آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

چهاردهمین: چشمانم باران بهاریست...

هواللطیف...


تمام بی قراری های شروع شده از همان چهارشنبه ی دو هفته ی پیش، غروب دوشنبه این هفته، کنار آن درب سفید رنگ و دیوارهای آجری و دسته ی در طوسی، تمام شدند... در غروب ارغوانی رنگی که بوی خدا می داد و حضور یکی از مردان بزرگ او...

و تمام آن لحظه ها تو را صدا می زدم و به روزهای آمدنت فکر می کردم که چقدر زندگی خوب ِ خوب ِ خوب می شود...

شما که یگانه یادگار بانوی عالمینید... و از گلستان باغ نبوی روییده اید و بر سر زمین و زمان منت نهاده اید...

شما که هر خویتان، حکایت امام بزرگواری را دارد که از دامان مطهر مادرمان فاطمه ی زهرا به ظهور نشسته اند...

شما که از تمام مردان خوب این روزگار بد، خوب ترید، و مرد بزرگی که آن روز در خانه اش منتظر یک لحظه دیدارش ایستاده بودم، تنها توسل به شما را جواب تمام حرف ها و سوال هایم نمود و در دلم به خودم گفتم پس این روزها درب کدام خانه را می زنم که او شتافتن به کوی شما را پیش پایم می گذاشت و من مات، مبهوت، روانه ی مسجد کمر زرین شدم و به الله اکبر آسمانی اش اقتدا کردم...


آری مهدی جان...

از آن روز که شما تمام هستی دل کوچکم شدید، سال ها می گذرد... و از آن روزهایی که نام شما را زیباتر از همیشه می شنیدم و مهری بر دلم نقش بست که تا امروزو اینجا کشید...


راستی سلام مولای من...

بگذارید به حساب اشتیاق در کلامم به پیشگاه شما که سلام ها یادم می روند...


آیه الله ناصری که مرد بزرگ این روزهای اصفهان است، حضور نزدیکشان هم حتی مرا آرام نمود و سراسر انرژی های مثبتی که خیلی وقت بود از دل و دیده ام رخت بربسته بودند... حالا شما که امام منید... صاحب زمان مایید... شما که مهدی دل های بی قرارید... شما که معشوق عاشقان در انتظارید... اگر شما بیایید، چقدر همه چیز خوب می شود... و تمام این بی قراری ها و تشویش و اضطراب ها برای همیشه می روند و تنها نور حضورتان بر سراسر گیتی می بارد و زمین خدا هم بهشت می شود...


چقدر مردان خدا خوبند... و چقدر غافلیم از حضورشان...


راستی مهدی جان

یگانه مولای مهربانم

سرور و سالار دنیای پاکم


می شود راه مردان خوب خدا شدن را نشانمان دهید؟


دلم برای جمکرانتان پر پر پر می زند...

کاش پرنده بودم

و می آمدم

تا آنجا که حضورتان حتمی ست...

و زمین مقدس را بوسه باران می کردم

چرا که احتمال قدم هایتان بر روی سنگفرش هایش به 100 در 100 می رسد....


و من چقدددددددر غافلم!!!

چقدر چقدر چقدر دست هایم کوتاه!

دلم بی قرار!

و چشمانم باران بهاری ست...!!!


راستی آخرین جمعه ی بهار هم آمد و دارد می رود

و بهار دل هایمان نیامد که نیامد که نیامد...!!!



نایت اسکین

اَللهــمَّ َعَجِّــلْ عَجِّــلْ عَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج



بازیگر بازی های گردون شده ام...

هواللطیف...


درک نمی کنم آدم هایی را که می توانند و نمی خواهند...

و دلم می گیرد از دیدن آن ها که می خواهند و نمی توانند...

راستی چقدر گاه یادمان می رود برای لحظه به لحظه ی زندگی، شکر گوییم... برای داده ها و نداده هایمان... برای همه چیز...

چند وقتی ست درگیرم! درگیر آنان که می خواهند و نمی توانند... و نمی دانم از سر ناتوانی دیگر نمی خواهند یا خودشان...

بگذریم

زندگی یک اتفاق مبهم و زیباست!


و ما بازیگران ِ صحنه ی این روزها...


کاش خوب بازی کنیم... به بهترین شکل! که روزی اگر فیلم تمام این روزها را دیدیم، افسوس نخوریم که کاش بهتر و بهتر و بهتر بازی می کردیم...


خداوندا

تو یگانه قادر مطلق منی

یگانه مهربان مطلق

یکتای بی همتایی

ما را به حال خودمان واگذار مکن...

به حال تصمیماتی که می گیریم و انتخاب هایی که برمی گزینیم...


خدایم

تنهایمان نگذار...


می خواهم زیباترین بازی را در این روزها داشته باشم...

روزهایی که آینده ام را می سازد......


http://www.axgig.com/images/57643631687975995814.jpg


+جایی خواندم: 


خدایا اینجا که ایستاده ام تقدیر من است یا تقصیر من؟!



++ و جایی دیگر خواندم:


عشق از دوستی پرسید:

تفاوت من و تو در چیست؟

دوستی گفت:

من افراد را با سلامی با هم آشنا می کنم

و تو با نگاهی....

من آن ها را با دروغ از هم جدا می کنم

و تو با مرگ..................


سیزدهمین: برخیزید که بوی گل می آید...

هواللطیف....


برخیزید!

امروز میلاد یگانه مهدی موعودمان است

همو که همه جا خبر از آمدنش را داده اند و ما منتظریم!

منتظر به طلوع نور

به پیچیدن عطر نرگس نشانشان بر پیکره ی جهان و جهانیان


برخیزید!

امروز همه جا چراغان است

غصه ها را جایی دورتر از این لحظه ها بریزید

دل ها همه شاد ِ آمدنشان است


برخیزید!

پرواز کنید به راه ِ آمدنشان

پر پر کنید گلبرگ های روزگار نبودشان را به پیشگاهشان

مهدی فاطمه می آید


برخیزید!

جمعه آمده است

جمعه ای مملو از وعده ی حق ظهورشان 

جمعه ی میلاد برترین مرد روی زمین

جمعه ی دلتنگی های بی قراری

جمعه ی امیدهای آبی رنگ و بهاری


برخیزید شیعیان!

همه جا را گلباران کنید

بگذارید کوچه و خیابان ها رنگ و بوی اطلسی و آلاله و همیشه بهار و نرگس بگیرد

بگذارید زنبق های هفت رنگ آذین دلهره ی دلهای مشتاق باشند


برخیزید که مهدی می آید...!

از همین حالا چشم هایتان را بگردانید

زمین و زمان را با احتیاط بنگرید

و تا عمق آبی آسمان ها بروید...

مهدی می آید

مهدی می آید

مهدی می آید...



مبارک باد میلاد ِ نور

میلاد ِ عشق

میلاد ِ مرد خوب مان

میلاد ِ بهترین ِ روی زمین

میلاد ِ پسر فاطمه

میلاد ِ گل نرگس

میلاد او که عاشقانه دوستش داریم

و کاش که تا همیشه از منتظران واقعی اش باشیم...


بــرخیــزیـــد که بـــوی گـُـل می آید

مهـــدی در راه اســت....

نایت اسکین

http://www.lavasani.tamin.ir/content/files/jahangir/169.jpg

نایت اسکین



اَللهــمَّ َعَجِّــلْ عَجِّــلْ عَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج



نایت اسکین


حکایت فال های ما و جناب حافظ!

هواللطیف...


چند روزیست هرچه حافظ را می گشایم، تمام غزل های امیدبخشش جلوی چشمانم صف می بندند و من با خواندن هر بیت، دچار احساساتی ضد و نقیض می شوم... به امید همان مژدگانی ها حافظ را می بندم و هر چه زمان جلوتر می رود، بر این باور می رسم که حافظ هم این روزها مرا دست می اندازد!! و هیچ کدام از آن گل و بلبل هایی که می آیند، به حقیقت نمی رسند و همه در همان غزل ها لای کتابش می مانند و اشک میهمان چشم هایم می شود...

همین حالا که می گوید: سحرم دولت بیدار ببالن آمد... گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد...


دوباره می خندم و به جناب حافظ می گویم: اصلا خسرو که برای شیرین بود، برای چه برخیزم که خسرو بیاید! آن هم خسروی شیرین! خود شیرین برخیزد و به استقبال خسرویش برود به من چه اصلا!!! بعد یک نگاه به خودم و حافظ و فال باز روبرویم می اندازم و با صدای بلند می خندم!!!:))))


فال هایی که این چندروزه آمده را از اول می خوانم...

سحرم دولت بیدار ببالین آمد

گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

...


مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد 

هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد

....


روز هجران و شب فرقت یارآخر شد

زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

....


و دو بار هم آمد:

خوش آمد گل وزان خوشتر نباشد

در در دستت بجز ساغر نباشد

...

و دو سه فال دیگری که یادم نیست... حتی گوشه ی کتاب حافظم را هم تا نکرده ام که نشانه ای باشد برای روزی که این بیت ها تعبیر شوند...


شاید تمام این بیت ها خبر از میلاد او را می دهد که به جهانیان وعده داده شده...

همو که امشب همه جا به یمن حضورشان چلچراغ می شود... کوچه به کوچه نذری ها بر پاست و همه به هم شربت و شیرینی و نقل و نبات می دهند...


به راستی نمی دانم تعبیر این غزل ها چیست اما می دانم خدای بزرگم حکیم است و حلیم...

و تمام این اتفاقات حکمتی دارد که من از آن آگاه نیستم

و تنها به مهربانی بی حدش تکیه می کنم و تمام زندگی ام را به اویی می سپارم که یگانه پرودگار زمین و آسمان هاست...


مسلمانان

شاد باشید...

کوی و برزن را ریسه باران کنید

نقل و نبات بپاشید

شیرینی و شکلات بدهید

که میلاد دردانه ی امام حسن عسگری، گل خوشبوی نرگسمان در راه است...


به امید ظهورشان...

نزدیک ِنزدیک ِنزدیک...


http://www.sibtayn.com/fa/images/stories/ecard/imamzaman-b-10.jpg

چشم ها را باید شست...

هواللطیف...


باید رفت تا جاده های هموار

باید عبور کرد از تمام این نگاه های نگران!

باید پرید تا یک اتفاق نقره فام فیروزه ای!

باید بوی اطلسی گرفت، و با رنگ شقایق های عاشق آشتی کرد

باید سبز شد، آبی شد، سرخ و زرد و سپید شد،

خلاصه بگویم! باید در بطن رنگین کمان هفت رنگ زندگی فرو رفت و جاری شد...

باید خندید!

روبروی آینه ی جان نشست و موج موّاج گیسوان لحظه ها را با انگشتانی تپنده گرفت و در انحنایشان حرکت نمود...

باید آرام بود!

و آرامش را با کلام حق، صدا زد،

تا بازگردد و جایی درون تمام ِ خودت، بگسترد و آنوقت...

آنوقت زندگی جور دیگری جریان می یابد!


می شود بی آدم عاشق شد

بی دلیل خندید

بی شانه آرام گشت

و بی بهانه زیست...


اینجــا

دل های بارانی

به بهای بهشت

نفس می کشند!!!


http://www.forum.persianfal.com/upload/images/62fy22g3p0p8wexctpd5.jpg


* عنوان پست، شعری از سهراب سپهری