آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

صبوری صبوری صبوری

هواللطیف...

گاهی قدرت زنانه ام کفاف آرامشی که باید به اطرافیانم تزریق کنم را ندارد! همان هایی که سخت می گیرند و از حالا برای چند ماه دیگر و مراسماتی که هست و خیلی از اتفاقات خوب و بد زندگی، استرس و دغدغه دارند و تمام این روزهایشان را هم خراب می کنند!...

یادم هست زمانی خیلی خیلی سخت می گرفتم، زندگی را، رفتارها را، پوشش ها را، آداب و معاشرت ها را.... یادم هست زمانی اینقدر اعتماد به نفسم پایین بود که حتی می ترسیدم در کوچه و خیابان آشنایی، دوستی، فامیلی، مرا ببیند و بشناسد!... اما به مرور که بزرگ شدم فهمیدم آدم ها از کره ی ماه و مریخ نیامده اند... فهمیدم اظهار نظرهایشان گاهی آنقدر سطحی و از روی ظواهر است که نمی توان به حرف هایشان بسنده نمود... فهمیدم زندگی خیلی وقت ها با آدم خوب تا می کند و خیلی وقت های دیگرش هم نه، و در آن روز هایی که بر وفق مراد نیست، نباید سخت گرفت، باید گذاشت و گذشت وگرنه تمام افکارت و ذهن و دلت پیرامون نشدن هایی می چرخد و روزی هم خود به خود خواهد شد... پس صبوری بهترین درمان این روزهاست

صبوری و سکوت

گاه حرف زدن همیشه هم خوب نیست، گاهی حرفی را که نباید، می زنی و دلی که جریحه دار می شود دیگر با هیچ حرف دیگری و نوازشی و اتفاقی، التیام نمیابد! اگر التیام یافت شاید جای آن حرف شبیه یک رد کمرنگ شده باقی بماند... و خدا نکند روزی برسد که دلمان پر از این ردَ زخم های کمرنگ شده باشد...

از یک زمانی به بعد یاد گرفتم که سخت نگیرم، حتی به منظم بودن سفره ی میهمانی، به گل یکسان تمام بشقاب ها و کاسه ها و قاشق چنگال ها، به ست بودن سر تا پای خانه ، به مرتب بودن لحظه ای اتاقم، وسایلم، کمدهایم، و به خیلی چیزهای دیگری که همیشه دغدغه ام بود

اما یاد گرفتم که سخت نگیرم ، به اندازه حواسم به همه ی این ها باشد، مرتب و منظم و شیک باشم و همه چیز عالی باشد اما سخت نگیرم، برای خودم دغدغه نکنم، چرا که دغدغه شبیه یک مته ای ست که شادی هایت را، و تمام احساسات خوبت را دریل می کند و میرود... با صدای قلژ قلژی که را ه می اندازد! و تو می مانی که یک دنیایی که همیشه در آن همه چیز را سخت گرفته ای و دغدغه ات جانت را در بر گرفته و در چشم به هم زدنی پیر می شوی بدون خوشی، بدون چشیدن خوشی هایی که حتی بود و تو با دغدغه هایت به کام خودت و عزیزانت تمامشان را تلخ کرده ای...


یاد بگیریم که صبوری کنیم و سکوت

که اتفاقات را به خوبی و خوشی پشت سر بگذاریم

که حساس بیش از اندازه نباشیم

که باعث ایجاد کدورت نشویم

و این خمودگی و دغدغه و ترس ها را از زندگی مان بشوییم و بفرستیم یک جای خیلی خیلی دوووور...



کوله بار حرف هایم را گشوده ام...!

هواللطیف...

وقفه میان هر کاری باعث رکود آن می شود، شاید برای نوشتن و حتی حرف زدن هم همین باشد... زمانی شاید هر روز ساعت هایی را اینجا بودم و رگبارم را روی صندلی راحتی دو نفره ای می نشاندم و برایش حرف می زدم و حرف و حرف... از دلتنگی هایم، از دغدغه هایم، از آرزوهایم، از خاطره هایم، از دوست داشتنی هایم، از دوست نداشتنی هایم، از بغض ها و ناراحتی هایم، از خوشحالی ها و حالات خوبم، خلاصه که برایش از هر دری سخنی می گفتم و چه خوب صفحه های سپیدش را پیشکش لحظه هایم می نمود...

حالا اما که چند وقت یک بار به این سرا می آیم، انگار کمی طول می کشد تا ماشین حرف های نهفته ی دلم استارت بخورد و آنقدر روشن نشده که انگار روشن شدن حتی از یادش رفته! و این برای منی که پرم از اتفاقات هرروزه ی خوب و بد، زیادی خوب نیست

انگار حرف هایم نگفته در سینه می مانند و سینه ام هر روز بزرگ تر از قبل، باید جایی برای این همه حرف و شاید ناراحتی و زمانی خوشحالی هایش داشته باشد

شاید چند وقتی ست که بیشتر نگاه می کنم،! شاید خیلی بیشتر از خیلی وقت های دیگری که اینجا به نگاه می رسیدم، حالا هم به نگاه رسیده ام و حرف هایی که نمی دانم چرا گفته نمی شوند و این همه تعارف و خجالت برای چیست! من از بچگی هایم هم خجالتی بوده ام و هم به شدت تعارفی! گاهی اما رُک! اما حالا اتفاقاتی که عذابم می دهند و حرف های نگفته ای که در سینه ام مانده اند و نه کسی هست برای گفتن به او و نه گوشی که بشنود و نه چشمی که شاید بخواند و نه حوصله ای که دست هایم را بگیرد و بگوید بنشین و حرف بزن، وقت هایم برای تو! می بینم انگار زیادی در پوسته ی خجالت رفته ام، در پوسته ی حرف نزدن و تنها از روی شواهدی که هست به تنهایی به نتیجه رسیدن! و این قرار من و ما نبود... قرار این دل نازک و ظریف و حساس نبود...

گاهی آدمی از حرف نزدن، از هی نوشتن و هی پاک کردن، لبریز می شود... لبریز از حرف هایی که باید می زده و نزده و خدا زن را اینگونه آفرید که حرف بزند... حرف بزند تا بتواند مهربان بماند... حرف بزند تا بتواند تکیه گاه بشود، حرف بزند تا بتواند خستگی های عزیزانش را از تنشان بتکاند و محبت را بر سر و صورتشان بپاشد...

آری خدا زن را اینگونه آفرید و زن ها به همدیگر که میرسند فقط حرف میزنند... از هر دری حرفی می یابند و برای هم میگویند... از آب و هوا گرفته تا گُل ظرف هایشان، تا جنس بلورهایشان، تا نحوه ی شستن چینی های ویترینشان، از وسایل جدید آشپزی می گویند تا طرز تهیه ی قرمه سبزی عجیب و غریبی که فقط مخصوص خودشان است، از بچه هایشان می گویند تا لباس فلان فامیل در فلان عروسی و یا آرایش فلان خانوم در فلان مولودی و یا اصلا نه، از شوهرانشان می گویند، گاهی هم درددل می کنند و گاهی اما آنچه که نیست را چنان آب و تاب می دهند که باورشان می شود هست و گاهی هم برعکس! زن ها از ورزش هایی که می روند می گویند و از تجربیات زنان دیگری که روزی و زمانی برایشان حرف زده اند... آری زن ها از هر دری صحبت می کنند و من تازه فهمیده ام که مردها این همه حرف را تاب نمی آورند و اصلا تعجب می کنند که مثلا حرف زدن در مورد فلان آرایشگر چه دردی را از آن ها دوا می کند اما نمی دانند که خیلی دردها را دوا می کند، کافیست آن خانم به دوستش بگوید چقدر این دفعه رنگ موهایت قشنگ شده یا اصلا نه، بگوید چقدر مدل ابروهایت خوب شده و این برای زن یعنی یک حس غرور و افتخار و خوشحالی!!! چیزی که شاید مردها اصلا توجهی به آن ندارند و حرف زدن را فقط در مورد آب و هوا و سیاست و شرایط جامعه و کار و بار می دانند...

این روزها راستش را بخواهی کم حرف شده ام... کم حرف شده ام که باید اینقدر بنویسم و پاک کنم تا حرفی که میخواهم را با بهترین کلماتی که مد نظرم هست به رگبار آرامش که آرامش پنهانم شده ، بگویم... کم حرف شده ام که توی ماشین و پیاده روی های یک ساعته و تلفن های گاه  و بیگاه حرف کم می آورم!!!

حس حضور آرامش کسی که دوستش دارم را با دنیا عوض نمی کنم اما اینکه سکوت تا چه حد خوب است را نمی دانم...

سکوت و ملاحظه برای نگفتن خیلی از حرف ها....

بزرگ شدن و دائم کنترل کردن تک تک حرف هایی که میزنی، مبادا رازی را بگویی ، یا بدی از خانواده ات و یا خانواده اش! یا مثلا غر نزنی! یا چگونه نظراتت را بگویی که به طرف مقابلت بر نخورد! و هزاران کنترل و ملاحظه ی دیگر که همه را یک جا جمع می کنی و می شود مهارت... مهارت زندگی

گاهی از کوتاه آمدن ها می ترسی، گاهی اما آرامش این کوتاه آمدن را به تحمیل نظرات خودت با بحث و ناراحتی، ترجیح می دهی... و زندگی سراسر گفتن هایی ست که نگفته ای و شاید نگفتن هایی که گاهی نباید اما گفته ای...

لحظه به لحظه ی روزهایم یک جور عجیبی می گذرد... خوب یا بدش را نمی دانم! خب طبیعتا لحظه های خوبی داشته که حالم خوب خوب خوب می شده و لحظه های بدی که دلم میخواسته به زمین و زمان چنگ بزنم و جایی در میان خودم قائم بشوم و دیگر کسی را نبینم....

این شناخت ها، حرف هایی که گاهی تن و بدنت را می لرزاند و بعد پشت سرش اتفاقاتی که تو را آرام میکند، و جای دادن تمام اینها در خاطرات روزانه ات کمی سخت، پر از تناقض، و عجیب و غریب است....

باید آنقدر این روزها را تاب بیاورم تا بلد شوم! تا بهترین راه زندگی ام را بیابم... تابهترین نحوه ی برخورد با عزیزانم در تمام شرایطی که با آن مواجه می شوم را کشف کنم...

خلاصه که زندگی پر از یادگرفتن هاست، پر از صبوری کردن و گاهی حرف نزدن و فقط گوش دادن و تحمل کردن هاست....

و شاید پر از خانمانه رفتار کردن هاست...

.

.

.

این روزها خیلی از دست خودم راضی نیستم

خدایم را به کمک فراخوانده ام

خدای مهربانم را که همه جا و همیشه یار و یاور من بوده

خدایی که خیالم راحت است حتی وقت هایی که حالم بد بوده و غر زده ام و از زندگی خسته شده ام، اما خم به ابرو نیاورده و همیشه ی همیشه آغوشش را برایم باز گذاشته و من اما گاهی فراموشش کرده ام و بعد که بازگشته ام که مهربانانه مرا در آغوش کشیده... بی هیچ منتی...

و چقدر خدایم مهربان است و چقدر خدایم را دوست دارم...

خدای مهربانم

این روزها به خاطر تمام دلایلی که گفته ام و نگفته ام، از خودم راضی نیستم...

کمکم کن خوب تر از این ها باشم

کمکم کن مهربان تر از این ها، صبورتر از این ها، آرامش بخش تر از این ها، خانم تر از این ها باشم....


الهی و ربّی من لی غیرک...

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/u5qdOcETEbs5RZtw_p1U7QzHyBcJ2v2H3hfKBgI2LtVlOR9VbxY8qw/s/w535/


یادم نرود که ته ته ته همه ی روزهایی که می آیند و می روند، با همه ی خوبی ها و بدی هایی که هست، با تمام اشک ها ولبخندها، آرامش و بی قراری ها، و روزهایی که ساعت هایش را نمی توان پیش بینی نمود، ته ته ته همه ی این روزها باید پیوسته خدا را برای همه چیز شُکر نمود...

شُکر نمود و از او خواست تا توان و قدرت سربلند بیرون آمدن از آزمون انسانیتمان را به ما عطا فرماید... برای تمام مراقبت ها و مهربانی هایش او را شُکر نمود و پیوسته و در هر حال به یاد خدایی بود که مهربان ترین است و آرامش قلب ها و همیشه همراه لحظه های ما....

خدای مهربانم

شُکر

شُکر

شُکر

برای همه ی داده ها و نداده هایت

برای خدایی هایت

که در پس هر دادنی رحمتی ست و هر ندادنی حکمتی