آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

شبیـــه نـــازنین ِ سبـــز ِ مـــا

هواللطیف...


بعضی ها هستند می شود در صمیمیتشان خزید و روزها همان جا ماند

بعضی ها هستند که خیالت راحت است از بودنشان،

بعضی ها هستند هم در خنده های تو شریک می شوند و هم در گریه هات

هم غم و غصه هایت را درد می کشند و هم شادی هایت را نفس


بعضی ها زیادی خوبند و مهربان

اصلا همین که چهره شان را می بینی، حالت خوب می شود


بعضی ها هستند که دوستند و دوستی را به معنای واقعی بلدند

بعضی ها هستند که فاصله ها را شرمنده ی مهربانی هایشان می کنند


بعضی ها هستند که می توانی رویشان حساب کنی

بعضی ها هستند که روز تولدشان هم اتفاقات خوبی برایت می افتد

و روز تولدشان هم همین امروز و این لحظه هاست


بعضی ها مانند نامشان، به راستی نازنینند


شبیـــه نـــازنین ِ سبـــز  ِمـــا



نـــازنیـــن ِ عـــزیـزم تـولــــدت بی اندازه مبـــــــااااااااااااااااااااارکـــــــ ــــبــــاد 




امروز روز تولد نازنین سبز ما بود

نازنینی که گاه فریاد می شود، گاه به سکوت می رسد، گاه مثل باران می بارد و گاه هم در مسیری به رنگ و بوی سبزی درختان تازه جوانه زده ی بهاری به پیش می رود...


نازنین جان


میلادت


سراسر طراوت و باران و بابونه



مهربانی هایت بی انتها باد ...




http://s5.picofile.com/file/8164337918/nazanin.jpg


امروز خوب بود

همایشی داشتیم با عطر و بوی غدیر

با جان ِ خطابه ی غدیر


و یادم باشد برایتان بگویم از حال و احوالش

همین ما را بس...!

هواللطیف...


یادم هست هوا سرد بود، و من زنگ زده بودم و همگی اومده بودین پایین و رفتیم میدون جلفا و آواره شده بودیم که کافی شاپ ها اجازه ی یک تولد ساده و صمیمی رو بهمون بدن و یادمم هست که بعد از میدون و توی کوچه ی جلفا اون کافی شاپ آس بود یا آبی بود هر چی بود که خیلی مرد بود

چون

اجازشو صادر کرد و ما ذوق کرده بودیم و اون شب خوب شروع شد و خوب هم تموم شد حتی !

هنوزم عکساشو دوست دارم

نگاهشون می کنم

و حتی توی چشم هات آجی

و هزار دلهره ی نهفته توشون...

و بی نهایت خوشحالم برات بخاطر تموم دلیل هایی که خودت خوب می دونی.

حتی اگه حالا وبلاگت سه ماه باشه که خوابیده باشه...


برای تفاوت پارسال تا امسالت

و اینکه پارسال مطمئنم شاید یک درصدم که هیچ، یک صدم درصد هم فکرشو نمی کردی که امسال تولدت یه جای دیگه، یه جور دیگه و با یه آدم های متفاوت دیگه برگزار بشه


فقط می تونم بگم که برات خوشحالم

خیلی

حتی خوشحال تر از اون شب توی چهلستون

یا اون روزها توی هشت بهشت

یا ی روز دیگه توی چهارباغ

و قبل ترهاش توی خیابون پر درخت شیخ بهایی

و خیلی جاهای دیگه که خوشحال بودم برات اما این بار بیشتر از همیشه خوشحالم


شاید امروز تولدت بود و نشد که مثل پارسال بریم یه جای دنج و تولد بگیریم

اما 

هر کجا که باشی و دلت خوش باشه و تنت سالم، همین ما را بس...!



فقط می تونم بگم خدا رو شکر :)


و مطمئنم که خودتم الان رو به آسمون نگاه می کنی و می گی خدایا واسه همه چیز شکر :)



مهرناز عزیزم

تولدت خیلی ساده، صمیمی و قشنگ، مبارک




پی نوشت1:

فرقی نمی کنه حالت خوب باشه یا نباشه، حتی فرقی هم نمی کنه که امشب چی شد و حتی فرقی هم نمی کنه که آخر تموم این اتفاق ها چی میشه، 

فقط توی دی ماه ، حالت بدم باشه، باید بیای، تولد کسایی رو تبریک بگی که سال به سال با رگبارآرامشت قد کشیدن


حتی اگه اونا یادشون نیست


حتی


اگه ماه ها باشه که رفته باشن


حتی

اگه...



پی نوشت 2: 


شاید یه روزی قفل زبونم شکست!


شاید

یه روزی

من هم...



من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد

هواللطیف...


از آن زمان های دور و دیر، شاید سال ها می گذرد، و من حتی همانی باشم که نیستم! لااقل اطراف و اطرافیانم مُهر تایید هر روزه ی بودن منند که هستم و روز دیگری و صبح دیگری و اتفاقات ندانسته ی دیگری و زندگی روی یک ریتم سینوسی بالا و پایین بدون اوج بدون فرود در جریان است!


باور کن زمانی شاید از تمام چیزهایی که تو را به اوج، به فرود می رساند فاصله می گیری و روی یک نوار یکنواخت سُر می خوری


هیجان ها عمر شکوفه های بهارنارنجند که خیلی زود پرپر می شوند و خیلی هاشان حتی بهارنارنج نمی شوند


شادی ها برگ های سبز تابستانند که چه بخواهند یا نخواهند زرد خواهند شد، خواهند ریخت، و خواهند مرد


غم ها و ناراحتی ها هم !!!


این سه علامتِ تعجب، گواه ِ اتفاقاتی ست که به حبس ابد محکومند!


نه! اینجا که جای گفتنشان نیست، رگبارآرامشی اگر بود....

شاید اما اینجا هنوز برایم آرامش پنهانی ست که غریبه ی روزگارم شده


اما

باید عادت کرد

باید حتی گاهی به کوچ کردن و رفتن هم عادت نمود...



دوست داشتم جمعه هایم را ادامه دهم اما نشد! باور کن خواستم و نشد!


دوست داشتم ادامه ی حرفهایم از آن سه علامت تعجب را هم ادامه دهم، اما باز هم باور کن که نشد!!!




دلم می خواهد بروم یک جای دوووور


و رفته ام شاید...


پیدایم کن!!!!!



+ زمانی که حالم خوب شد و به روزهای زندگی ، نه زنده گی ام ، بازگشتم، بازخواهم گشت، دوباره خواهم نوشت، دوباره آرامش را به لحظه هایم دعوت خواهم کرد، دوباره با هم جشن خواهیم گرفت، دوباره خواهم خندید، دوباره دلم از خندیدن دردخواهد گرفت و چشمانم به اشک شوق خواهند نشست. دوباره در دلم حدیث عشق می سرایم و سرمست مست مست در لحظه های زیستنم نفس خواهم کشید...



راستی کاش تمام این هایی که حالا می خوانم و می فهمم و میدانم را، چند سال قبل تر، دانسته بودم و خوانده بودم و فهمیده بودم



خیلی ها به ندانسته های ما مدیونند


باور کن



و چقدددددددددددر این روزها سهراب را می فهمم!!!



من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد...


باور کن می گیرد

که می بینم

دختر بالغ همسایه

پای کمیاب ترین نارون روی زمین

فقــــــه می خواند!!!!




"باید امشب بروم!
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی،
عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه‎ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

من به اندازه‎ی یک ابر دلم می‎گیرد
وقتی از پنجره می‎بینم حوری
-دختر بالغ همسایه-
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه می‎خواند
...



باید امشب بروم!
باید امشب چمدانی را
که به اندازه‎ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی‎واژه که همواره مرا می‎خواند..."



http://linkzan.ir/wp-content/uploads/2012/10/kii.jpg


تولد نوشت:


سهبای نازنینم


نرگس خوب و مهربان این دیار


تولـــــدتان مبااااااااااارک باد


ببخشاید بر من اگر دستانم خالی اند و زبانم لال


برایتان سبد سبد سیب سرخ آرامش و خوشبختی و نشاط و سرزندگی می خواهم

از او که از ما به ما نزدیک تر است...

آمدنت، خوب ترین است!

هواللطیف...


به حضورت گل ِ شوق، می شکفد

و با یادت، ستاره ی چشمک زن دی، پیوسته می درخشد


تو از تبار غنچه های رز سربسته ای،

تو با آسمان نسبت نزدیک داری

و امواج مواج دریا را خوب می فهمی


میان من و خدا و ماهی و دریا، رازیست که ماه هاست، کمر ماه ِ نقره فام آسمان را خم کرده، و هر شب بر فراز آسمان من و آسمان تو و آسمان ما می تابد و اخم به چهره نمی دهد! اما دیروز روز دیگری بود که آمده بود، خم شده بود، شکسته بود و خطوط شکسته ی دلواپسی را در پس انحنای خاکستری وجودش می دیدم...

بگذریم که تو از دیار آسمان آمده ای و ماه هر سال این روزها که می شود تو را کم دارد

و عشق نفست می کشد، عمیق! از هر جای این گردی ِ گردونی که عجیب روی خطوط موازی گونه ای می چرخد و جهشی باید تا بتابی، بیایی، بپری، بتابم، بیایم، بپرم و زندگی در جهش ناگهانی جنبش یک تصمیم ته دل آنان که می دانیم، هویدا شود.


زندگی از همین امروز، همین یک ساعت پیش که آمدی و همین لحظه ها شروع شده

زندگی با آمدنت، رنگ و بوی ماندن می گیرد

و زمین ماه می شود و ماه، زمین

و ماهی، ستاره می شود و ستاره، ماهی

و من می شکفم

می خندم

غرق نور می شوم

در شعف می نوازم سرود هستی بخش حضورت را

که بودنت، دریای بیکران ِ رحمت حق

و چشم هایت، هزار حدیث ناگفته ی لبخند اقاقی هاست


آمدنت، خوب ترین است !

در چنین روزی

و چنین ساعاتی


اینجا که منم

و تو

لای تمامی نرگس های انتظار، معطر می شوی


آمده ام تا تمام ستارگان را به بزم میلادت دعوت کنم

و به تمام ماهی ها بگویم، ماهی کوچک خدا، خونش، سرخ تر از تمام ماهی های هستی ست


و خدا می داند

و این جا

و روزهایی که می گذرند


چقدر به نگاه ها

به دست ها

مدیونند


و میلادت را

درون اتاق تاریکم

یواشکی

جشن می گیرم


با تو که بهترینی



تولدت مبارک فاطمه ی خوب من

                                                                           


درمان تویی و از هیچ دردی هراسم نیست

هواللطیف...


گاهی حالم آنقدر خوب نیست که بتوانم بخندم و بخندانم، و حتی خنداندن و خندیدن که هیچ، آنقدر حالم خوب نیست که حتی نمی توانم امید را به بزم لحظه هایم دعوت کنم و با هم چای آرزو بنوشیم!

گاهی تمام تنم حس خرد شدنی را دارد که نمی دانم این درد عمیق، چگونه، از کجا، به تمامی اندامم وارد می شود و مرا به بازی می گیرد و حتی نمی دانم کی خواهد رفت

و کسانی که نمی توانم کمکشان کنم، دلم را به درد می آورد و به این درد لعنتی که نمی دانم از کجا و برای چه می آید ناسزا می گویم!

گاهی شبیه دیروز، میان تمام ستون های چهل ستون به دنبال سایه ای می گردم که منم! و منی که نیستم و نمی دانم گاهی حتی کیستم! و در تمام گره چینی های محشر در و پنجره هایش گم می شوم و پیچیدگی ذهنم، افکارم، و شخصیتم شاید از همین پیچش در اسلیمی هایی آمده که سال هاست تنها طرح های مورد علاقه ی منند...

و حتی همین منی که من نیستم و نمی دانم کیست

که درد می کشد و هیچ نمی گوید و هزار بار به من می گوید کاری کن و من به من می خندد و این دو من در من حکایت غریب دو جنگجوی همیشگی اند و این روزها اگر وقت امتحاناتم نبود شاید تمام زندگی را می گذاشتم و می گذشتم و از خودم به خودم فرار می کردم...

دیگر زمان پناه آوردن ها، آرزوهای خوب و قشنگ داشتن ها، اتفاقات هیجان آمیز خنده آور و هر آنچه که مرا به آرامش سوق می داد سپری شده

حالا یاد گرفته ام که گاهی آدمی حالش خوب نیست و هر کاری می کند که بهتر شود، نمی شود و جز در کوی دوست مامن امن دیگری نمیابد و اوست که خود گفته الا بذکر الله تطمئن القلوب... و دستم را روی سینه ام می گذارم و آنقدر می خوانم تا این تپش ناموزون دوباره به ریتم ساده ی زندگی بازگردد و من جای تمام دردها هم که درد می کنند و راستی چه کسی، و یا چه چیزی، کجای این زمین خاکی و آسمان بلند، و چه وقت، مرا این چنین دردناک کرده که یاد گرفته ام صبوری را؟؟؟

یاد گرفته ام همان گاهی هایی که حال آدمی خوب نیست، درد، نزدیک ترین اتفاقی ست که می تواند بیفتد و گاهی که دیر می رود و یا کمی بیشتر از یک مهمانی ساده در وجودم می ماند، به هذیان میرسم، به داد و بی داد ، به فریاد، به صداهای بلند، به نا صبوری!!! به کلافگی حتی و شاید به...

به ناامیدی


اما چیزی درون دلم هشدار می دهد که خدا هست خدا هست چرا غصه چرا؟

و دارم باورهایم را به تک تک سلول هایم تزریق می کنم! تا صبوری را بفهمد و صبر عجین لحظه هایش شود، حتی اگر درد باشد، حتی اگر درد نرود و حتی اگر آدمی گاه گاهی حالش بد است و  هر کاری می کند حالش خوب نمی شود...


خدایا

همین توکل ها را از من نگیر که در لحظه نابود می شوم...

تویی که با نام و یادت قلبم آرام می گیرد و روحم از تلاطم می ایستد


راستی کاش می شد هر روز رو به سوی تو سر بر خاک سایید و عاشقانه تو را پرستید


برای روزهایی که سلام هایم از دور می رسند، مرحمی باش بی اندازه تر از روزهای دیگر

تو خدای مهربان منی

مهربان مطلق

و دلم قرص می شود به نگاهت

به اینکه حتی حواست هست روزهایی که حالم خوب نیست، پناهم باشی تا از هر آنچه که هست و نیست رها شوم و این فکر آشفته ی افسار گسیخته کمی آرامتر از همیشه شود و با هر حالی که باشم رو به سوی آسمانت سر بگردانم و تو را سپاس گویم برای بودنت و حکمتی که در پس لحظه های زیستنمان نهفته و حتی این درد هم ....!!!