آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

دحو الارض

کعبه ی تو


       امـــــروز


       از میان آب ها


       بر می خیــــزد


کعبه دلم را


کِی


مجالِ سر برآوردن است؟؟؟



http://www.shirazi.ir/monasebat/images/dahv.jpg



یه اتفاق خوب

یه روز خـوب


باور کن میشه همین امروز باشه...

روزی که خدا  رحمتشو بر بنده هاش تموم کرده...

روزی که دعوت شدیم به روی زمین...

زمینی که فروتنانه ما را در میان آب های بی کرانش جای داد...



دنیا دنیا حال و اتفاق خوب براتون آرزو دارم...

به یاد ما هم باشید در چنین روزی...



ادامه مطلب ...

سی و یکمین جمعه ی انتظار

سلام بر تو ای حجت خدا بر روی زمین

سلام بر تو ای دیده ی خدا در میان خلق

سلام بر تو آقای خوبی ها... مهدی صاحب زمان


می خواستم دوباره بگویم، تا جان و توان دارم، و ذهن یاری ام می کند، سلام می دهم بر تو و هزاران هزار گل ِدرود را به پایت می ریزم آقا جان، که یادم آمد هفته ی قبل هم همین را گفته بودم و با همین حال و هوای دل بارانی ام به استقبالت شتافته بودم مولای مهربانم


این ثباتِ با تو بودن را دوست دارم...

ثباتِ رابطه ای عمیق با مولایت... مولایی که خداوند فرموده با نام عَیْنَ الْحَیوة ( سرچشمه ی زندگانی) به او سلام دهید...


انتظارنامه ام را همان بامداد جمعه بر شانه های باد پاییزی سپردم و گفت می رساند به تو قبل از اذان ظهر!

اما حادثه هیچ گاه خبر نمی کند آقا جان!!

ببخش قصورش را... در راه، بیدی دید لب جویباری پُر از باران. شاخه هایش را شکانده بودند... به ناحق!

انتظارنامه را همان جا بر زمین نهاد و تا بدین لحظه جای زخم های بید خسته را نوازشی پاییزی می کرد...و بید شکسته تر و زخم خورده تر از آن بود که با نوازشی آرام گیرد... به خدا نیاز داشت... به خدایی که حق است و جواب تمام بی رحمی ها و ناحقی ها را خووووب می دهد...


من اگر جای شما بودم می بخشیدم... شما که خود آقایی و از دلِ بید دل و شاخه شکسته آگاه!

باد پاییزی بی ثبات است اما مهربان... می بینی؟ کافیست زخمی ببیند و ناله ای بشنود و گریه ای را لمس کند...آنوقت حتی یادش می رود قاصدکِ عشاق و منتظرانِ همیشگی ست مولا جان!


خوشم به دلم مهدی جان...

خوشم به حالش...

به لرزشش آنگاه که سربرمیگرداند به جایی که از تو می گویند و برای تو می خوانند و به عشق تو می گریند....حتی در میهمانی سرش را می چرخاند به برنامه ای که می گوید:

  خورشید همین حوالی ست...

و حس می کند تنها نیست

                 دلم را می گویم...

نه

تنها نیست ... و تنهاعاشقِ شما، نیست... شما هزاران هزار دل چون مرا دارید .... و نمی دانم چرا هنوز به زلال اشک هایمان... به بغض های خفه در گلویمان... به لرزش بدن هایمان از ظلمت و سیاهی... اصلا چرا به دل هایمان نمی نگری و نمی آیی آقای خوبی ها!!!


دلم به درد آمده ... از...

نه

به شما که نمی گویم...نمی خواهم آبروی یکی از همین دل های مشتاق برای آمدنتان پیش شما به خطرافتد!

من نیز مانند او گردم که فرقی میانمان نخواهد ماند!


دلم از شکستگی بیدی به درد آمده...

اما...

بگذریم..


حالم را خوب کن مهدی جان!


کاش بغض خفه در گلویم می شکست و می بارید و رها می شدم از بند این بی عدالتی ها

تو آنقدر آقایی و آنقدر مهربانی که می دانم درد مرا دوا می کنی و دلم را خوبِ خوب...

می دانم حالم را تازه می کنی و شبنم عشقت را می پاشانی بر گلبرگ های پژمرده ی قلب کوچکم آقا جان...


ببخش اگر باد پاییزی تمام شکستگی های بید را برایتان آورد...

ببخش اگر انتظارنامه ی همیشگی ام را به دستتان نرساند...

به یقین، شما هم که بدانی بیدی دارد می لرزد از شکسته شدنِ جانش، باد را می ستایی برای قاصد بودنش بدین سان به همدردی...


چه قدر...

چه قدر دلم می خواست بودی مهدی جان

امروز باد آرام آرام بر گوش بید زمزمه می کرد:

غصه نخــور

   می آیــــد

   خدا کنـــد که بیــــاید ....



تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید




مگه زوره خو؟!

اندر حکایت دو روز دوندگی و گرسنگی ما ...


ادامه مطلب ...

بخوان به نام خدا... امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السو

مگر جنون گمشده ات را در متن حضور باد، در کودکان بازیگوش نور، نیافته بودی؟ 

مگر بیدِ گیسوانت را به دست باد و نوازش های مهربانش نداده بودی؟ 

تو در لیلای چشمان حادثه ای از جنس باران، جنون گمشده ات را یافتی و .... 

و رفتـــی تا دور های این دنیای پُر از پَرواز دل های عاشق...

 

تو کجایی نازنینم؟ 

کجایی که در چشمانت جنونم را پیدا کنم؟ 

کجایی تا در عمق ِفهمیدن هایت غرق  گردم؟ 

کجایی که آلاله ها دیشب تا صبح برای سلامتی ات گلبرگ هایشان را به سمت ماه، چرخاندند

تو کجایی که داغ دل شقایق ها را ببینی؟... 

کجایی که میانبری به دریایت پُر از شنبم عشق، گردیده مهربانم...پُر از بارانِ انتظار... 

 پُر از:  

* امّن یجیب المضطرّ اذا دعاه و یکشف السّوء * 

  

دیگر چگونه در دریای احساس نابت آبتنی کنیم وقتی میانبری به دریایمان خود، پر از آب دیدگان عاشقانت گشته است؟... 

 

خدایمان را قسم می دهم به غیاثیتش... به صریخیتش... به ناصریتش.... 

خدایمان را به قدرتش... به دانایی اش... به علمش... به مهربانی اش... به لطفش...

خدایمان را به حی و قیّومش... به بخشایندگی اش... به دلیلش...به حنانش... به منّانش..  

خدایمان را به خدایی اش قسم می دهم که نور ِاجابت ریزد در کاسه های خالی دعاهای شبانه مان برای سلامتی ات بانوی مرداب... 

 

و با هر دم و بازدم، با شقایق ها و شمعدانی ها و آلاله ها و نرگس ها و مریم ها و  ستارگان و ماه و خورشید و زمین و زمان زمزمه می کنیم: 

* امّن یجیب المضطرّ اذا دعاه و یکشف السّوء * 

 

 

به امید بازگشتت دختر مردابی ... به دنیایی پُر از پَرواز ِ دل ها.... 

  

پاییز

بخنـــد مهـــربانم... 


بگذار پاییز از غنچه ی سرخ ِ لبانت،  زرد گردد...   

زردِ زرد...  


و برگ هایش آب گردند... 

خشکِ خشک...


شاید زودتر از همیشه رخت بر بندد...


 

                                                  تو 

                                                فقط  

                                                        بخنـــد