-
دونه های انار دل ها!
سهشنبه 10 اسفند 1389 13:56
گاهی حس می کنم زندگی همین تقلاها و تلاش ماست برای جاری بودن... همین فراز و نشیب ها... همین تغییر بینش ها... همین که گاهی دلمون می خواد اونی که میتپه سنگ باشه گاهی دلمون می خواد به نرمی و لطافت پرهای قویی زیبا باشه زندگی در کل خیلی عجیبه ! و این بازی واسه هر کس به شکلی خودشو نمایان می کنه و دنیای دلبستن ها شاید...
-
*پرهای ابریشمین تو*
دوشنبه 9 اسفند 1389 13:42
گفتم بال های من ظریف است گفتی نگران نباش بال هایم را برایت می گسترانم و دلم گرم گشت به گرمای پرهای لطیفت خیز گرفتم بال هایم را بازکردم و اولین پروازم را به امید بال های تو آغاز کردم نفهمیدم چه شد !!! اما بالهایت چه زیبا برایم فرشته ی نجات گشتند و دوباره پرواز کردم و سه باره و... هنوز به قوی ِلطافت ِپرهایت نیازداشتم و...
-
*ماه ِمن*
دوشنبه 9 اسفند 1389 12:31
هوووووووووووووووووم .... فوووووووووووووووووو .... نفس عمیقی می کشم! اما تو را استشمام نمی کنم! جاوید گشته ای دیگر نیستی ... اما بدان برای من زیباست همین نبودن ها هم... تو هرگز نمی فهمی و نمی دانی و هرگز هم نخواهی دانست چرا چرا وچرا شب ها تا نیمه با آسمان وستارگان به تماشای تو می نشستم! ماه ،برای من تو را تداعی می کرد...
-
*بهانه ای نافرجام!*
دوشنبه 9 اسفند 1389 11:02
وارد گشتم آمدی شدی همدم لحظه به لحظه ام جایت را خوش کرده بودی و... تنها یار مهربانی که برایم حرف های دیگر داشت تو بودی آری یادت هست؟! من شده بودم بهانه ی برای این روز های تو تو شده بودی بهانه ای برای این روزهای من .... چه قدر آرام به من رسیدی و آنگاه که حس کردم تو را برای همیشه در کنارم دارم به ناگاه در پس کلماتی...
-
قراری برای بی قراری هام*همون رمز*
دوشنبه 9 اسفند 1389 00:08
-
دقیقه نود رسیدی خدا جونم
شنبه 7 اسفند 1389 18:48
همیشه درست وقتی که می رسم به نقطه ی آخر!!! خدای مهربون می رسه به دادم به ابرا گفته جای من گریه کنن گفته جای تمام بی قراری هام پریشون بشن خدا هم می دونه چشمام طاقت این همه بی قراری رو ندارن خدایا همیشه از این همه بودنت به شورو شعف می رسم الانه واقعا با تموم وجودم زیر بارون استشمامت می کنم خدایا تو این همه هستی و من...
-
بی قراری هام *رمزش همون رمز قبلیه!*
شنبه 7 اسفند 1389 00:00
-
دنیایی دیگر!
پنجشنبه 5 اسفند 1389 19:07
مهربان بی منتهایم سر بالایی هایت را تاب می آورم فقط به من بگو آن طرف این کوه عظیم؛دنیایی دیگر نهفته است...
-
بوسه های دلنشین تو...
پنجشنبه 5 اسفند 1389 02:01
این روزها عجیب است باد هایت که می وزند بر ذره ذره ی وجودم تو چه خوب می دانی من چه می خواهم مهربان بی منتهایم! می روم کنار پنجره ی همیشگی ام باد تمام موهایم را نوازش می دهد و گیسوان خسته ام می رقصند با هر وزش زیبای رمستانی اش چشمانم را بسته ام گویی دوباره مرا فراخوانده ای گویی حریری از باد سرد و لذت بخش زمستانی برایم...
-
سخنانی به ارزش مروارید ۱
چهارشنبه 4 اسفند 1389 11:18
When the egg breaks by an external power, a life ends وقتی تخم مرغ بوسیله یک نیرو از خارج می شکند، یک زندگی به پایان می رسد. When the egg breaks by an internal power, a life begin وقتی تخم مرغ بوسیله نیروئی از داخل می شکند، یک زندگی آغاز می شود. Great changes always begin with that internal power تغییرات بزرگ همیشه از...
-
سرابی بیش نبود!!!
سهشنبه 3 اسفند 1389 14:38
تشنه بودم آنقدر که برای جرعه آبی حتی حاضر بودم عروسک کودکی هایم را هم بدهم!!! در آن دور دست ها چشمانم دریاچه ی زلالی را به تماشا نشست تمام قاب دیدگانم پر از قطرات زلال آبی گوارا گشت من می دویدم می پریدم مستانه سرخوش رها فارغ از تمام زندگانی ام می دویدم تشنگی را به قیمت وصال زلالی آب ها به جان می خریدم آنقدر تشنه بودم...
-
ولادت حضرت محمد(ص)مبارک
دوشنبه 2 اسفند 1389 08:51
-
دستانت را در دستان خدایت بسپار...
یکشنبه 1 اسفند 1389 15:08
دارند پر می کشند تا دور هایی که ممنوعه است!!! شقیقه هایم را گرفته ام آرام آرام با انگشتانم آن ها را نوازش می دهم سرم را می تکانم دارند می روند بیرون فقط آن هایی که مفیدند برایم می مانند سرم داشت منفجر می گشت از این همه تلاطم چشمانم دیگر طاقت دیدن این همه* چه کنیم چه کنیم ها *را نداشت !!! برایم جالب است افکار مردمان...
-
تولده ...هوووووووورااااااااااا
جمعه 29 بهمن 1389 08:06
سلام سلام دوستای گلم امروز چه روزیه؟!!! هر کی می دونه پاهاش بالا امروز تفلده تفلد تفلللللللللللللللللللللللللد کی کیک میخواد؟! هنوز تو فر مونده! اومد بیرون میارمش دیشب دوستای خووووووبم زحمت کشیدن هوووووووووراااااااااااا کادووووو خودتون گل بودین.ممنون بفرمایین کیک: اینم هدیه ی صدف جون: ممنون عزیزم آقا آرمان هم کادو...
-
تولدم...
جمعه 29 بهمن 1389 07:05
زمستان را دوست دارم،خنکای روزهایش را به گرمای تابستان نمی دهم...سپیدی برف هایش را با سرسبزی بهار معامله نمی کنم... برای من زمستان پر از یکرنگی و صداقتی ناب است.... و اوج مستانگی هایش که بهمن نام گرفته!!! نفس های گرم دخترکی آریایی با یخ های بسته شده ی شراب مستانه ی بهمن،عجین گشت! و تو چه می دانی چه شد؟! زمستان پایکوبی...
-
همه چی آرومه...
چهارشنبه 27 بهمن 1389 10:25
می خواهم برای تو بنویسم تو که زمانی برایم، همه ،بودی اما حال می فهمم تو فقط سرابی بودی از... بگذریم.... گاه لازم است سرت به سنگ بخورد لازم است جز مزه ی خوب غذای داغ مادرت،مزه ی درد را هم بچشی گاه لازم است در جاده های خاکی نیز گام برداری تا پاهایت قوی گردند گاه لازم است سقوط کنی تا عظمت جایگاه قبلی ات را درک نمایی آری...
-
عشق...
دوشنبه 25 بهمن 1389 14:18
این روز ها گشته ام بسان مجنونی که لیی اش تویی بسان ویسی که رامینش تویی بسان فرهادی که شیرینش تویی بسان زلیخایی که یوسفش تویی گشته ام بسان عاشقان واقعی نه اسیران خیالی! عشق تو مرا خسته نمی کند که شاداب می شوم نابود نمی گرداند که جاودانه می شوم انرژی نمی گیرد که بالــنده می شوم دلم را نمی زند که سرزنده می شوم خـُرد نمی...
-
بایست...قلب بی قرار من!
سهشنبه 19 بهمن 1389 01:22
سلام! هرکی با طبعش مطلب غمگین نمی خوره نیاد ادامه ی مطلب. .. باور کنین ناراحت نمی شم... نمی خواستم رمز بذارم چون باید به همه بدم پس چه کاریه؟!!! دوباره می گم:اگه با غم زندگی آشنا نیستین ادامه رو نخونین... گاه به تپش هایت شک می کنم! دستم را دوباره رویت می گذارم تا مطمئن شوم هنوز بالا و پایین می روی... حس می کنم تپش...
-
پر رنگ ترین نقطه ی زمینی!
شنبه 16 بهمن 1389 08:59
بی خوابی های شبانه شده برام مثل مسواک قبل از خواب...شده برام عادت خوشایندی که احساس سبکبالی می کنم از بودنش.... انگار یه چیزی بهم هشدار میده از این شب های پر رمز و راز استفاده کن... وقتی همه خوابن می رم روی بالکن همیشگیم و غرق می شم در آسمونی که گاه پر از ستاره ست و صافه چون دل پاک بچه ها....وگاه اونقدر ابر توی خودش...
-
یادگاری ات
یکشنبه 10 بهمن 1389 15:31
-
سفر عشق
یکشنبه 10 بهمن 1389 13:01
عاشقی می خواست به سفر برود. روزها و ماه ها و سال ها بود که چمدان می بست. هی هفته ها را تا می کرد و توی چمدان می گذاشت. هی ماه ها را مرتب می کرد و روی هم می چید و هی سال ها را جمع می کرد و به چمدانش اضافه می کرد. او هر روز توی جیب های چمدانش شنبه و یکشنبه می ریخت و چه قرن هایی را که ته ته چمدانش جا داده بود. و سال ها...
-
ببخش یگانه معبود حریم قلب کوچکم...
جمعه 8 بهمن 1389 15:36
دلم داشت خوش می گشت به کور سوی نوری که نمی دانستم سرابی بیش نیست... انگار یادم رفته بود تو که باشی همه را دارم و می شوم بی نیاز ترین انسان دنیا... انگار داشت یادم می رفت نیروی لایزال عشقمان به یکدیگر را... من که آنقدر محو تو می گردم زمان هایی که بی وزنی خود را نیز دیگر حس نمی کنم!!! می شوم سبک بال ترین آدم این...
-
عقلم سرجایش است هنوز!
چهارشنبه 6 بهمن 1389 23:10
گاه دیگر نه نفس،ارزش داردو نه بودنو نه نبودنو نه رفتنو نه ماندنو... دیگر به جایی می رسی که حتی ارزش هم،برایت بی ارزش می شود!!! دیگر نه روی زمینی نه روی ابرهای آسمان... تو معلّق می گردی...میان زمین و آسمان...میان بودنو و رفتن...میان ِمیانه ها هم تو معلّق می مانی...این را باور کن! نه پرهایت توان پرواز دارند...نه...
-
اربعین یعنی ۴۰ روز وصال تو ومعشوقت!
دوشنبه 4 بهمن 1389 17:09
به این شب ها که می رسم دوباره عطر بودنت تمام مشامم را نوازش می دهد... دوباره دیدگانم می شود ابرهای بیقراری که تنها دلیلشان بارش است و بارش است و بارش! گاه بی دلیلی خود بزرگ ترین دلیل دنیاست... ۴۰ روز است که به وصالت رسیده ای سیّدِ سیّدانِ عالم ۴۰ روز است مست معشوق گشته ای مهربانِ مهربانانِ عالم ۴۰ روز است غــرق معبودت...
-
همسفر راه خدایی ام...
جمعه 1 بهمن 1389 21:40
گفتی بنویس... چه بگویم؟تو بگو از چه برایت بسرایم؟! از دوری که برایم نزدیک گشت؟آنقدر نزدیک که خودش هم باورش نمی شد باشد انسانی در این دیار...میان آدمیان رنگارنگ این روزگار...که بار سنگین همسفری را بر دوش کشد؟! آری مهربانم! برایت از فاصله ها نمی گویم...ازفراغ چشم ها باکی نیست!نزدیکیِ دل که باشد دیگر همه چیز تمام است......
-
*audi r8* مدل 2011
چهارشنبه 29 دی 1389 12:24
خبر!!!! خبر!!!! ماشین دار شددددددددددددددم...هوووووووووورررراااااااااااااااااا داداش محمد رفته واسم ماشین خریده... پاشین بیاین ببینین داداشی یه دنیا ممنون
-
می ترسم
سهشنبه 28 دی 1389 22:25
دور باش اما نزدیک من از نزدیک بودن های دور می ترسم.... خودخودم: هنوزم نمی تونم بنویسم...شاید یه موقع هایی به قول شریعتی حرف هایی هست واسه نگفتن..!!! این بغض داره خفم می کنه ولی انگار هنوز اجازه اومدن را نداره... سکوتم رو دوست دارم ...
-
کاش دلم دریایی بشه
دوشنبه 27 دی 1389 09:54
یه موقع هایی سکوت،زیباترین کلامیه که می تونی بر لب جاری کنی... دلم می خواست از یه بغضی بنویسم که داشت خفه م می کرد ولی دیدم هیچ کلامی نمی تونه توصیفش کنه...!!! همیشه فکر می کردم سکوت بدترین چیزیه که اومده بین آدما ولی الان می بینم اگه نبود چه قدر تهی می شدم .... این سکوت مطلق را دوست دارم... از خدا خواسته بودم قلبمو...
-
پرندمون پاکه به خدا
یکشنبه 26 دی 1389 13:35
پرنده ی قصه ی ما لونشو خیلی دوست داشت ولی وابستش نبود.لونشو ساخته بود تا مراقب لونه های دیگه باشه.یه چیزی بهش می گفت تو مسئولی...تو مسئول پرنده های این باغی.یه چیزی بهش می گفت به اون باغبونه نگاه کن گلاشو اهلیه خودش کرده! پس تو فقط مسئول اهلی کردن جفت خودتی ولی مسئول کمک کردن به پرنده های این باغم هستی... یعنی کار تو...
-
آزااااااادی!!!
شنبه 25 دی 1389 14:36
بالاخره تموم شد ... امتحانامو می گم عجب ترمی بودا !!! ولی خدا را شکر به خیر گذشت واااااااای چه قدر خوووووووووووووبه آزااااااااااادی هوووووووووووورررراااااااااا داره برف میاد...الان ۲ ساعته داره میاد.کاش اونقدر بیاد که همه جا سفید سفید سفید بشه کاش دعاهامون مستجاب بشه نمی دونم تا شب بازم برام اتفاقای خوب میوفته؟!!؟