آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

دلم آرام می شود، همین که با شما حرف می زنم

هواللطیف...



به نام مهربان ترینمان

اوست که هست و اگر نبود، نبودم و نبودیم

اوست که حواسش به همه مان هست

به قلب هایی که بی پناهند

به دل هایی که گرفته اند

به اشک هایی که یواشکی می ریزند

به بغض هایی که سخت، فرو داده می شوند


اوست که دل ها را بند می زند...

دل های شکسته را مرهم است


اوست که مهربان بی منتهاست

و خدایی تنها او را سزاست و بس


به نام خداوند مهربانم....


او که شما را آفرید تا ما آدمیان میان عصر سنگ و صخره تنها نباشیم....

شما را آفرید تا راهنمایمان باشید.... تا دوستتان داشته باشیم و مهرتان غبار از زندگی هایمان بتکاند...

شما که تجلی مهربان مطلقید

شما که امام مهربان مایید

شما که دلم برایتان تنگ شده...

برای با شما حرف زدن

برای جمعه ها میهمان کوی شما شدن...


سلام مهربان ِ همیشه

سلام مهدی جانم


همین سلام ها هم مرا جانی دوباره می بخشند...

تنها کافیست فکری مثل برق از ذهنم عبور کند که جواب سلام، واجب است...

آنگاه سراپا شوق می شوم که سلامم جواب داده خواهد شد

و تمام آن روز، رو به سوی تمام جهات هستی نمایم و به هر طرفی که هست سلام کنم و شما را بخوانم و از شما یاری بخواهم آقای خوبی ها ....


چقدددددر دلم برایتان تنگ شده بود


جمعه ها و با شما حرف زدن، نعمتی ست که این چند جمعه ای که ننوشتم قدرش را دانستم...

انگار نه چیزی! که تمام زندگانی را کم آورده بودم....

هر چه می گشتم نمی رسیدم! نمیافتم!

سردر گم ِ شما بودم و سرگردان ِ ذره ای نگاهتان.... لحظه ای سلامتان و جرعه ای از محبت دریایی تان...


مهدی جانم...

این روزها ایمانم روی لغزنده ترین زمین های یخ زده، راه می رود...

و شما

و یاری تان

و بودن تان

و قوت قلبی که به جانم می بخشید، اگر نباشد

تمام هر آنچه که بوده ام و شده ام و هستم را ، از کف می دهم....


مهدی جانم...

پناهم باشید...

دست های یخ زده ام را بگیرید تا نیفتم...


روی این جاده ها، تنها یاری شماست که به داد لحظه هایم می رسد...


آقای مهربانی های همیشه


مهربانی هایتان را کم دارم...

و دلم تنگ ِ نگاه ِ خدایی تان...


تمام ِ دخترک ِ مانده در راهتان را، دریابید....



http://s4.picofile.com/file/8167222726/IMG_20150123_WA0023.jpg


+ این روزها دائم این شعر را می خوانم

و حتی تمام پروفایل هایم  و بک گراند گوشی و لپتاپم را همین شعر گذاشته ام...


بر روزهای مرده ی تقویم خط بزن

واکن تـمام ِ پنــجره های حیـــات را

                                                          مهدی جانم...



++ گروه احرار در اینستاگرام، یکی از بهترین ِ بهترین گروه هاییست که تمام  عکس ها و حرف هایش را نفس کشیده ام...

یادتان باشد اگر اینستاگرام دارید، حتما گروه احرار را فالو کنید!



نایت اسکین

اَللهُــمَّ َعَجِّــلْ عَجِّــلْ عَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج

نایت اسکین




کجاست آنکه باید باشد و نیست؟!

هواللطیف...


دلم باران می خواهد

و تو را

که تنگ، در آغوش بگیری ام!


دلم رعد و برق می خواهد

و دست هات را

که گذاشته باشی روی قلبی که می تپد از ترس



دلم باران های بی هوا

نگاه های بی انتها

بوسه های بی صدا

و حرف های بی کلام تو را می خواهد


دلم دو تا چشم هات را می خواهند

که نمی دانم لای کدام پلک، می تپد

و روی کدام چهره، کرکره ی هستی را بالا و پایین می کشد


راستی

امسال که باران نیامد

و رعد و برق هم

و باران های بی هوا حتی!


اگر باران آمده بود

اگر رعد و برق می زد

اگر ابرها بی هوا می گریستند

و تو نبودی

من با این دل ِ بی قرار ِ بی پناه،

چه می کردم؟؟؟؟



http://s2.picofile.com/file/7287241933/1286095545_girl_and_rain_dark_1.jpg


 

ادامه مطلب ...

بال هایم کی خوب می شوند؟؟

هواللطیف...


شاید سکوت بهتر از حرف زدن باشد،

گاهی سکوت، به تمام کلمات دنیا می ارزد اما به شرط اینکه کسی باشد تا سکوت تو را معنا کند، کسی باشد تا بفهمد حالت خوب نیست!!!!

و میان تمام دغدغه ها و دلمشغولی هایت یک راست به جای امنی شبیه امامزاده محسن پناه می آوری و زندگی در جریان است و تمام آدم ها دارند گریه می کنند و هر کس مشکلات خودش را دارد و کسی آن طرف تر نذری می دهد و کسی دیگر دعا می خواند و آن یکی به نماز می ایستد و عده ای حرف می زنند تا آرام شوند و زن باید حرف بزند! جنس زن اگر محکم است باید خالی شود و دوباره پر گردد...

وجود زن، ظرفیت تلمبار شدن حرف هایی نگفته را ندارد، باید جایی کسی را پیدا کند و برایش حرف بزند، شبیه همان خانم کنار دستم که مرا به حرف گرفته بود و برای لحظاتی غصه هایم و اشک هایم تمام شده بود و به فکر فرو رفته بودم که همه مشکل دارند، حتی این زن میانسال چشم رنگی کنارم. و داشتم فکر می کردم که زمانی چقدر زیبا بوده است، اگر تمام چین و چروک هایش را حذف کنی و موهایش را دوباره سیاه، و ته آرایشی هم، چقدر این زن زیبا بوده و  حالا زیر تمام مشکلات خاصش بی اندازه شکسته شده بود... شاید شبیه حالای من! که تمام وجودم را به هم بند زده ام تا فرونریزد!!!

و آن روز برایش انعام خواندم و بازگشتم به زندگی! به روزهایی که چه بخواهم چه نخواهم می گذرند، تند تند هم می گذرند و نمی دانم چند ساعت و روز و ماه و سالم مفید بوده و چقدر نه!

اما می دانم که زود پیر شده ام، زودتر از سنی که شناسنامه ها می گویند...



پرنده هر چند نامش پرنده باشد، با بال هایی شکسته نمی تواند بپرد و نامش را اداکند! و شاید من نیز بالم شکسته... باید کسی باشد تا بال هایم را مداوا کند و در حسرت پرواز نمیرم!

فرق است میان گرفتاری در قفس و گرفتاری در آسمان!

فرق است میان خواستن و داشتن! داشتن و استفاده کردن! استفاده کردن و به نتیجه رسیدن!

و شاید پرنده ای در راه مانده ام، در حسرت پرواز میان میله هایی فلزی حبس شده ام و چقدر مضخرفند این روزها!

روزهای ماهی که بینهایت دوستش داشته و دارم اما بد شروع شدند و ادامه ی دی ماه سختم در بهمنی خلاصه شده که نمی دانم قرار است تا کجا به پیش برود....


آری! به تمام روزهایی که نگفتمشان و ننوشتمشان مدیونم! به پناه امنی که مرا شانه شد! و به کسی که اگر نبود نمی دانم می توانستم تحمل کنم این روزها را یا نه...


نمی دانم تا کی باید نوشید! جام بلا ها را!

اما کاش کسی می آمد و می گفت که راست است این شعر

که هر که مقرب تر باشد جام بلا بیشترش می دهند


و هر آنچه از دوست رسید نیکوست

و دوست، خداست

و خدا می بیند، می خواند، می داند، اجابت می کند

و شاید روزی تمام یا غیاث المستغیثن هایم بالا رفت

و تمام اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاها

و تمام یا ستّار العیوب ها

و تمام یا رئوف و یا رحیم ها به ثمر نشست



این امید واهی مانده ته دلم حکایت از ایمانی دارد که مرا سر پا نگه داشته



باور کن به اندازه ی تمام آدم های روی زمین، گریسته ام و تمام دشت های اقاقیا را سیراب نموده ام

و حالم اصلا خوب نیست!

چرا که حبس را می بینم و دنیا را از لابلای میله هایی مشاهده می کنم که تمام زوایای دیدم را گرفته


من به تمام دستمال هایی که خیس می شوند مدیونم

و به تمام دردی که جانم را فراگرفته

به سردردهایی که تمامی ندارند

به سرگیجه هایی که مرا از زندگی بازداشته است

و جسمی که ذره ذره آب می شود


و روحی که روزهاست سوهان به دست، به جان میله های قفس افتاده




راستی بال هایم کی خوب می شوند؟!



کی می توانم پرواز کنم و بپرم تا هر جا که می خواهم؟



کی و کجا به آزادی خواهم رسید؟



راستی

گرفتار آزادی بودن بهتر است که نمی دانمش یا حبس در قفسی که می دانم؟؟؟



این روزها، ماه هاست که سخــــــــت می گذرند!


خدایا مگر تو نگفته ای اِنّ مع العُسر یُسری؟؟؟


http://www.bultannews.com/files/fa/news/1391/2/3/81897_630.jpg


اگر هستم! شبیه این پرنده ای شده ام که میان دنیا دنیا خار، به قدر دو تا پا، جا برای زنده بودن باز کرده


باورم هست که خدا هست هنوز



اما


بی نهایت سخت می گذرند


بی نهایت