-
آدم های پیچیده!
پنجشنبه 25 فروردین 1390 22:49
آدم های پیچیده رو دوست ندارم! ساده می پیچن تو زندگی ت اما دائم باید حلشون کنی!!!مثل معادله n مجهولی می مونن!یه جواب ندارن!! تو شخصیتشون لق می زنن... امن نیستن! آدم نمی تونه بهشون اعتماد کنه! حتی اگه خیلی مهربون باشن...حتی اگه گوش خوبی باشن حتی اگه درکت کنن حتی اگه...!!! امشبم دلم یهویی شکست دوباره اشکم در اومد کاش یاد...
-
شروعی دوباره...
سهشنبه 23 فروردین 1390 11:14
-
خواب اصحاب کهف
دوشنبه 22 فروردین 1390 13:55
دلم می خواهد چون اصحاب کهف روزها و ماه ها و سال ها بخوابم.... کاش زمان کمی مهربان تر بود کاش فقط برای ساعاتی وقت استراحت داشتم... کاش باتری اش ضعیف می شد کاش می ایستاد مثل ساعت برنارت.. دمی... فقط دمی می آسودم و می رفتم تا آن سوی مرزهای خیال جایی که اینجا و آن جا و این ها و آن ها نباشند... کاش می توانستی درک کنی چرا...
-
گل یاس یاسی...
یکشنبه 21 فروردین 1390 21:57
همیشه آخر دعایش این بود... یه دنیا خوشی و شادی و یک بغل گل یاس یاسی برایت آرزو مندم حالا کاش می دیدی فقط برای دقایقی یک بغل گل یاس تمام وجودم را معطر کرده است همان یاس های خانه ی مادربزرگم را می گویم همان ها که قرار بود روزی برای تو بچینم حالا من مانده ام و راهی دراز و یک بغل گل های یاسو .... یک عمر تنهایی... تمام...
-
دوستت دارم چون!
شنبه 20 فروردین 1390 18:08
خداوندا دوستت دارم چون تو تنها کسی هستی که مرا برای خودم می خواهی نه برای خودت.... روی پانل مرکزمشاورمون خوندمش... هنوز دارم بهش فکر می کنم! صبح تا حالا می بینم واقعا خیلی سلام ها واسه همینه که بهت میشه خیلی احترام ها واسه همینه که بهت گذاشته می شه... تو رو واسه خودشون می خوان همون طوری بهت نگاه می کنن که خودشون دوست...
-
سومین جمعه ی انتظار
جمعه 19 فروردین 1390 08:51
سلام مهربانم کاش می دانستم چگونه می شود به حضورت رسید حس غریبی ست اما می دانم این روزها افسار اسب سرکشم به دستان تو گره خورده است... می دانم همین که بگویی بایست با ارادت خاصی می ایستد و آروم می شود از تمام تاختن ها آقای خوبی ها امروز هم به انتظارت دستانم را تا آسمان ها بالا برده ام.چه قدر به بودنت نیاز دارم به نفس های...
-
اسب چموش
پنجشنبه 18 فروردین 1390 15:43
چه زیبا می شود وقتی می توانم به تو فکر کنم... ببخش بر من اگر می تازم اسبت را کاش افسار می انداختی کاش چموش نبود... دست من نیست!دست پاهای اسب امانتی ات است... مرا دارد می کشد به هر جا که خودش می خواهد نه افساری دارد و نه دست ناتوان من بر یال هایش اثری!!! می تازد...و من ناگزیر سوار گشته ام و حالا باید پا به پای پاهایش...
-
حرف های خصوصی!
پنجشنبه 18 فروردین 1390 15:23
خــ ـدا جـ ـونـ ـمـــ مـ ـیــ شـ ــهــ یــ ـهــــ کــ ـمـــ راحـ ـتــــــ بــ ـاهـ ـاتـــــ حــ ـرفــ بزنـ ـمـــــــــ!!؟؟ خـ ـبـــ اگـ ـهـــ مـ ـیــ شــ ـهـــ بـ ـیـ ـا جـ ـلـ ـوتـ ـر ن م ی خ و ا م کـ ـسـ ـیــــ بـ ـشــ ـنـ ـوهــــ...! م م ن و ن ع ز ی ز م ......:-* :">...
-
بهشتی گمشده
چهارشنبه 17 فروردین 1390 19:43
پنجره را می گشایم شمعدانی ها دست تکان می دهند شب بوها می رقصند همیشه بهار ها بهار واقعی را نوید می دهند وچمن ها مستانه این سو و آن سو می خزند و کاجی که با غرور سر برافراشته تا آسمان می شوم به سبزیه سبزه ها به زیباییه بنفشه ها به نازنینیه همیشه بهار ها به رقص و ناز و ادای زنبق ها می شوم به صلابت زبان گنجشک به وسعت تاک...
-
غرور ابرها!
چهارشنبه 17 فروردین 1390 13:36
این روزها آسمون اونقدر تو دلش ابر داره که انگار حال و روزش بهتر از من نیست! نمی دونم چرا نمی باره... از این غرور بی اندازه ش واقعا اذیت می شم... گاهی قطراتی می ریزه اونم به رسم فرو نشاندن عطش مشتاقانش و انگار می خواد سهم ما از ابر ها فقط سیاهی و سایه شون روی سرمون باشه! چرا نمی بارید آخه؟یه بارش تند از اونا که خیلی کم...
-
فال...
دوشنبه 15 فروردین 1390 23:46
فال گرفتم... از ته قلبم واسه حال و روزم.. ببینین چی اومده!!! همیشه به حافظ اعتقاد عجیبی داشتم یعنی میشه این یکی هم درست باشه؟؟؟
-
امشب...
دوشنبه 15 فروردین 1390 02:06
-
برگشت...
یکشنبه 14 فروردین 1390 22:24
-
سالی نکو
یکشنبه 14 فروردین 1390 15:52
یکی از بهترین عید هایی بود که داشته ام بهترین سفرم بهترین 13 به درم و جالب آن بود که امسال هم 12 به در داشتیم و هم 13 به در!!! دو روز در دل طبیعت بودم و تا رسیدیم از فرودگاه رفتیم در دل سبزه ها و بودن ها مان را جشن گرفتیم... هیچ کدورتی نبود... عیدی ها هم خوب بودند آدم ها هم زیبا شده بودند عروسی هم داشتیم 13 به دری...
-
دومین جمعه ی انتظار
جمعه 12 فروردین 1390 16:59
سلام آقای مهربانم چند روزی میهمان جدت امام رضا بودم.... گاهی چه قدر سفر به آدم می چسبد.این هم از آن سفرهای به جا و دلچسب زندگی ام بود... خودت می دیدی چه خبر بود... و ابتدای دعاهای تمام میهمانان جدت ظهور زیبای تو بود آقای خوبی ها... همه در تکاپوی رسیدن به حرمش بودند تا دست و قلب هاشان در حفره های زیبای ضریح مقدسش گره...
-
مشهد
یکشنبه 7 فروردین 1390 03:51
خیلی وقته دلم می خواد برم مشهد پارسال عید رفتیم اما به قصد سیاحت نه زیارت!بیشترشم که شمال بودیم... الان دارم می رم به قصد زیارت... خیلی خوبه منم چند روزی از این دنیای مجازی کاملا دور می شم. خوشحالم که دارم می رم سفر اما با شرایط مامانم که هنوز خوب نشده کمی نگرانم.امیدوارم واسش مشکلی پیش نیاد... خوشحالم که ۸۹ واسه...
-
اولین جمعه ی انتظار
جمعه 5 فروردین 1390 16:51
دلم می خواهد بیایی انگار حضورت برایم رویایی شده دست نایافتنی نیازمند بودنت گشته ایم و هر روز مشتاق تر از همیشه برایت اللهم عجل لولیک الفرج را زمزمه می کنیم. می دانم خود ِمن ذره ای آماده ی آمدنت نیستم اما مشتاق که هستم مهدی جان آهنگ نامت چنان بر قلبم می نشیند که گویی بعد از الله زیباترین نام زمین است. دوست دارم نامت را...
-
دلــ ـم ...
پنجشنبه 4 فروردین 1390 15:12
دلــ ـم دریــ ـاااااا مــ ـیـــ خـــ ـواااااهــ ـد امواجش خروشان باشد و بروم روی موج هایش و جانم آب شود و پرواز کنم از این موج به آن موج و بغلتم روی آب ها و پایین نروم و تا جایی پیش روم که تا چشمم کار کند آب باشد و دریا باشد و موج باشد و صدای آب و انعکاس نوری بر امواجش و شیرجه بزنم تا اعماقش و بیایم بالا و روی موج ها...
-
حس خوب
چهارشنبه 3 فروردین 1390 15:02
آسمان چه زیباست... نه سفید است و نه آبی... پر از ابرهای بهاری دارد باران می آید از همان رگبار های بهاری که زود می آید و زود هم می رود... ندای بهار می دهد و قطرات زیبایش را روی سرمان می پاشد و می گذارم به حساب عیدیه آسمان می خورند به کف حیاط و گل های باغچه مان... و من عاشق بوی خاک نم خورده ام... چه قدر بهار در جانم...
-
در را گشوده ام...
یکشنبه 29 اسفند 1389 23:36
شانه هایم را برای تو تکانده ام دیگر غبار غم ها را نمیابی سرت را آرام بگذار شانه هایم برایت لالایی شبانه سر می دهند حدیث عشق از بر می کنند... دستانم را برای تو گرم کرده ام گیسوانت را به من بسپار بگذار لابه لای رقص انگشتانم گم گردند چه لطیف است تارهای ابریشمینت جانا! چشمانم را برای تو باز کرده ام نگاهت را در آسمان رعدی...
-
ماه ِمن!
شنبه 28 اسفند 1389 01:10
تمام قاب چشمانم را پر کرده ای چه خوب است که امشب هستی چرا تنهایی اما؟!چرا امشب ستاره ها نیامده اند برایت لالایی بخوانند؟! پلک هایم را بر هم نمی زنم تا حتی قدر یک پلک بر هم زدنی دیدنت را از دست ندهم... چرا من از نگاه کردن به تو و خیره شدن در انوار زیبایت خسته نمی شوم؟! می خواهی از خجالت آبم کنی که به روی خودت نمی آوری...
-
سخنانی به ارزش مروارید 2
جمعه 27 اسفند 1389 10:36
کودکی که لنگه کفشش را دریا از او گرفته بودروی ساحل نوشت: دریا دزد کفشهای من ! مردی که ازدریاماهی گرفته بود ،روی ماسه ها نوشت: دریا سخاوتمندترین سفره هستی ! موج آمد و جملات را با خود شست ..... تنها برای من این پیام را گذاشت که برداشتهای دیگران در مورد خودت را ،در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی.... رگبار۱: خیلی خوشم اومد...
-
مسافری که هیچ گاه بر نمی گردد...
پنجشنبه 26 اسفند 1389 17:54
می روم تا هوایی بخورم! یک روز که آسمان را نبینم و هوا را نخورم انگار دیگر توان نفس کشیدن برایم نمی ماند! قدم می زنم و سنگ فرش ها را می شمرم.به امسال فکر می کنم... سال 89. .. چه خوب است که دارد برای همیشه می رود!چه قدر خوشحالم که فقط سه روز دیگر مانده تا تمام گردد. تنها بدرقه ایست که برایش گریه نمی کنم و خوشحالم که...
-
بهارم بیا...من آماده ام
سهشنبه 24 اسفند 1389 10:40
می ایستم روبروی آیینه ی جلوی اتاقم خودم رو خوب نمی بینم! شیشه پاک کن را می زنم و تمیزش می کنم... » اول جلوی سرم ...محو مغزم می شوم...انگار می شود از آیینه خود ِدرونی ات را ببینی! در فکرم چه می گذرد؟!کاش دستمالی داشتم تا اضافه هایش را پاک می کردم! محو آیینه می گردم... گویی دستمال دارد بر افکارم کشیده می شود! اضافه ها...
-
خودت هیچ گاه نخواستی باشی!!!
دوشنبه 23 اسفند 1389 14:50
بگو ببینم این روزها که دارد بهار می آید باید چه کار کنم؟ چگونه دلم را بتکانم؟! مگر من نخواستم؟مگر نگفتم دروازه اش باز است فقط بدون کفش وارد شوید؟! چرا گفته بودم یادم هست زمانی حتی به آن ها که دیگر تاب ماندن نیاوردند هم گفته بودم!به دختری که بودنم را هضم نکرد!به مردی که نبودنم را تنفس عمیقی کرد تا به ریه هایش عطر دل...
-
بوی بــهار...بوی خــدا
شنبه 21 اسفند 1389 22:37
دارم به تو فکر می کنم! اصلا انگار همیشه حس حضور تو به سراپای وجودم آرامشی عمیق می دهد. چه قدر دوستت دارم و گاهی خودم از این همه اشتیاق برای بوییدن تو به خودم می بالم ابرها دارند آخرین تلاش هایشان را می کنند تا یادم بماند هنوز زمستان است!اما دل هامان را که می دانی بوی بـهــار گرفته است... چه قدر باران را دوست...
-
به نبودنت خو گرفته ام....
شنبه 21 اسفند 1389 07:25
می ترسم از نبودنت... و از بودنت بیشتر!!! نداشتن تو ویرانم می کند... و داشتنت متوقفم!!! وقتی نیستی کسی را نمی خواهم و وقتی هستی" تو را" می خواهم رنگهایم بی تو سیاه است ، و در کنارت خاکستری ام خداحافظی ات به جنونم می کشاند... و سلامت به پریشانیم!؟! بی تو دلتنگم و با تو بی قرار بی تو خسته ام و با تو در فرار......
-
شرمساری...
جمعه 20 اسفند 1389 08:05
همه از وصال شادند و من از فراغ شاد که نیستم اما ته ته ته دلم کودکی ست که دارد با شادمانی جست و خیز می کند از اینکه فضای بازی هایش بیشتر شده است آخر تو خیلی جا گرفته بودی! حالا او بیشتر از تمام ما خوش حال است کودک است دیگر دوست دارد همه جا برای خودش باشد دلش می خواهد تا آخر دنیا بدود تو هم که راضی هستی وقتی حتی برنگشتی...
-
وصال آسمانی!
چهارشنبه 18 اسفند 1389 05:07
جاده ها را شرمنده ی قدم هایت می کردی و من فقط آمدنت را به نظاره نشسته بودم با عشق! باران تمام تنت رابوسه باران می کرد و از تاریکی ها می آمدی! از تونل پشت سرت با اشتیاق با شرم! با خنده ای که مست ِبودنت می کرد وجودم را وچشمانت! که هیچ گاه نفهمیدم ژرفای نگاهشان را! شُرشُر باران برایمان آهنگ عشق می نواخت... برق نگاهمان...
-
چه زود آخر شد!!!
دوشنبه 16 اسفند 1389 15:56
........ ..... ... می نگری خودت را تو همان دختر روزهای قبلی و اینجا همان خانه ی همیشگی ات! پس چرا آن ها دیگر نیستند؟! ......... ..... چه قدر آدم ها فراموش کار میشن عوض می شن! اگه امروز سلامی کردی بر رهگذری،جوابشو همون موقع دریافت کن! شاید فردا یادش نباشه زمانی چه قدر مهربانانه سلامی بر تو نثار کرده.... چرا اینقدر...