آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

پسر بچه ای تخس به نام مرد!

هواللطیف...


به نظرم زندگی مشترک و زیستن مسالمت آمیز با یک فرد دیگری که تمام زندگی اش را با اخلاق و رفتار دیگری بزرگ شده و طرز فکر دیگری دارد و ارزش هایش، اخلاق و رفتارش، خلق و خو و منشش با تمام آن هایی که می شناخته ای فرق می کند، کمی سخت است؛ زندگی مشترک از زمانی شروع می شود که دوران نامزدی و عقد تمام شود و شما دو نفر بدون دخالت هیچ کس زیر یک سقف دوام بیاورید... در دوران عقد وقتی خسته می شوی یا از دستش کلافه می شوی، میدانی که چند ساعت بعد به خانه ی پدری ات می روی و به اتاق تنهایی هایت پناه می آوری تا مغزت را تر و تازه کنی و در خلوت و تنهایی به خودت فرصت بهتر شدن را بدهی، اما در زندگی مشترک دیگر از این خبرها نیست، در همان خانه باید روحت را تر و تازه کنی، باید در کشمکش ها و اختلافات دوام بیاوری و نهایتا وقت هایی که همسرت سر کار است تو فرصت داری تا مغزت را بکوبی و از نو بسازی...

یادم هست زمانی در دوران عقد بودم، مادرم به من گفت گاهی در زندگی چیزهایی می بینی که باید چشمانت را ببندی و به روی خودت نیاوری، و هر چه تیز تر باشی بیشتر می فهمی و بیشتر اذیت می شوی...

راست می گفت، من خیلی زود می فهمم، دروغ ها را، نگفتن ها را، پنهان کاری ها را،

اوایل زندگی ام به رویش می آوردم و خب همچون کبریتی در انبار باروت عمل می کرد و تا چند روزی قهر بودیم و بعد از آن هم در همان موضع خاص بیشتر مراقبت و پنهان کاری می کرد و من بیشتر اذیت می شدم، اما حالا گرچه برای خودم خیلی خیلی سخت است ولی یادگرفته ام خودم را کنترل کنم و به رویش نیاورم، و آن لحظه ها خدا خدا می کنم که یا بخوابیم، یا زمانی باشد که سر کار می رود تا فرصت کافی داشته باشم برای اینکه آن موضوع را هضم کنم و به روی خودم نیاورم...

گاهی شده حرفش که پیش بیاید آن موضوع را به شکل سوال مطرح کنم اما میبینم باز هم گاهی پنهان می کند و آنجاست که تصمیم میگیرم رها کنم... رها کنم و یاد بگیرم که خیلی وقت ها باید طرفت را همانطور که هست با همین اخلاق و رفتار و کارهایی که از نظر تو بد است بپذیری وگرنه اذیت می شوی...

کلا مردها موضعی دارند که نمیخواهند هرگز عوض شوند و تغییر رفتار بدهند، فکر می کنند کاری که می کنند حقشان است! یا فلان تفریح مخفیانه با دوستانشان هم حقشان است! و اگر همسرشان کاری که آن ها دوست دارند را دوست نداشته باشد، سعی نمی کنند انجام ندهند بلکه سعی می کنند مخفیانه انجام دهند...

به نظرم مردها، پسر بچه های تخس کوچکی هستند که اگر پفک هایشان را بگیری، خودشان را به آب و آتش می زنند تا مضرترین خوراکی دنیا را به دست بیاورند...

خلاصه که طبق تجربه ی چهارساله ای که دارم ، باید گاهی چشمانم را ببندم و در خلوت خودم فراموش کنم، فراموش کنم که زیادی می فهمم و فراموش کنم که گاهی مردها کارهایی می کنند و پنهان کاری هایی دارند و اخلاقیاتی دارند که ما نمی پسندیم...

و چقدر سخت است اما به بزرگ شدن آدم کمک می کند

گاهی دلم می خواهد تلافی کنم:دی

همان دختر بچه ی تخس درون من هم گاهی دلش می خواهد تلافی کند و گوشه ای بنشیند و پفکش را با خیال راحت بخورد، اما انگار پفکی دوست ندارد و این خنده دار تر ین اتفاق دنیاست!

از تجربه های همسرداری تان بگویید، بگویید ببینم شما با اخلاقیات متضاد همسر با خودتان چکار می کنید؟ با پنهان کاری هایش؟ با ارزش هایش که برای شما خیلی ارزش نیست و بالعکس! می خواهید او را عوض کنید یا او را همان طور که هست پذیرفته اید؟


اندر احوالات زندگی مشترک

هواللطیف...

یادم هست اوایل دوران عقدم، بخاطر اختلافات فرهنگی و عقاید و طبقاتی من و همسرم، اختلافات زیادی بینمان پیش می آمد، خیلی از این اختلافات هم ریشه ی عمیقی نداشت و کاملا سطحی بود اما بخاطر طرز بزرگ شدن و نوع عقاید و رفتارها و فرهنگی بود که متفاوت بود. مثلا برای من یک مسئله خیلی بااهمیت بود و از بی توجهی همسرم رنج می بردم و برعکس این قضیه هم اتفاق می افتاد به طوری که یک مسئله یا یک میهمانی یا ازین دست اتفاقات برای خانواده ی همسرم و به طبع نوع نگرش خودش خیلی مهم می آمد و برای من مسئله ای خنده دار و پیش پا افتاده بود...

خیلی زمان برد تا خیلی از مسائل را قبول کردیم و خیلی هایش هم حل نشد... به این نتیجه رسیدم که باید کنار بیایم و در فرهنگ مضخرف ایرانی که در آن زندگی می کنم، زن را مطیع تر می داند و اینکه باید بیشتر کوتاه بیاید!

آن زمان ها یادم هست وبلاگ هایی رهگذری به چشمم می خوردند و از وقایع و اتفاقات زندگی مشترکشان و درگیری ها و مشکلات و مسائلشان و به طبع راه حل هایش می نوشتند و من چقدر خوشحال می شدم از خواندنشان چرا که راه مقابله با یک سری اختلافات را یاد می گرفتم.

تصمیم گرفتم یک دسته بندی به دسته های وبلاگم اضافه کنم و آن "اندر احوالات زندگی مشترک" است. گاهی تجربه هایی که خیلی سخت و حتی با تاوان به دست آورده ام را می آیم اینجا می نویسم بلکه به درد کسی بخورد و کارها و رفتارهای اشتباه مرا تکرار نکند.


چند روز پیش مادرشوهرم گفت زن برادر جاری بزرگم زایمان کرده و می خواهیم به دیدنش برویم! و من داشتم فکر می کردم که اصلا نمی دانستم او باردار است، اصلا در این دو سال روی هم رفته من سه چهار بار بیشتر ندیده بودمش و حتی بیشتر از ده کلمه با او حرف نزده ام حالا چه دلیلی دارد من به دیدن او بروم؟! و تازه به رسم اصفهانی ها برایش گل نقره ببرم؟! در حالی که من از نقره بیزارم! از جنس نقره نفرتی عظیم دارم و هیچ گاه اصفهانی ها را درک نکرده ام که برای چه ویترین نقره در خانه هایشان می چینند!!!

خلاصه که به همسرم گفتم من نمی روم، نیازی نیست وقتم را برای دیدن آدمی که درجه دهم یازدهم من است صرف کنم!  این در حالی بود که من دیدن دختر عمه هایم که زایمان کرده بودند نرفته بودم!

اما با کمی فکر و خب تجربه ای که از این خاندان و همسرم و طبعات آینده اش داشتم، حاضر شدم کوتاه بیایم اما همسرم را توجیه کردم که من هیچ علاقه ای به این میهمانی ندارم و فقط به خاطر او می روم.

شاید اگر یک سال پیش بود، نمی رفتم و کلی غر می زدم که اصلا چه ارتباطی به من دارد و برای چه باید برایش کادو ببرم  و وقتم را هدر بدهم و به طبع ناراحتی و شاید تلافی همسرم و خلاصه یک عالمه اوقات تلخی پیش می آمد، اما به این نتیجه رسیده ام که  بعضی وقت ها یک سری کوتاه آمدن ها ضرری به آدم نمی رساند. مثلا رفتن یا نرفتن این دیدنی، ضرری به من نمی رساند، فقط ارزش همسرم و برادر شوهرم را بالا می برم که به این مجلس می روم.

آقایان یک اخلاق جالبی دارند اینکه اگر تو چند جا کوتاه آمدی و جلوی اوقات تلخی و جر و بحث و کدورت را گرفتی، اما با توجیه و علم به آن، آن ها هم خیلی جاها تو را همراهی می کنند و به قول معروف کوتاه می آیند و زندگی مسالمت آمیزی شکل می گیرد.

اما این کوتاه آمدن ها حد و مرزی دارد که باید برای خودمان مشخص کنیم. یکی از نقطه ضعف هایم همین مشخص نکردن مرزهاست. قبلا خیلی از کارهایی که به خاطر همسرم یا خانواده اش انجام می دادم را وظیفه می دانستند اما از یک جایی به بعد همسرم را توجیه می کردم که ببین، این کاری که میکنم وظیفه نیست! و همین که او بداند و بفهمد برایم کافیست چرا که من نمی توانم کسی را عوض کنم فقط می توانم نظر و نگرشش را نسبت به موضوعی که به من مربوط است هدایت کنم.

و این هدایت کردن به نظر من هنری ست که هر زنی به مرور و با تجربه یاد می گیرد.

شما اگر جای من بودید در این مورد کوتاه می آمدید؟