آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

شاید پشیمانی، شاید خستگی، اما در راه درست

هواللطیف...


روزهای پر استرس بارداری، حالا برای من همراه با یک اضطراب مضاعفی ناشی از این ویروس سهمگین و وحشی می گذرد... چرا که یک بار آن هم در اوج ویارهای شدیدم به آن مبتلا شدم و حالا خیلی مراقبت می کنم اما باز هم هر چه به زمان زایمانم نزدیک تر می شم، دلهره ام هم بیشتر می شود...

در کنار استرس کار و تعطیلی و زایمان و همه ی اینها باعث شده نفس تنگی ام روز به روز بیشتر شود آنقدر که شب ها نشسته می خوابم و دلم برای یک خواب درست حسابی تنگ شده...


در میان تمام این سختی ها، با گذشت زمان و زیاد شدن هفته های بارداری ام بیشتر از قبل حرکات فرشته ی درونم را حس می کنم، و این تنها آرامش این روزهای من است... آرامشی توام با انتظار، یک انتظار شیرین...

دیشب برای اولین بار سکسکه هایش را حس کردم، تکان های منظمی که شبیه سکسکه بود و چیزی در دلم می تابید انگار که رقصش گرفته بود و فرشته ها برایش آهنگ می زدند...

حس غریبی بود، اما سراسر لذت... به محمد گفتم من این همه سال زندگی کرده ام با تمام سختی هایش که حالا به این حس لذت برسم... شاید کمی حسودی کند و شاید هم نه ولی این حس حتی از حس عمیقی که هنگام ازدواج در دل آدمی جوانه می زند زیباتر است... به نظرم آدم ها ازدواج می کنند که به این حس پدر و مادر شدن برسند...

این روزها دوستانم که بچه دارند از سختی بچه داری می گویند، از اینکه گاهی آدم کلافه و حتی پشیمان می شود، به نظرم آدمی در هر مرحله از زندگی اش گاهی شده که افسرده و ناراحت شود و حتی احساس پشیمانی کند، اما اگر این حس دائمی باشد و گذرا نباشد بد است. وگرنه بقیه اش را می گذاریم به حساب خستگی از شرایط!

مثلا شده گاهی رشته ی مورد علاقه ات را خوانده ای و حتی بهترین شغل را هم در همان حیطه داری ولی یک روزهایی هست که خسته می شوی، و حتی پشیمان از این راهی که درونش قرار گرفته ای اما چند لحظه بعد همه چیز یادت می رود و میبینی راهت را درست آمده ای. یا در هنگام ازدواج، اولش که سراسر شور و شوق و عشق است و داغی، پس از چند وقت زندگی مشترک، شاید در اوج دعواها و اختلاف نظرها و برآورده نشدن خواسته هایت گاهی پشیمان شوی، ولی بعد که فکر می کنی میبینی چقدر خوب که همین راه را انتخاب کرده ای و خدا همین آدم را سر راهت قرار داده، و از پشیمانی ات دست میکشی.

من تا اینجای کار را تجربه کرده ام، و آن لحظه ی دست کشیدن از پشیمانی را هم بهترین لحظه میدانم چرا که قدر نعمت هایم بیشتر از قبل برایم آشکار می شود.

حالا در بارداری هم همینطور، گاهی که ویار شدید داشتم و یا حالا که آنقدر سنگین شده ام که حتی یک بلند شدن عادی از زمین برایم دشوار شده، گاهی ممکن است لحظه ای پشیمان شوم اما همان موقع توبه می کنم و خدایم را شکر می کنم به خاطر نعمتی که بر من عطا کرده...

بچه داری را هنوز تجربه نکرده ام اما فکر می کنم آن هم به همین منوال پیش می رود

خلاصه که اگر در لحظه از پشیمانی ات دست کشیدی بدان که راهت درست است

کار آنجایی سخت می شود که یک سری در همان پشیمانی می مانند و مانند خوره وجودشان را می خورد...

که خدا برایمان نخواهد

 شاید این اسمش پشیمانی نباشد، شاید خستگی باشد و فشار سخت شدن شرایط روی آدمی، ولی هر چه باشد باید زود از آن حال در بیایی تا بدانی که راهت درست است...


خدای مهربانم به پاس تمام داده هایش شکر و به پاس نداده هایت هم شکر،

تو می دانی و می توانی

و همین برای من کافی ست

مهربانترینم

مثل همیشه چشم به راه خدایی هایت هستم

خدایی کن برایم

خدایی کن مثل همیشه


پی نوشت:

اولین سکسکه  به وقت 33 هفتگی، و چند هفته ی نامعلوم انتظار


پی نوشت 2: هنوز هم یک تار گندیده ی اینجا را به اینستاگرام نمیدهم، بس که این صفحات خوبند برای حرف زدن و خود خودت بودن...


نظرات 5 + ارسال نظر
mst شنبه 1 آذر 1399 ساعت 23:46

اوووخییی... اولین سکسکه... چه ناااانازز... خوشابحالت، ای اصفهانی، چه شاد و خرم، چه مهربونی،

سوالی چیزی در مورد بچه داری داشتی، یه دکتر خوب میشناسم، mst

خیلی هم دلت بخواد بیای اینستا... واالاااا... خوبه اونجا پیدات نکردم
اینستا جای کامنت های منه و بس

آره اولین سکسکه
نکنه تو خودت دکتری رو نمیکنی؟ گرچه که بعید میدونم مغزت به دکتری بکشه

اینستا یه حالیه انگاری یه جوری تظاهرنماییه
اینجا خیلی بهتره

خدا رو شکککککککککر که تو منو پیدا نکردی اونجا

مهرناز چهارشنبه 5 آذر 1399 ساعت 02:28

عزیزم چه حس خوبی...
من سکسه رو تو دوران بارداری تجربه نکردم باید خیلی قشنگ باشه

آره هی دلت می پره پایین بالا

مهرناز چهارشنبه 5 آذر 1399 ساعت 10:23

مادرا هم خسته میشن و هم پشیمون...و صد در صد زمانی گذراست این حس که به خاطر بچه باشه و زمانی یه مادر واقعا پشیمون میشه که دیگران یا شرایط پشیمونش کنن....... و خدا اینو برای هیچ مادری نخواد....

الان که مادر شدم دیدم نسبت به قبل خیلی تغییر کرده

مهرناز چهارشنبه 5 آذر 1399 ساعت 10:32

اینستاگرام....
منم دوسش ندارم...
زیادی همه تو حلق همن...
بخوای همه چیو بنویسی که نمیشه...چیزیم که ننویسی باز میان میگن چرا نمینویسی....کلا همه به همه چی کار دارن ولی اینجا اینجوری نیست...

آره اونجا هی باید عکس بذاری بعدم همه آشنان و به قول تو تو حلق همن
هیچییییی اینجااااااااااااااااا نمیشه
یه مکان امن و راحت و خیلی خوب

سید محسن جمعه 1 اسفند 1399 ساعت 12:55

*شخصی که بتواند به چیزهائی که می نگرد، فکر نکند .همه چیز بی اهمیت میشود. و این فرصت برای اراده شخص فراهم میشود که پدیده های درست را انتخاب کند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد