آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

چهلمین عطش...

کجای قصه بودیم؟!

رسیده بودم به فانوس حضور تو در تارترین شب های تاریک زندگانی ام

رسیده بودم به  پَرپَر شدن خصمانه ی لطیف ِلاله ها

رسیده بودم به داغ دل شقایق های لرزان در خیمه های بی بابا

رسیده بودم به یاقوتِ خون تو

رسیده بودم به زمزمه ی آخرین نفس های تو

...

عطش های تو تمام گشت

اما

وای از عطش جاویدان عاشقانت...

وای از پر پروانگان شمع وجود خاموش گشته ات

وای از آتش خیمه های عزیزترین عزیزانت

وای از گریه های از ته دل دخترانت

وای از آه و ناله و فغان خواهر داغدارت

وای از نورهای درخشان بر سر نیزه ها

وای از زینب و آغاز کربلایی دیگر

وای از صورت های سیلی خورده ی عداوت

وای از سجاد و همدردی دشمنانش با زنجیر بغض

وای از اسارت و غل و زنجیر و شلاق و اشک و آه و خون

وای از شرمساری آدمیان تماشا

وای از دل کوچک رقیه ی ناز بابا

وای از دامن پاک سکینه ی نور چشم بابا

وای از حماسه ی کربلا

وای از چهل روز اسارت در قصر نامردان بی حیا


وای و وای و وای...


                     وای از چهل روز فراق خورشید تابان حسین زهرا


http://www.valiasr-aj.com/userfiles/Image/40/8.JPG

تولـــــــد نازترین آجی دنیا

یادته؟

یادته اولین باری که قرار شد صداتو بشنوم؟ قرار گذاشتیم تو بشی تنها آجی منی که هیچ وقت خواهر نداشتم... قلبم تند تند می زد. همون صورت نازت توی روسری آبی آسمونی رنگ، می یومد توی خاطرم و یه کم آروم تر می شدم.... یا اون چشمای شیطونی که پشت یه عینکی آفتابی قائم شده بود زنگ موبایلم... - بله؟ - سلااااااام...   خدای من! چه صدای ناز و مهربونی بود... این با اون دختر شیطون و بازیگوش وبلاگستان زمین تا آسمون فرق می کرد! چه قدر بزرگ بود... قبل از اینکه گوشی رو بردارم اصلا نمی دونستم بعد از سلام باید چی بگم! ولی خب اولین صحبت ما حدود 50 دقیقه طول کشید روزها گشت و هر روز حس بهتری داشتم.حس نزدیکی بیشتر... حالا دیگه راحت گوشیمو برمی داشتم هر وقت که دلم تنگ می شد زنگ می زدم و اون صدای بینهایت قشنگو می شنیدم...

آجی مهربونم امروز روز تولدته... خیلی خیلی ساده بهت می گم تولدت مبارک

حالا یه سال بزرگ تر شدی آجی..افکارت.رفتارت. خنده هات.مهربونیات.شیطنتات.همه و همه یه سال قد کشیدن...حالا یه موقع هایی دلم خیلی برات تنگ می شه. یه موقع هایی دلم می خواد پیشم بودی و... یه وقتایی بود توی زندگیم که چشمام ابربهار می شد و شونه هام خم از باری سنگین امتحانی سخت، اون موقع ها بود که صدات می شد تکیه گاهم... چشمامو می بستم و خیال می کردم کنارمی و آرامش بخش لحظه های سخت زندگیم.

امیدوارم کنکورتو خیلی خیلی خوب بدی و برگردی نت... جات خیلی خیلی خالیه اینجا آجی ناز و خوشگل و مهربونم.


تـولــــــــــــــــــدت مبــــــارک مهــــــرناز ِعزیــــــــزم



http://www.forum.persianfal.com/upload/images/ekkm5m4qm69z4ud0mbmv.jpg



اینم یه کیک خوشمزه که کامتون شیرین بشه


http://www.asriran.com/files/fa/news/1389/10/8/160948_936.jpg


چهل + سومـــین جمعـه ی انتــظارت

سلام مهدی جان


سلام هایم ساده گشته است. می گویند سلام های صمیمی و آشنا، ساده می شوند... سلام هایی که تا همیشه آرزویت سلامتی او باشد.سلام هایی که با تمام وجود با لبخندهای سرشار از مهر و امید، در دم و بازدم هایت زمزمه می کنی.

و من ساده می گویم سلام... همان سلامی که سلامتی ات را تا همیشه می خواهد.تمام روزهای نبودنت را به جان می خرد اگر بداند اینگونه تو در امن ترین جایگاه هستی، سکنی گزیده ای...

گفتم جایگاه امن! به راستی مهدی جان مگر تمام زمینیان از نسل همان آدم و حوا نیستند؟ مگر خداوند از روح خود در آنان ندمیده است؟ مگر فطرت درونشان پُر از مهر و محبت و عشق و همدلی و صفا و صمیمیت نیست؟ مگر سیال جاری درون سینه ها، زلال و روان نیست این روزها؟

مردان این دیار را چه شده که این چنین بر یکدیگر می تازند و می جنگند و خون  می ریزند و پایمال می کنند؟!!!هر نفس زنده را چه شده که این چنین از اصل خود افتاده و سوار بر اسبی می تازد و می تازد و می تازد!!!

گیج آدمیان گشته ام... گیج آدمیانی که اگر میانشان کسی بخواهد خوب زندگی کند و خوب ببیند و خوب بیندیشد و خوب خدمت کند، انفجاری ناجوانمردانه سهم او از تمام آرزوهای خوبش می شود و دیگر هیچ...

گیج آدمیانی گشته ام که برای جاه و مال و مقام، حق های نابجا را بر گلوی فرزندان خود می ریزند و گوشت و خون و پوست هایی می روید از حرام و سراسر حرام!!!

یادم می آید دبستان که بودم، برای یاد دادن تشدید ( ّ ) میانه، به ما کلمه ی حقّ تقدّم را یاد دادند... نه به ما که به تمامی این دکترهای افتخاری و آدم هایی که خیلی قبل تر ها خوب بوده اند و حالا غرق نفس های هوس شده، بدها را خوب جلوه می کنند!!!

اما کدام دست و دل و چشم و گوش، حقّ حق را تقدم به ناحق می داند دیگر؟!!!


خون های پاک، به ناحق ریخته می شوند

اندیشه های پاک، به ناحق تحریف می شوند

احساسات پاک، به ناحق ننگین می شوند

دل های پاک، به نا حق لهیده می شوند

دست های پاک، به ناحق بُریده می شوند

ایده های پاک، به نا حق از بیخ و بن تیشه می شوند

و پُریم از این نا حق ها...

ببین چگونه سراپای جهان را گرد و غبار نا حقی ها احاطه کرده است!

ببین دیگر نه شرمی ست و نه حیایی و نه انسانیّتی و نه حقی و نه حقی و نه حقی!!!


بیا و بنای حق را پی بریز

بیا و حق راستین را، همان که تجلی حقانیّت خداست را، به این دیارستان ناحقی بچشان.

تشنه گشته ایم

تشنه ی قطره ای حق

تشنه ی جرعه ای شرف

تشنه ی امامتی راسـتین

تشنه ی ولایتی سراسر مردانگی و توحید و عدالت



سیرابمان کن مهدی جان

      سیــــــرابمان کــــن


نایت اسکین


اَللهــمَّ َعَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج

نامی نام آشنا که روزهاست گم شده است...

دلم را ورق می زنم

به دنبال نامی که گم شد

در اوراق زرد و پراکنده ی این کتاب قدیمی

به دنبال نامی که من...

- من ِشعرهایم که من هست و من نیست -

به دنبال نامی که تو...

- توی آشنا - ناشناس تمام غزل ها -

به دنبال نامی که او...

به دنبال اویی که کو؟


«قیصر امین پور»



لحظه های فراغ از زندگی، دنیایم را ورق می زنم...روزهایم را...برگ برگ دلم را...آری انگار همان نامی که نمی دانم چیست در پس و پیچ لحظه هایش گم شده.پشت قاب عکس خاطره ای پنهان گشته.در دامان پر مهر عزیزی آرام آرمیده.در دستان قدرتمند اویی که سالهاست نیست،جا مانده...

تمام نام های جهان را می خوانم... من ، تو ، او ، آن یکی و یکی دیگر و  و  و ...اما چرا دنیای من کامل نمی شود؟ چرا هنوز بی قرار اوییست که باید باشد و نیست؟ چرا از میان ستارگان چشمک زن نام ها، برق چشمکی آشنا، دلم را به لرزه وا نمی دارد؟ چرا دنیایم محکم شده است؟ چرا روزهای من آرام نمی گیرد؟!

چه استحکام لرزانی!!!

دنیایم را خانه ای مانَد و آجری  که کم باشد از نامی نام آشنا... دنیایم را اقیانوسیست که از میان هزاران ساحل هستی، دل به ساحلی امن و آرام در دوردست ها سپرده است؛ دنیایم در پس نامی گمشده بی قراری می کند...نامی که نمی دانم کجایی هستی خواهد رویید! 

نامی که بی قراری برایش عجیــــب شیرین است و غرق در رویایش قریب غریب!

میان این همه هجای واژه،آنقدر می پیچم تا به تو برسم... به رایحه ای دل انگیز نفس هایی گرم...به دریای چشمانی آرام و دلنشین...به دنیایی پُر از لحظه های حال...پُر از نادیدن آینده های دور... و چه زیباست... آری تو نمی دانی و نمی خواهی که بدانی اما زیباست در حال، بودن و در حال، زیستن و در حال، عشق ورزیدن و در حال، با چشمک ستاره ها رقصیدن و با سوسوی باد چرخیدن و با راز های شب، هم صدا شدن...

هجای واژه های تو را عجیب دوست دارم

بر من و بهانه های گاه به گاهِ دلم خُرده مگیر.بگذار به یاد نامی نام آشنا و غریب، قریبانه در حال، زندگی کند...

می شود زنده بـــــود

می شود زنده گی کرد


می شود زنده مــــاند

می شود زندگی کرد...


زندگی کن نه زنده گی


زندگی کن به امید نامی گمشده


زندگی کن به امید نامی که روزی

                        در میان غنچه ی گلی

                                     بر لبان خشکیده ی تــــو

                                                    بوسه ی عشـــــق خواهد زد

 



رگبار1: بیاین اینجا: شهید مصطفی احمدی روشن

برای تو و زمزمه های گاه گاهت

آسمان دیـشب
ستاره باران بود
چشمک زنان
سوسـو کنان
هاله ی رنگین کمانی ِماه
بر سر زمین و زمینیان
نـــور می پاشید

به یاد یاری جشنی بر پا بود
به یاد ستاره ای آسمـــــانی
به یاد فرشته ای کهکشانی
به یاد پاکــــــدلی نورانی

رایحه ی دل انگیــــز گل های *نرگس*

عطر مست شهلای آلاله


رقص باد در *سایه سار زندگی*

*زمزمـــه های گاه گاه* بالندگی

*سهبای*  آسمان سرای مستانگی

*نیایـــش* پاک ترین نفس های بندگی
*یگــانه* سرای روزهای خوش سـادگی

....


دنیایی بود

رویایی بود
غوغایی بود
جشن و شوری بود
نــــور و ســروری بود

ز قلب سپید سرای روزگار

*نرگســـــــی* روییده بود



نرگس مهربانم

میـــلادت

سراسر عشق و شور

دنیایت تا همیشه قشنـــــگ

قلـــب پاکت لبالب از حضرت نـــور


http://s2.picofile.com/file/7242339351/%DA%AF%D9%84_%D9%86%D8%B1%DA%AF%D8%B3.jpg