آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

چهل + چهارمـــین جمعـه ی انتــظارت

سلام مهدی جان


جمعه ها را دوست دارم.جمعه ها که می شود هر طور که شده خودم را به اینجا و رگبارآرامشم می رسانم تا دمی با تو آرام و آسوده سخن بگویم و برسم به سرآغاز انتظارنامه ای دیگر...

میان راه،کنار پنجره ی تنهایی هایم، در اتاق همیشه آبی ام،لا به لای افکار همیشگی ام به حرف هایی می اندیشم که سر قرارمان روزهای آدینه برایت می سرایم... چه حرف هایی که می گذارمشان گوشه کنار ذهنم و از آن ها قول می گیرم که یادتان نرود برای جمعه ها آماده باشید! اما...تو که خود می دانی!آدم ها هم سر قول و قرارشان نمی مانند چه رسد به کلمه ها! و من یکه و تنها و شرمسار، دستان خالی ام را بر ضریح یادت حلقه می کنم تا بدانی چقدر بودنت را دوست دارم...

اما راستش را بخواهی حرف دل کلمه ها را می دانم...می ترسند برای تو و جایگاه و مقام امامتت کم باشند و حق مطلب ادا نشود...می ترسند میان گرد و غبار عادت،گم شوند... یکی از آن ها می گفت می ترسد تو به او بخندی! اما من که تو را می شناختم به او گفتم نگران نباش کلمه ی دوست داشتنی! امام تو آنقدر خوب و مهربان است که می توانی در دریای احساسات ناب و خالصانه اش آرام و آسوده شنا کنی... کلمه ای بود که صداقت از سر و رویش می بارید... دلم می خواست درآغوش می گرفتمش  و تا جا داشت او را بوسه باران می کردم...

راستی مهدی جان!

تو که اینقدر بزرگی و در مقام والای امامت جای داری، می ترسم آخر آن روز که بیایی شرمسار چشمان تو گردم آقا جان... می ترسم آن روز یوم الحسرت صغری ِمن باشد... و باش تا بگذرد و برسیم به قیامتی که یوم الحسرت کبری ست! 


یاد گرفته ام خوب باشم...خوب زندگی کنم...خوب دوست بدارم...خوب دوست داشته شوم...

یاد گرفته ام کمک کنم...بخندانم... آرامش ببخشم...مرهم باشم...

یاد گرفته ام اشک های پاکی را شانه باشم..دستان سردی را گرما پاشم... گونه های یخ زده ای را *ها*ها*ی سینه باشم...

یاد گرفته ام احترام بگذارم...حق آدمیان را رعایت کنم...آن ها را به لبخندی گرم میزبان باشم...

یاد گرفته ام صندلی ام را به پیرزن ایستاده در اتوبوس بدهم...یا بانویی کودک بر دست...

یاد گرفته ام از دخترک فال فروش فالی بخرم و پول زیاد بدهم تا بقیه اش را نتواند پس بدهد و دلش خوش گردد

یاد گرفته ام گاهی آرام و بی صدا بنشینم و فقط گوش فرا دهم و پاورچین پاورچین آنجایی که جای من نیست را ترک گویم...

یاد گرفته ام لحظه هایی را برای حسابرسی خودم بگذارم و ببینم در سپاه دوستم یا دشمن و تصمیم بر راستی و درستی بگیرم

یاد گرفته ام اول از همه برای همه دعا کنم و هر آنکه دیده ام و ندیده ام و می شناسم و نمیشناسم را به پناه حق تعالی بسپارم

یاد گرفته ام پاک و پاکیزه دوست بدارم و عشق بورزم و پاکدامن باشم


من تمام این ها را یاد گرفته ام

اما هنوز نمی دانم تو که می آیی باید چگونه باشم...


بیا و رسم میزبانی مان بیاموز مهدی جان

بیا و ما را آماده ی آمدنت گردان...



نایت اسکین


اَللهــمَّ َعَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج

مرا ببر امید دلنواز من..ببر به شهر شعرها و شورها

من از سکوت جاری لب های تو می ترسم


مرا ببر به دشت های باران زده

ببر تا دل اطلسی ها

ببر تا صفای بنفشه ها

ببر تا حریر شمعدانی ها

ببر تا عطر خوش بهارنارنج ها

مرا ببر تا کرشمه ی اقاقی ها...

ببر به زمزمه ی دور دست ها

ببر به هجرت حیران پروانه ها


مرا ببر تا اشتیاق کودکان احساس

ببر تا بادبادک رقصان عشق و سپاس


مرا از این هراس برهان

از این ترس مبهم

از بیم رفتن و نبودنت...


مرا در دستان نور بخوابان

لالایی امید بر گوش هایم بخوان

و دلم را میان ابریشم نگاهت بپیچان



من از سکون ثانیه ها در فراغ می ترسم


مرا ببر به جاری جویبار شعف

ببر به درخشش مرواریدی در دل صدف

ببر به ارزش عاشقانه های شباهنگ

ببر به چهچهه های بلبل خوش آهنگ


مرا ببر به دور های دور

ببر به افـــق های نـــور

ببر به اشتیاق و شــور

مرا ببر به جواز حضور



من از نرسیدن های پیاپی به تو می ترسم


مرا ببر تا سرای بی سرایی

ببر تا آخر جاده ی رهایی


مرا ببر تا خودت

ببر تا رسیدن هایت

ببر تا نجوایت


مرا ببر تا بودنت


http://s2.picofile.com/file/7255149779/216369_24LWVi9X.jpg


تو اشتباهی بودی...

از این تصمیـــــــم بیهـــوده، چه چیزی قسمتم بوده

نگو با من از این خواستن، که حسرت همدمم بوده


چی فهمیدی از این گـــریه، چی خوندی از نگاه من

نبــــــودی تو پنـــــاه من، نبـــــودی تکیـــه گــــاه من


تو این تصــمیـــم بیهـــــوده، نشد تکـــرار دلشـــوره

اگه حتی نگـــــاه تو، منــــو می خــواد و ومجبــــوره


فراموشم شده روزی، که بودم به تو وابستـه

توی حرفام غم دنیاس، چقد دلگیرم و خستـه


تو خــواهش می کنی امـــــا، نمی تونم که برگردم

من از دســت رفتـــم و انگـــــار، نمیبینی پر از دردم


کجــــای گریه های مـــــن، رسیــــدی تو به داد من؟

نبــــــودی تو بـرای من، نبــــــودی تـــو به یـــــاد من


نبــــودی تو پنــــــاه من، نبـــــودی تکیــــه گــــاه من


از این تصمیــــــم بیهــــوده، چه چیزی قسمتم بوده

نگو با من از این خواستن، که حسرت همدمم بوده


چی فهمیدی از این گریه، چی خوندی از نگـــاه من

نبــــودی تو پنــــــاه من، نبـــــودی تکیــــه گــــاه من



آهنگ وبلاگ...

*دانلود*

میلاد ِدختری از جنس باران

فریادی هنوز در گوشم می پیچد...پر از سکوت...

و من از همان اولین سلام دوستی، چه زیبا سکوتی را شنیدم...

می گفت اینجا درونم سخن می گوید...قدری سکوت کن، می شنوی...

قطره قطره ابرهای سکوتش، فریاد بارانی گشت بر سر نفس های انتظار...

باد سردی وزید و او قطره قطره بارید... مثل باران

رفت تا معنای انسان را بیابد.... معنای انسان را با عشق

رفت تا قلبش را سراسر خدا کند و بس

رفت تا زلال گردد

تا روان شود

تا جاری بماند در جویبار زندگی


در فریادی از سکوت،مثل باران می بارید

مثل باران شد اما پر از فریادی از سکوت


و امروز

امروز سرآغاز شکفتن غنچه ای لطیف است

غنچه ای که با باران جان گرفت

با باران بزرگ شد

با باران بازی کرد

با باران خندید

با باران گریست

و در آخر

مثل باران شد

نه

او خود ِباران شد


بانویی پر از زلال باران

بانویی از جنس باران


نازنیــ ـن بـارانـی ام میـ ـلادت مبـــ ـارک


آغاز خنده هایت زیبایت مبارک

تو که می خندی گل های باغچه ی مادربزرگ، شرمسار گُل ِگونه هایت، سر بر گریبان فرو می برند..پرندگان نشسته بر چوب های خشک درخت تاک،به پرواز در می آیند و گرداگرد خنده هایت طواف عشق می روند...

تو که می خندی تک درخت گردوی خانه ی قدیمی مادربزرگ،جان می گیرد..یادت هست با دستان کوچکت آن را کاشتی؟چند سالی از تو کوچک تر است اما قد و قامتش به آسمان ها می رسد...

تو که می خندی گل لبخند بر لبان ما شکوفه می زند...

تو که می خندی فرشتگان آسمان برایت دست تکان می دهند و شب و روز به امید دیدن روی زیبایت گرد سجاده ی پاک و باصفایت مستانه می رقصند...

تو که می خندی می شوی خورشید آسمان...می شوی مهتاب شب های سیاه و حیران...

تو که می خندی می شوی همان چشمک زیبای ستارگان... می شوی قطره آبی در دل خشک کویرستان...

تو که می خندی می شوی نسیم سحری... پر از یاد خدا...پر از عطر یاس باغچه ی خانه ی مادربزرگ...پر از گل های خوشبوی محمدی...

تو که می خندی طنین آوایت در جانمان بذر عشق می پاشد...باران نگاهت آن را سیراب می کند و می شود نهال زیبای عشقی جاویدان درون سینه هایمان...

تو که می خندی دنیای من زیباتر می شود....

تو که می خندی با گـُل خنده هایت زمستان، بهار می شود...


دنیایی است دنیای تو... دنیای صبر و سکوت و خنده های همیشگی ات... دنیای سادگی و ساده دلی هایت... دنیای راستی و صداقت کیمیایت....

دنیایی است دنیای تو... دنیای روزهای سرد و سخت... دنیای همراه و همدل و همسر بودن... دنیای مهربانی و صبوری و مادر بودن... دنیای بنده ی پاک و زلال و بی ریای خدا بودن...

دنیایی ست دنیای تو مـــادرم... دنیایی ست دنیای تو...

کاش می دانستی خنده هایت دنیای مرا زیباتر می کند

کاش تا همیشه باشی...

تا هـمیــــــشه بـمــــــانی...

تا همیشه بخنــــــدی مـــادرم


رسیده ام به آغاز نخستین خنده هایت...


    آغـــاز بـــودنـــت

لمس مهربانی ات

میــلاد پاکی ات

تــولّــــــــدت

مبــــــارک بــاد


http://s1.picofile.com/file/7250038816/ey_1_.jpg