آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

برترین ناجی

هواللطیف...


کسی که حلاوت نوشتن را چشیده باشد و روحش با آن عجین شده باشد، حتی اگر ماه ها نیاید و ننویسد، شاید بی اغراق میتوانم بگویم هرروز فکر و ذهن و روحش به اینجا می آید و حرف هایی که دلش می خواست در صفحه ی روزگارش ثبت شود را در ذهنش مرور می کند و دکمه ی انتشار را می زند و میرود...

جایی در صفحه ی روحش منتشر می شود نه در این صفحه های هزارچشم، جایی یواشکی، میان خودش و خدایش، و بعد که می خواهد بیاید و بنویسد، با خودش می گوید این را که گفته بودم، آن را که نوشته بودم، اما یادش می رود این ها را فقط جایی در صفحه ی ذهن و روحش حک کرده و اینجا منتشر نکرده


من بارها شده بعد از اینکه با کسی حرف زده ام و در لحظه نتوانسته ام جوابی به او بدهم یا حرفی که دلم میخواسته را به او بگویم، در خلوت خودم او را جلویم تجسم کرده ام و به او حرف هایم را گفته ام، اما گاهی یادم می رود در واقعیت اتفاقات جور دیگری رقم خورده و من آن حرف هایی که می خواسته ام را یا آن جواب هایی که باید می داده ام را نداده ام و آنجاست که می گویم کاش حواس انسان ها قوی تر از این ها بود، کاش هنگامی که تو فکر می کردی و میخواستی غیر مستقیم به او چیزی را بگویی، او متوجه می شد، به نظرم اگر اینگونه بود، خیلی مشکلات حل می شد، خیلی سوتفاهمات رفع می شد، خیلی حسرت ها به وجود نمی آمد و شاید زندگی کمی راحت تر از حالا می شد....


بگذریم

باورم نمی شود که چرا میان روزمرگی های عجیبم اصلا وقت نمی کنم اینجا بیایم، رووووووحم پر می کشد اما وروجک من که حالا درست دیروز یک سالش تمام شد، عاشق عصر تکنولوژی و ارتباطات شده، هر گونه موبایل، لپ تاپ، کیبرد، مانیتور و ادوات مربوطه را با اشتیاق می گیرد و یا پرت می کند، یا می شکند یا از آب دهان مبارکش آن قدر روی آن می ریزد که اتفاق ناگواری بیفتد!!!! وقتی هم که خواب است که آن هم زمان های خیلی کمی از روز است، نهایتا به درست کردن غذایی می رسم که از گرسنگی هلاک نشویم:دی

امیددارم که حالا با بزرگتر شدنش کارهایم کمتر شود اما هر روز شیطان تر، هر روز خطرناک تر می شود و به مراقبت بیشتری نیاز دارد، و نمی دانم کی دوباره می توانم بیایم و از لحظه هایم بگویم و حالم خوب خوب خوب بشود...


با تمام سختی هایش، اما شیرین ترین اتفاق دنیا، آوردن فرزندی ست که هر چه بزرگ تر می شود، انگار قلب تو را بیشتر از قبل با خودش می برد، و من دیروز که یک سالگی اش را لمس نمودم، خوشحالم که توانسته ام تمام روزهای تقویم را با او نفس به نفس بخوابم و برخیزم و زندگی کنم، حالا امروز دومین 2 دی ماهیست که پسرکم تجربه می کند، و من هم از تجربیات اول به تجربیات دومی  رسیده ام، و چقدر این دو تا 2 دی را دوست دارم و اصلا تمام روزهایی که با او سپری شده را

هرچند الان درست یک سال است که یک خواب عمیق و ممتد و درست نرفته ام، اما بینهایت خدایم را شاکرم برای تمام کردن نعمتش بر من...

دلم میخواهد بتوانم خیلی خوب بزرگش کنم، خیلی خیلی خوب، و در این راه می دانم که جز خدایم و اهل بیت کمک دیگری نخوایم داشت و به دامان کس دیگری چنگ نخواهم زد... 

خدای مهربانم،

کمکم کن

مثل همیشه

فقط و فقط از تو طلب می کنم که تو خدایی و خدایی هایت بی نظیرترین اتفاق این هستی ست

خدای مهربانم برایم مثل همیشه خدایی کن که تو بهترین بهترین هایی

و شکر

شکر و هزاران شکر که مرا توان دادی، صبر دادی، 

صبر

صبر

و من حالا آن فریناز عجول سال ها پیش نیستم

زنی شده ام که صبوری پیشه ی روزگارش شده

گاهی از خودم در عجبم، این همه صبر و سکوت، از من! بعید بود

اما زندگی برایت برنامه هایی دارد غیر منتظره

کاش بتوانیم با جریانش هماهنگ شویم که نه باز بمانیم و نه تند تر برویم،

خدای مهربانم تو امید و ناجی روزگار منی

هوایم را داشته باش