-
ایستگاه آخر!!!
چهارشنبه 18 خرداد 1390 01:27
اتوبوس می آید...سوار می شوم و در کنارش می نشینم! . . . در عمقش غرق می شدم!دلم یه طوری می شد!نمی دانم می ترسید یا بیم غرق شدن را داشت یا...اماانگار برای خودش می ترسید...دست کشیدم روی پیشانی ام...خدارا شکر صاف بود آینه را در آوردم...خدا را شکر...حتی یک جاده هم نمی دیدم چه رسد به دره های عمیق ِاو! آرام گشتم.اما دوباره با...
-
سرگذشت دانه
شنبه 14 خرداد 1390 10:19
گلفروش سفارش می کرد: "خوب آبش دهید.کود بپاشید.نور بدهید ..." دانه ترسیده بود! روی بستری از خاک نشاندش.....خاک ها را رویش ریخت. آبش داد...دانه خیس شد! نورش داد...دانه داغ شد! کودش داد ...دانه بد بو شد! دانه ترسیده بود! دانه روزها بود می ترسید از این همه سیاهی از این تاریکیه مطلق!دانه می لرزید...دانه پوست می...
-
یازدهمین جمعه ی انتظار
جمعه 13 خرداد 1390 09:32
سلام آقای مهربانی ها! دوباره صبح آدینه ای در انتظار ِ با تو غروب کردن آمد و کاش بیایی تا امروز بشود برای من و ما و همه ی مشتاقانت یگانه اتفاق ِزیبای هستی... خسته ام از تمام این کاش ها آقای خوبی ها ... رنگ و روی آرزوهامان زنگ زده است مهدی جان! دلم آمدنت را می خواهد تا رنگ افشانی کند سراسر رویاهای وصال ِتو را عزیز ِ دل...
-
کاش اینجا بودی ُ
پنجشنبه 12 خرداد 1390 10:25
گاه دلم می خواهد این جا باشی ُ .... ... اما زمینیان تو را در خود جای نداده اند! ببخش اگر همیشه آتشی می افروزم بر آتشدان ِدلت کاش زمینی بودی تو که از جنس آسمانی تو که ازجنس فرشتگانی می شود برای من هم دو بال به یادگار از خدای مهربانمان به ارمغان آوری؟ اصلا می شود آرام ِ آرام،روی پَرهای ابریشمینت چشمانم را به زمان پیشکش...
-
مخاطب خاص دارد!
چهارشنبه 11 خرداد 1390 20:21
راست می گفتی عزیزم! حتی سلام هایم هم بوی سلام های تو را گرفته است وخداحافظی هامان که همیشه پُر بوده از تمنّای حضور دوباره ای دوشادوش یکدیگر... آوای جاودانه مان که لحظه به لحظه می پیچد در گوشم و گوشت نیــــز... که: دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم ..... ..
-
اخم های اتو کشیده!
سهشنبه 10 خرداد 1390 10:25
آینه جان! چرا اینگونه می نگری بر من؟ من همانم ، همان دخترک ِسابق ولی کمی بیشتر قد کشیده ام کمی زیباتر گشته ام کمی رها تر از این و آن کمی هم... فقط کمی بیشتر می خندم کمی خودم شده ام! همان دخترک روزهای شاد ِماه ها قبل! آینه جان! تو که همیشه تمیز بوده ای تو که همیشه برق می زدی از نور ِزمان! این بار،من، اخم هایم را اتو...
-
دلکم!
شنبه 7 خرداد 1390 19:28
دلم گاه می خواهد برایش لالایی بخوانم انگار دلش برایم تنگ می شود! دلم گاه می خواهد آزاد باشد رهای رها از من ، مرا دوست داشته باشد دلم گاه ، خودم را می خواهد خود ِ خود ِ خود ِ خودم را... دلکم ببخش اگر این روزها نمی توانم کنارت باشم ببخش اگر پُر گشته ام از همان کهنه هایی که قبل از بودنم کنار تو همدمم بوده اند اما اگر تو...
-
دهمین جمعه ی انتظار
جمعه 6 خرداد 1390 06:14
سلام آقای مهربانم! دوباره آمده ام با یک دنیا حرف های نگفته دوباره آمده ام با کوله باری از گناه و خطا و اشتباه و شرمندگی دوباره آمده ام تا برایت از روزهایی که نبودنت سخت مرا در تنگنا می گذارد ،آوای انتظار،سر دهم مهربان،آقای خوبی ها این روزها حقیقتی ذهنم را مشغول کرده ا ست اینکه تا چه حد تمنّای بودنت با تمام ِروح و...
-
برای مادرم
سهشنبه 3 خرداد 1390 09:27
زبانم قفل شده واژه ها همه گم گشته اند و حالا تنهای تنها با قلبی که بوی خدا می دهد آمده ام به تبریکت مادرم خوب است ، اینگونه می خواهم خودم باشم و خودت و دنیا دنیا حرف برای گفتن ... چه کسی فهمید اینجا چه گذشت؟و من اگر در زیر سایه ی دستان ِمادرانه ات پنهان نمی گشتم آیا هنوز می توانستم ریه هایم را تنفس کنم؟ چه کسی فهمید...
-
بزن سیلی را ...بزن!
دوشنبه 2 خرداد 1390 01:26
دلم... دلم یک سیلی می خواهد باید این برق بِپَرد از سرم باید پرت شود بیرون می خواهم nock out اش کنم بزن سیلی را شَتــــَــرَق بزن یکی دیگر شَتـــــَــرَق بزن هر دو طرف را شترق شترق شترق شترق شت..... آنقدر بزن تا ببینی که دیگر بیرون رفته ای از فکرم از خاطرم از سرم از قلبم از خودم!! می ترسم بر قلبم سیلی بزنی تازه بند...
-
ساقی!
یکشنبه 1 خرداد 1390 21:47
نه من مستم و نه تو ساقی دلم اما می خواست من مست بودم وتو ساقی ومن برایت مستانه در شور و عشق می خواندم: به من امشب ای ساقی بــــده می دریـــــا دریـــــا اونقدر امشب مستم کن کـه بشــــم دور از دنیـــــا بده جامی ای ســـــــاقی کــــه بســـــازم بــــا دردا ساقی ساقی ای ســــــاقی باز مستـــم و دیـــــــوووونه... اما من...
-
خودم را یافتم....جایی که حتی تصوّرش هم برایم دشوار است!
جمعه 30 اردیبهشت 1390 15:59
-
نهمین جمعه ی انتظار
جمعه 30 اردیبهشت 1390 00:30
سلام آقای خوبی ها...آقای عدل و داد و زیبایی ها... گفتم عدل !یاد ِ عدالت افتادم...بگذار برایت چند روز قبل را تعریف کنم... گریان نشسته بودم روی نیمکت پارک ِهمیشگی ام!می خواستم هر چه اشک است همین جا تمام شود تا مجبور به توضیح دلیلش نباشم!چون خودم هم نمی دانستم به راستی این همه مروارید،صید ِکدام صیّاد ِبی رحم می گردد!...
-
هشتمین جمعه ی انتظار
جمعه 23 اردیبهشت 1390 00:57
آقای خوبی ها سلام.... می بینی دارد بهار تمام می شود!یادت هست چه قدر مشتاقانه به استقبالش رفتیم؟ یادت هست با خدای مهربان چه ترانه ها که برای آمدنش نسرودیم؟ یادت هست دلم روشن گشته بود به بهار ِ۹۰ و آمدنش با شور با عشق با اشتیاق.... یادت هست آن شب تا صبح بیدار بودیم تا برای تحویلش جشن بگیریم؟ و چه شبی بود آن شب ... برایم...
-
بهترین شب زندگیم
دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 02:21
امشب بهترین شب زندگیم بود خدایا شُکرت عزیزم خدایا شُکر شُکر شُکر
-
هفتمین جمعه ی انتظار
جمعه 16 اردیبهشت 1390 00:32
سلام آقای خوبی ها... حالا که می خواهم دوباره شما را صدا کنم دلم می خواهد تمام این روزها را برای لحظاتی کنار بگذارم تا از غم نگویم!از شکستن نگویم!نه...حالا که شما اینجایی بگذار از خودتان بگویم... همیشه منتظر جمعه ها بوده ام که شما بیایی و من سفره دل برایتان بگشایم اما چه کنم که غم از دل برود چون تو بیایی... انگار این...
-
...
یکشنبه 11 اردیبهشت 1390 21:58
کوتاه بیا آسمون... رگبارم شیشه های قلبمو شکست رگبار تو داره شیشه های اتاقمو می شکنه! آسمون نکنه تو هم دلت واسه چشمای من سوخت؟! کوتاه بیا...
-
خدایـا حقم نبـــــود!!!
جمعه 9 اردیبهشت 1390 20:34
-
ششمین جمعه ی انتظار
جمعه 9 اردیبهشت 1390 01:25
سلام آقای خوبی ها... نمی دانم چرا همیشه *خوب* خطابت می کنم! و نمی دانم چرا معنای این کلام آنقدر برایم ملموس گشته که گاه دلم خوبی ها را عادت،می پندارد... خوب ها به حرف های آدم گوش می دهند می شود امشب تو هم بنشینی کنار سفره ی درد دل های شبانه ام؟! مهدی جان! دلم می خواهد امشب تا سپیده برایت بگویم و بگویم و بگویم... از...
-
شمع،گل،پروانه...
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 21:01
شمع محو گل گشته بود گل محو پروانه پروانه محو شمع! . . . پروانه شمع را گفت حرارت وجودت مرا گرما می بخشد شمع خندید پروانه گفت روشنایی ات شده چراغ راه شب های بی ستاره ام شمع خندید پروانه گفت می شود بشوی آغوش امنی برای بال هایم؟ شمع خندید پروانه لرزید شمع خندید پروانه دلش افتاد شمع خندید پروانه دلش شکست شمع خندید پروانه...
-
دست های ما...
شنبه 3 اردیبهشت 1390 10:38
به دست های او نگاه می کنم که می تواند از زمین هزار ریشه گیاه هرزه را برآورد و می تواند از فضا هزارها ستاره را به زیر پر درآورد به دست های خود نگاه می کنم که از سپیده تا غروب هزار کاغذ سپیده را سیاه می کند هزار لحظه عزیز را تباه می کند مرا فریب می دهد تو را فریب می دهد گناه می کند! چرا سپید را سیاه می کند؟ چرا گناه می...
-
پنجمین جمعه ی انتظار
جمعه 2 اردیبهشت 1390 08:31
سلام آقای مهربانم! هنوز در عجبم چگونه می شنوی صدایم را میان این همه صدا؟ و چگونه می شتابی به یاری ام آقای خوبی ها!!! آنگاه که از درد بر خود می پیچیدم را خوب یادم هست!و چه سخت و شیرین است که مرگ را جلوی چشمانت ببینی ! خدایت را صدا می کردم...انگار فقط دهانم اجازه ی ادای چند واژه را بیشتر نداشت! خدایا... خدایا... خدایا.....
-
شازده کوچولو
چهارشنبه 31 فروردین 1390 23:26
شازده کوچولو را که می خوانم می مانم ازاین همه هوش!!! راست می گوید... راستی راستی که این آدم بزرگ ها خیلی خیلی عجیبند!!! می دانم من هم مثل او زیاد دوام نمی آورم سخت است با آدم بزرگ ها زندگی کردن!!! دلم گرفته است اما نمی خواهم بر دل بگیرم... آدم بزرگ ها رسمشان این است... آدم بزرگ ها مسئول گل خود نیستند! همان که اهلی اش...
-
حالا فقط برای تو وقت دارم!
دوشنبه 29 فروردین 1390 17:28
داری می بینی به تو می گویم کار دارم و وقت ِتو را ندارم! اما تو می گویی وقت ِتو را دارم و کار ندارم!!! و دوباره چشمانم خیره می گردند به سنگ فرش جاده ی زندگانی ام... با اشک هایم زمین را می شویم... آخر می گویند تو با بهار می آیی! اما به آن ها بگو تو همیشه همین جا بوده ای... چشمان من روزهاست کور ِدیدنت گشته است!! مهربان...
-
چهارمین جمعه ی انتظار
جمعه 26 فروردین 1390 09:09
سلام آقای خوبی ها این روزها که نیستی اینجا باد آنچنان می وزد که صدایش انگار برایم مانند جیک جیک گنجشکان، عادی گشته است در این باد بهاری ایستاده ام گوش هایم را تیز تر از همیشه کرده ام دلم می خواهد از شما برایم پیغامی بیاورد... دلم می خواهد سلامی از شما بر جسم و جانم بنشیند و من هم به طراوت و شادابی برگ های درخت همسایه...
-
آدم های پیچیده!
پنجشنبه 25 فروردین 1390 22:49
آدم های پیچیده رو دوست ندارم! ساده می پیچن تو زندگی ت اما دائم باید حلشون کنی!!!مثل معادله n مجهولی می مونن!یه جواب ندارن!! تو شخصیتشون لق می زنن... امن نیستن! آدم نمی تونه بهشون اعتماد کنه! حتی اگه خیلی مهربون باشن...حتی اگه گوش خوبی باشن حتی اگه درکت کنن حتی اگه...!!! امشبم دلم یهویی شکست دوباره اشکم در اومد کاش یاد...
-
شروعی دوباره...
سهشنبه 23 فروردین 1390 11:14
-
خواب اصحاب کهف
دوشنبه 22 فروردین 1390 13:55
دلم می خواهد چون اصحاب کهف روزها و ماه ها و سال ها بخوابم.... کاش زمان کمی مهربان تر بود کاش فقط برای ساعاتی وقت استراحت داشتم... کاش باتری اش ضعیف می شد کاش می ایستاد مثل ساعت برنارت.. دمی... فقط دمی می آسودم و می رفتم تا آن سوی مرزهای خیال جایی که اینجا و آن جا و این ها و آن ها نباشند... کاش می توانستی درک کنی چرا...
-
گل یاس یاسی...
یکشنبه 21 فروردین 1390 21:57
همیشه آخر دعایش این بود... یه دنیا خوشی و شادی و یک بغل گل یاس یاسی برایت آرزو مندم حالا کاش می دیدی فقط برای دقایقی یک بغل گل یاس تمام وجودم را معطر کرده است همان یاس های خانه ی مادربزرگم را می گویم همان ها که قرار بود روزی برای تو بچینم حالا من مانده ام و راهی دراز و یک بغل گل های یاسو .... یک عمر تنهایی... تمام...
-
دوستت دارم چون!
شنبه 20 فروردین 1390 18:08
خداوندا دوستت دارم چون تو تنها کسی هستی که مرا برای خودم می خواهی نه برای خودت.... روی پانل مرکزمشاورمون خوندمش... هنوز دارم بهش فکر می کنم! صبح تا حالا می بینم واقعا خیلی سلام ها واسه همینه که بهت میشه خیلی احترام ها واسه همینه که بهت گذاشته می شه... تو رو واسه خودشون می خوان همون طوری بهت نگاه می کنن که خودشون دوست...