مگه زوره خو؟!

اندر حکایت دو روز دوندگی و گرسنگی ما ...

دیروز:

قرار بود قرمه سبزی داشته باشیم...

ظهر فرزانه آورده بود اما دستپخت مامانشو دوست ندارم.. به بهونه ی گزارشکار نوشتن نخوردم و رفتم آزمایشگاه...که خدا من و فاطمه رو رحم کرد... داشت دستمونو اسید سولفوریک۹۶.۸٪ می خورد اونم از روی دستکش به اون محکمی!

ساعت ۵:۳۰ رسیدم خونه... خسته و گرسنه و خلاصه پنچر و تانکر معدمونم حسااااابی خالی شده بود... (تمام تریاهای دانشکده ها رو بستن! دو تا مونده که کلی راهه تا اونجاها!گرسنگی بیشتر می صرفه در این جور موارد غذای سلفم به مفت نمی ارزه...۲۴۰۰ که سهله    تاااازه خیلی یم دوره به دانشکده ها )

دیدم مامانی برنج و آبگوشت پخته

دیگه داشت اشکام میومد

رفتم بادمجونای شب قبلو خوردم اما با گریه واسه قرمه سبزی

من قرمه سبزی می خوام 

***********************

امروز:

گزارشکار آز تجزیه نوشتن عینهو بیستون کندنه

تاااااازه این که هیچ! تحمل اخلاق کریمیان و قر و فرای ایزدی دیگه صبر ایوب میخواد که ما جفتشو داشتیم

سرکلاس اندیشه۲ نشستن و تحمل نجاری هم که دیگه غیرقابل توصیفه .. همیشه ایرانسل میذارم تو گوشیم و سر کلاسش کلا تو نت می چرخم

امروزم که بحث داغ حراست و سیاست، بود! کلا از پارسال تا حالا دانشگاهمون مضخرف شده... از هر لحاظ! چه غذاهاش که از ۲۰۰ تومن شده ۲۴۰۰ تومن! چه از تفکیک کامل کلاسای اصلی و پایه! چه از نظر حراست های وحشتناکی که به بهونه ی چکاب تیپ و ظاهرت یه دل سیر نگاهت میکنن!چه از بلیط اتوبوسای خود دانشگاه که از ۳۰ تومن شد ۶۰ تومن بعدشم شد ۴۰۰ تومن!

امروزم همه  دلامون پر بود  ریختیم رو سر این نجاریه بیچاره

نمی دونم چرا! ولی هرکی یه عبا پوشیده و یه ع م ا م ه فکر می کنیم تقصیر اونه!!

حاج آقا دهنوی (برنامه ی سمت خدا) اومده بود آمفی تئاتر.... از بعد اون اغتشاش ۱۳۸۸دیگه مراسمی توی آمفی تئاتر اونم مختلط برگذار نشده بود...

دهنوی حرف میزد اونم با موضوع ازدواج 

این قدر باحال بود این بشر که گفتم الانه حراست میاد میگیرتش به جرم خندوندن و دو جناهه کردن جو سالن

واسه پسرا میزد، دخترا دست و جیغ و هورا... واسه دخترا میزد، پسرا چند برابرش

خودمونیما! پسرا صداشون همیشه بلندتره

خلاصه ساعت ۶ گرسنه و خسته و تشنه و خلاصه از کربلا برگشته اومدم خونه...

غذا چی بود؟؟  گوشت چرخی

و من بازم دوست نداشتم

منم دیدم الانه که از گرسنگی یا هلاک بشم یا شهید در راه علم و دانش و تعطیلیه تریاهاش!

رفتم کوکو سیب زمینی پختم... یه تخم مرغ زدم. بعد رفتم یکی دیگه بردارم زدم بقلیشو شکوندم...خلاصه ۳ تا تخم مرغ شد

بعد دیدم سیب زمینی ها کم شد! دوباره یه سیب زمینی دیگه گذاشتم بپزه و نشستم به حرفای دهنوی فکر کردم... راست میگه خو! اون بد بداشو نمیگم... یعنی اصن بی خیال حرفاشو اینجا نمیگم.

بالاخره پختیمشو و مامان بابا رسیدن.... کلی غر زد مامانم که اینا چیه داری می پزی و اون از دیروزت اینم از امروزت! چرا تو گوشت نمیخوری و پس فردا ضعیف می شی و ...از این نصیحتا دیگه!

خلاصه بدهکارم شدیم

...

تا اومدم ظرفا رو بشورم و بیام سر میز، دیدم  مامان بابا زودتر اومدن خوردن

حالا غراشو من خوردما   غذاشم اونا

بد نشده بود...

جاتون خالی

ولی خودمونیما دو روزه از غذا ناکامیم

من دلم قرمه سبزی می خواد... لازانیا... ماکارونی... خورشت ... ساندویچ...

من دلم گوشت و اینا نمیخواد خو

مگه زوره بخورم؟

من غذای خوشمزه می خوام

جای من بودین نمی نشستین موهای سرتونو دونه به دونه بکشین؟