آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

تغییر

هواللطیف...


طبق عادت همیشگی ام با گوشی به مدیریت وبلاگم سر زدم و یکباره تغییرات بی سر و صدای بلاگ اسکای را دیدم!!! و همین تغییرات بود که مرا ترغیب کرد تا لپ تاپم را روشن کنم و به سراغش بیایم...


هرروز بیشتر شبیه آن وقت های بلاگ فا می شود و از این تغییر خوشم نمی آید!

یادم هست آن روزها کسی که مرا به بلاگ اسکای معرفی کرد دلیل اصلی ایجاد وبلاگ در این سرور بود اما بلاگفارو هم همزمان نگاه کرده بودم و از قالبش و طریقه ی وبلاگ داری اش خوشم نیامده بود...

حالا دلم برای آن روزهای بلاگ اسکای تنگ شده...

حتی دلم برای قالب های قبلی ام! وبلاگ قبلی ام! یا بهتر است بگویم نام آن...


کلا گاهی یک تغییر آدم را می برد داخل یک دایره ی خاطره بازی


شاید اگر این شبکه های اجتماعی روی کار نمی آمدند و نهایت ارتباطات به همان یاهومسنجر خلاصه می شد، وبلاگ ها از رونق نمی افتاد.

زمانی یادم هست کسی می گفت من با گوشی وارد نت می شوم، با گوشی آپ می کنم و با گوشی حتی به نت وصل می شوم و من تعجب می کردم که چطور می شود با گوشی نت داشت چون گوشی قبلی ام اندروید هم نبود و خلاصه زیادی اذیت می کرد. اما بعد ها فهمیدم چقدر راحت تر از روشن کردن لپ تاپ و بالا آمدنش و آمدن در صفحه ی وبلاگ است!


کاش با این همه تغییر، دل هایمان آرام تر می شدند و ما بهتر...

این روزها همه در پی آسایش بیشتر می دوند و بعد در خانه و خلوت و تنهایی هایشان دنبال آرامش می گردند...


و هنوز نمی دانم راز آرامشی توام با آسایش و بالعکس چیست و کجا می توان آرامش را یافت

میان این همه دغدغه و افکار تو بر توی آدمیان و تفاوت ها و اتفاقاتی که هست...


امشب یک جور عجیبی دلم برای تمام ماه قبل و ماه قبل ترش تنگ شده... آخر 21 ام و 22 ام اردیبهشت و خردادم یک جور عجیبی آرام بود و این آرامش را در چشم هاش دیده بودم...

و یادم هست ماه قبل همینجا گفته بودم که 21 و 22 تیر ماه چه می شود... 



دلم برایت تنگ شده....



http://www.gallery.minafam.com/wp-content/thumbnails/2670.jpg


+ امشب فهمیدم تمام سال 93 بلاگفا پریده! و از این اتفاق واقعا ناراحتم چرا که دامنگیر خودم هم شده این موضوع.... به هرحال امیدوارم هرچه زودتر مسئولان بلاگفا این مشکل رو حل کنن و اون یک سال رو جبران کنن


++ کاش می شد از مطالب وبلاگ ها یک نسخه ی پشتیبان گرفت. کسی بلده از مطالب بلاگ اسکای نسخه ی پشتیبان بگیره؟؟؟

و بشّر الصابرین...

هواللطیف...


همه چیز خاک گرفته بود، حتی روکش روی لپ تاپم! و کافی بود در لپ تاپ را باز کنم و تمام نوارهای سیاهش را پر از دانه های سپید گرد و غبار ببینم... آخر حالا روزهاست که روی میز اتاقم تنها مانده و راستش را بخواهی گاهی حتی به من میگفت بیا و من بی اعتناتر از همیشه گوشه ای برای خودم می نشستم... فکر هم نمی کردم! دعا و نماز هم نمی خواندم! کتاب هم حتی! شاید گوشی به دست بودم و آن هم نه! اصلا چکار می کردم را نمی دانم که حالا به روز بیستم ماه رمضان رسیده ام و باورم نمی شود چقدر سخت و آسان گذشت... به اندازه ی تمام سحرهایی که خیلی سخت بیدار شدیم و سحری خوردم و روزه گرفتم و دم دم های افطار که می شد با شوق رو به آسمان می شتافتم و دعاهایم را بدرقه ی ابرها می کردم...

هرچه بود گذشته و دارد می گذرد و ده روز دیگر هم همینجا می آیم و می گویم صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت...

حالا جمعه ی آخر ماه رمضان چه و چگونه باشد را نمی دانم حتی نمی خواهم زیاد به دلم به فکرم به خواسته هایم و رویاهایم بها بدهم...

و شاید برای همین هم به سکوتی سرد رسیده ام که مرا به سکون دعوت نموده و حالا ده روز است که تابستانم آغاز شده اما کاری نکرده ام...

در این سکوت سرد، افکارم، دست و پاهایم، اراده ام، توانم، منجمد شده! یخ زده! و نمی دانم چرا...

با هزار ضربه ی پتک های این و آن هم نمی شکند

و میدانم چیزی از درون باید بجوشد و ....

نمی جوشد


اصلا چرا و چطور و چگونه و کی به اینجا رسیدم را نمی دانم!

سکوت، سکون می آورد و سکون، سردی و سردی، انجماد و انجماد، فلج کردن زندگی


و من که هنوز به ته ته های دلم رجوع می کنم و جوانه های امید را نظاره می کنم که زیر خاک سرد این روزها یواشکی نفس می کشند! و انگار با تمام مهره های زندگی ام حرف میزنم تا مرا به فلج شدن نکشند و طاقت بیاورند...



می خواهم تمام دیوارهای اتاقم را پر از کاغذهای کوچک رنگی کنم و روی هر کدامشان یک جمله ی زیبا بنویسم و بزنم به اتاقم

می خواهم هربار که چشم هایم گرد اتاق می گردند چیزهای جدیدی را نظاره کنند و حتی به همان جوانه های امید آرمیده زیر خاک قسم، که می دانم کلمه معجزه می کند!

اینکه هر روز بگویی من باور دارم! من می توانم! و زندگی زیباست و من زیبایی را دوست دارم و منتظر یک اتفاق خوب و زیبایم! و و و ...

و هر روز بگویم و برای دلم صدقه بدهم و برای تمام دل هایی که دوستشان دارم...


من به معجزه ی کلام هنوز هم ایمان دارم


حتی

حتی اگر نشود


و شاید میان یکی از این جمله های روی دیوار نوشتم که

صبر کن!


و صبور باش


که صبر، اوج احترام بنده به حکمت خداوند متعال است....


http://rasanews.ir/Images/News/Larg_Pic/3-10-1393/IMAGE635550589425602294.jpg




و اما این شب ها!


این شب ها، شب های عجیبیست! بهتر از هزار ماه! بیدار بودن تنها کاریست که می شود انجام داد... این شب ها که تقدیرمان را می نویسند و تا سال بعد زندگی مان از آسمان ها رقم می خورد، تا می توانیم دعا کنیم. دعا کنیم که دعا می تواند یک بله را نه کند و یک نه را بله

دعا کنیم برای امام زمانمان... کسی که این شب ها زنده و حی و حاضر است و میزبان فرشتگان آسمان و نامه های اعمال ما...

دعا کنیم برای سلامتی اش... برای ظهورش... برای آمدنش... برای تمام شدن این غیبت! این انتظار! این ندیدن ها...

دعا کنیم برای بی کسی خودمان... که اماممان هست و ما نداریمش... هست و نمی بینیمش...


این شب ها شب هایی ست که باید خودمان را از یاد ببریم... دعای برای اماممان بالاترین دعاست... دعای شب قدرمان را خرج ظهور مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشریف نماییم و پس از آن صلاح و خیر خودمان را آنگونه که اماممان می دانند و می خواهند و خدا دوست دارد، بخواهیم...


برای همدیگر دعا کنیم

دعا و دعا و دعا


و خلوت کنیم با امام زمانمان... خیلی ساده، راحت، صمیمی و بی آلایش... حتی به قدر پنج دقیقه

می شنوند.. .این شب ها که خدا گنهکاران را به حرمت حضور مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشریف می بخشد، صدایمان را هم به گوششان می رساند...


امشب و شب بیست و سوم و تمام این شب ها را از دست ندهیم...


دعا کنیم

که دعا، اوج لذت مومن است به درگاه خدا



http://img1.tebyan.net/Big/1393/04/939108184215831932391717787462812214089.jpg


http://jezghel.com/wp-content/uploads/2015/07/shahadate-emam-ali-postal-38.jpg


امشب یتیم می شوم بابا علی جانم...