجا باران زلال ِ پاکی و صداقت و عشق، نمی بارد اما تا بخواهی غبار ِ ناپاکی و نامهربانی بر سر و روی زمین و زمینیان می ریزد یک ریـــــــــز اینجا کسی چتر ِ محبت نمی فروشد و شانه ها تا بخواهی رنگ و روی بی مهری بر خود...
-
عسل باید بود D:
سهشنبه 31 خرداد 1390 13:10
چه قدر دلم بی محابا رها شدن از این روزها را می طلبد حالا و می رسم به آنجا که بودم سالها پیش... کمی رها کمی بی غم! کمی آزاد کمی شاد کمی سرخوش و کمی فرینـــاز! چه زندگانیه گـِردی داریم ما آدم ها! می چرخیم و می چرخیم و می چرخیم و گاهی ناک اوت می شویم از این حلقه و چه پرواز زیبایی خواهد بود آنگاه که خود را از گرد ِ این...
-
غیرقابل تصورات ِ من!
دوشنبه 30 خرداد 1390 13:27
یه چیزایی هست که نه تنها هنوز تجربه ش نکردم، بلکه حتی تصوّرش هم برام سخته . . . . . ولی می دونم رسیدن بهشون خیلی می تونه قشنگ و پر انرژی باشه رگبار۱: بالاخره آهنگ معینو پیدا کردم همونی که گفتم موقع پیتزا خوردن.... گوش کنین ببینین حق با من نبود!؟
-
Nobody nener like me
یکشنبه 29 خرداد 1390 23:19
من سکوتم حرف است حرفهایم حرف است خنده هایم حرف است کاش می دانس تی می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم کاش میدانستی کاش می فهمیدی کاش و صد کاش نمیترسیدی که مبادا که دلت پیش دلم گیر کند کاش می دانستی چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت در زمانی که برای دردت سینه دلسوزی نیست تاز ه خواهی فهمید مثل من هرگز نیست..... رگبار۱: این...
-
زبونم نسوخت! دلم آتیش گرفت...
جمعه 27 خرداد 1390 23:29
به این همه درختان سربه فلک کشیده تا خدا نیاز داشتم به رها شدن و چرخیدن بینشان به دویدن با دستانی باز و همان آهویی رفتن های بچگی ها جنگل سوت و کور ناژوان را رد کردم و رسیدم به زاینده رود... دریغ ازقطره ای ... ذره ای آب!!! دلم یک باره گرفت...دلم آب می خواست دریا می خواست دلم زاینده رود را می خواست افکارم را رها کرده...
-
slow slow go from my world
جمعه 27 خرداد 1390 19:47
-
سیزدهمین جمعه ی انتظار
جمعه 27 خرداد 1390 15:04
سلام مرد ِخوبی ها! سیزدهمین جمعه هم از راه رسید و نمی دانم چرا هنوز در پس اقاقی های سر کوچه ی دلتنگی پنهان گشته ای... نکند شما هم بخواهی عادت کنی بر انتظار ِ آمدنت مهدی جان! دلم نمی خواهد حتی جمعه های من نیز برایتان عادت گردد... و جرعه جرعه ی کلامم که می چکد از ناودان عجیــــــــب ِ دلتنگی ها تا مگر کویر ِحلق های...
-
بانو و طوقی!
پنجشنبه 26 خرداد 1390 16:53
+ رسیدیم به آتش نه پری ماند و نه شاهی شاهزاده را دیگر ببخش بانو - مگر بر بخشش ِمن است طوقی؟! + آری و رهایِش ِتو! - رهایش من؟ رهاتر از این؟!!! + آری تا دورهای بودن تا جایی که تا نداشته باشد تا بی تا ها - ولی من نمی توانم بیش از این! ببین دستانم را هنوز میلرزند ببین قلبم هنوز می گرید! ببین چشمه ی اشک هایم را!!! + لرزش...
-
Unending ...
پنجشنبه 26 خرداد 1390 13:35
قصری بود ُ پری رویی ُ شاهزاده ای سوار بر اسبی سپید! دالانی بود ُ گِل و لایی ُ بارانی شدید! تاختنی بود ُ گسیختنی ُ فکری تَنیــــد! دستی بود ُ نوازشیُ بوسه ای پَرید! و حالا قصری ماند ُ دل شکسته ای ُ دنیا دنیا تردید... شاهزاده تمام رویاهایش را به آتش کشید... رگبار۱: خواهشا آروووم بخونین! من با آرامشی هر چند تلخ اما با...
-
غیرت ِ قلب ِمردانه ات!
چهارشنبه 25 خرداد 1390 13:18
دلم می خواست تمام نوشته هایم کاغذی بودند... حالا که دیگر نمی شود تو را درک کرد دلم می خواهد تمام نوشته هایم برای تو را مچاله می کردم با قلبمو و پــــــــرت می کردم کنار اتاق و دلم می خواست مچاله شدنشان را با چشمانم میدیدم! مگر این کلمات، بوی قلب ِ مرا نمی دهند؟! و اتاقم که روزهاست ماه هاست بوی حضور تو را به خود گرفته...
-
تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم...
سهشنبه 24 خرداد 1390 18:08
پنجره رو باز می کنم آروم تر از همیشه می شینم کنارش..... باد موهامو محکم میزنه تو صورتم!شاید حتی این سیلی هم نیازم باشه اما واسه من قشنگ ترین شترقی که خوردم همون جمعه بود که زدی به دلم با فقط یه جمله! و اساسی دل و قلب منو تکون داد... این روزا تو بهتر از هر کس دیگه ای دلیل آروم تر بودنمو میدونی. میدونی چرا فقط به یه...
-
به قرآنم پناه بردم...به خدای مهربونم
جمعه 20 خرداد 1390 21:02
دیشب شب عجیبی بود برام! اون از سر سجاده و حالی که بهم دست داد! و بعد که خوابیدم و از خدا خواستم راهو نشونم بده! روزای آسونی نیستن این روزا واسه من!شاید اصلا نمی فهمم کی درسامو می خونم و امتحانامو میدم! مثل خوابه برام ولی هر لحظه منتظر یه کابوسم که وعده داده شده بهم! که انگار .... و دیشب و دوباره خوابی که باید میدیدم و...
-
دوازدهمین جمعه ی انتظار
جمعه 20 خرداد 1390 07:32
سلام مهربان آقای خوبی ها! و امروز شاید خوشحال تر از هر زمان دیگری باشی مهدی جانم! باران آرزوهای دیشب برای آمدنت هنوز بر جای جای تنت چه زیبا جا خوش کرده است و کاش همیشه در این دعاها و آرزوهای ناب ِدل های بارانی در حباب ِعشق ، آرام بنگری بر ما مشتاقان همیشگی ات مهدی جانم و دیشب و دست ها را یادت هست؟ دست هایی پُر از خالی...
-
شب لیلة الرغائب
چهارشنبه 18 خرداد 1390 16:33
فردا شب ، شب لیلة الرغائبه شبی که دعاهات میره تا آسمون میره تا ماه و ستاره ها میــــــــــــــره تا خدا از اینجا بیشتر می تونین بخونین راجع بهش فردا دلم میخواد روزه بگیرم! اما نمی دونم میتونم هم روزه بگیرم هم درس بخونم یا نه!؟شما ها چی ؟ روزه میگیرین؟! راستی می شه آرزو هاتون رو بگین؟ خیلی دلم میخواد بدونم هر کدومتون...