آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

عسل باید بود D:

چه قدر دلم بی محابا رها شدن از این روزها را می طلبد حالا و می رسم به آنجا که بودم سالها پیش... کمی رها  کمی بی غم! کمی آزاد   کمی شاد  کمی سرخوش و  کمی فرینـــاز!

چه زندگانیه گـِردی داریم ما آدم ها!

می چرخیم و می چرخیم و می چرخیم و گاهی ناک اوت می شویم از این حلقه و چه پرواز زیبایی خواهد بود آنگاه که خود را از گرد ِ این گِردیه بی انتها خلاص کنی

جانم درد گرفته عجیـــــــب

پرواز سختی بود اما مهم این است که حالا رها شدم از دایره ای که داشت سر ِقلبم را کلافه می کرد! از این چرخش از این سرگیجگی از این شُرشُر اشک ها خسته بودم!


می دانم هنوز روزهایی هستند که طاقت از کفم می رود اما ابایی نیست از آن لحظات بازگشت به حلقه ی قدیمیه چرخان این روزگار

هنوز شهامت ایستادن و فریاد ِ رهایی را ندارم اما باز هم ابایی نیست

اصلا از زندگانی نه می ترسم نه دلگیرم نه دلبــسته!

من

تمام

دلم را

روحم را 

خودم را

عشقم را

جوانی ام را

بیرون می کشم از تمام خاطراتی که شیرینی شان را دوست داشتم

نمی خواهم جایی در دیروز در پریروز در آن هفته در آن ماه در آن سال ها جا بمانم

نمی خواهم حالا که می شود در حال ، زندگی کرد خودم را  زندگانی ام را  تباه ـ ماندن در گذشته در خاطرات زیبای گذشته کنم....


من

می روم  به پیش

کمی اینطرف تر از احساس

کمی آنطرف تر از سنگ ها

چیزی شبیه عسل

که نه سنگ است و نه آب!

من

می روم به عسل گونه زندگی کردن

کمی با غلظت مهربانی

کمی با شهد محبت

کمی فقط کمی با شیره ی خاطراتی که فراموش نشدنی ست 

و کمی با موم عقل!

اما هنوز پیش می روم

و عسل گونه که زندگی کنی دیگر نه فاسد می شوی نه مُفسِد!!!


و این تمام ِ عشقی است که مقدس می ماند هر چند بدون بودن معشوق در کنارت و در چشمانت و در دستانت و ....

دلم

عسل گونه گشته است و چه سخت بدین جا رسید

دیگر

یادم می ماند تا ابد تا ابد تا ابد نه آب باشم و روان و نه سنگ باشم و سخت!



عسل باید بود


http://www.zendehrood.com/files/filebox/honey.jpg



رگبار1: دارم تند می رم می دونم اما می خوام بنویسم که یادم باشه روزهای رهایی هم می تونن خیلی شیرین باشن به شیرینیه عسل 


رگبار2: از سهای عزیزم هم به خاطر متن خیلی خوبش ممنونم که باعث شد خط فکریه من به این سو بره


رگبار3:  بر من خُرده نگیرید اگه گاهی می نویسم و خوبم و گاهی نه!

یه ثباتی هست یه آرامشی که خدا کنارمه و دلم بهش گرمه اما من این نوسان زندگیمو این امواج دریای زندگیمو دوست دارم!

هر چند سخت باشه اما دوستشون دارم...اون آرامش و پیروزی که آدم بعد از یه کار سخت داره رو هچ وقت دیگه نداره! می دونم زندگیه آینده ی من هم خیلی جالب تر از الان میشه اما من دوست دارم این جالب بودنو....این اتفاقات عجیبو ... این زندگی رو....

چون خدا هست کنارم....چون همیشه کنارمه


همیـــــــشه دلم به بودنش گرمه عجیـــــــــــب 


غیرقابل تصورات ِ من!

یه چیزایی هست که نه تنها هنوز تجربه ش نکردم،


بلکه حتی تصوّرش هم برام سخته   


.

.

.

.

.


ولی می دونم


رسیدن بهشون خیلی می تونه قشنگ و پر انرژی باشه




رگبار۱: بالاخره آهنگ معینو پیدا کردم همونی که گفتم موقع پیتزا خوردن....


گوش کنین ببینین حق با من نبود!؟


Nobody nener like me



من سکوتم حرف است


حرفهایم حرف است


خنده هایم حرف است


کاش می دانستی


می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم


کاش میدانستی کاش می فهمیدی


کاش و صد کاش نمیترسیدی


که مبادا که دلت پیش دلم گیر کند


کاش می دانستی


چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت


در زمانی که برای دردت


سینه دلسوزی نیست


تازه خواهی فهمید


مثل من هرگز نیست.....



http://s1.picofile.com/file/6830933598/s5728qald8useoss8rj.jpg



رگبار۱:این شعر واسه خودم نیست اما خیلی دوستش داشتم....گذاشتمش اینجا!


رگبار۲:  آجی سوفیا  یه مدتی نمی تونه بیاد نت ! واسش دعا کنین مشکلش حل بشه.

آجی دلم برات خیلی خیلی خیلی تنگ میشه

هر جا هستی مراقب خودت باش

زوووووووووووودی بیا آجی

زوووووووووووووووووووودی بیا


زبونم نسوخت! دلم آتیش گرفت...

به این همه درختان سربه فلک کشیده تا خدا نیاز داشتم

به رها شدن و چرخیدن بینشان

به دویدن با دستانی باز و همان آهویی رفتن های بچگی ها

جنگل سوت و کور ناژوان را رد کردم و رسیدم به زاینده رود... دریغ ازقطره ای ... ذره ای آب!!!

دلم یک باره گرفت...دلم آب می خواست دریا می خواست دلم زاینده رود را می خواست

افکارم را رها کرده بودم خوب سمباده کشیده بودم از یاد ِ...   فقط یک شستشوی اساسی در زاینده رود را نیاز داشت که نشد و ....


چقدر هیاهو...چقدر شلوغ

خیابان خاقانی   پیتزا فروشیه بیگ مک..


همان جا که  جای جای دیوارهایش پر از حرف ها و آرزوهای از بچگی تا به الان من است...


و این لبخند ظاهری ام این آرامش ظاهری ام که دل مادرم را ، دل پدرم را همیشه قرص میکند...عذابم می دهد! فقط خوشحالم که نمی دانند درونم چه غوغایی ست!


پیتزا را می آورند و آهنگ عوض می شود...آهنگ قبلی را دوست داشتم...آرام و بی کلام بود...و این یکی که ریتم آهنگ های معین است انگار....

آرام آرام می خورم و تمام گوش و هوش و حواسم میرود به آهنگ تا رها کنم این بغض خفته را... این بودن ِ خیالی واهی را!  که می بینم ناگهان آهنگ می خواند:


کنارم هســـتی ُ اما     دلم تنگ میـــشه هر لحــظه

خودت میدونی عادت نیست    فقط دوست داشتن ِمحضه....


قاچ پیتزا از دستم میوفته

چشمام پر از اشک میشن!

سرمو بر میگردونم به طرف گارسون.... میبینه    سرشو تکون میده  انگار میدونه من چی میکشم الان... انگار منو سالهاست میشناسه! سرمو ازش بر میگردونم...

خدا خدا می کنم     خدایا نذار بیان!جواب اومدنشون رو چی بدم آخه !بگم واسه چی این اشکا میخوان بیان!!!!

خدا حرفمو قبول میکنه 

چند تا سرفه ی الکی که یعنی از اوناست چشمام خیس شدن!


میگم :  چه داغ بودشا!!! سوختم


و هیچ کس نمی فهمه زبونم نیست که سوخت...

دلم از شنیدن این آهنگ  آتیــــش گرفت....



http://www.pic.iran-forum.ir/images/m7zkodxqcehpbzgtg3n8.jpg


رگبار۱: مطلب پایین خصوصیه! فقط واسه خودم...


فردا میام جواب نظراتو میدم الان نمی تونم...شرمنده

slow slow go from my world

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.