آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

بیست و دومین جمعه ی انتظار


سلام امام زمانِ حالِ ما...


خوب می دانم این روزها کارتان چندبرابر از قبل می گردد...

حالا می دانم که دیگر به ظهورتان بسته نیست که مهم حضور آقای زمان، در عصر نفس های زنده ی ماست...

این روزها که می رسد، ناگاه یاد شما می افتم... یاد شب هایی که برگ برگ تقدیر یک سال ما را با دستان امامت خود،امضای عشق می زنید و دلم عجیــــــب قرص می شود از تایید سرنوشت یک سالِ من به دستِ شما آقا جان

خدا که مهربان مطلق است و شما که آیینه ی تمام و کمال یگانه معبود عالم...پس دیگر دلم نمی لرزد که نکند کمی سرنوشت من بد نوشته شود و یا اصلا به خیر و صلاح زندگانیِ من نباشد!

دیگر دلم قرص می شود که با دستان شما امضا گشته است...


فقط همیشه دلم می هراسد از کاستی های خودم... از اینکه نکند این سال جدید، کاری کنم یا تصمیمی بگیرم که مایه ی سرافکندگی و شرمندگی گردم...

آخر دلم می خواد شما با افتخار بگویید من برگه ی این بنده ات را امضا کرده بودم پروردگارا ...


مهدی جان!

یک سال پیش این روزها هرگز فکرش را هم نمی کردم که روزی بخواهم هر جمعه بنشینم در خلوت تنهایی هایم و با شما صحبت کنم ... اما حالا که می نگرم می بینم این لحظه ها و این نذر هم در شبی برای من رقم زده شد که خسته از تمام دنیا در مسجد دانشگاه، دستانم را تا خدای مهربانم بالا گرفته بودم و زبانم از آن همه اتفاقِ عجیب، قفل گشته بود...

فقط یادم هست به جانِ تو خدایم را قسم دادم که خودش راهنمایم گردد...

یادم هست تنها دعایم این بود:

ایاک نعبـــد و ایاک نستعیـــــن

شاید خدا هم خواست که من شما را بیشتر بشناسم و بدانم که اصلا جانِ چه کسی را ضامنِ تمامِ روزهای ناپیدای سرنوشتم نموده ام

چه ضامنی برتر از شما آقاجان...

و کاش لیاقتِ این همه خوبی هایتان را داشته باشم...

به این جا که می رسم بند بندِ وجودم می لرزد...

من و لیاقت ؟؟!!!

آن هم لایقِ خوبی های شما گشتن!

حالِ درمانده ای را دارم که از شاه شاهانِ قصری عظیم،لحظه ای همنشینی طلب کند

اما می دانم شاهانگی تان هم بوی خدا را می دهد...

پس هنوز می شود امید داشت که روزی لایق همنشینی در جوارِ شما گردم...


حالم بهتر می شود...انگار خبری در راه است... خبری از نوشتنِ یک سالِ دیگرِ من به بهترین سرنوشتِ ممکن برای ذره ذره ی نفس های مانده ی عمرم...

نمی دانم چرا ولی حسِ خوبی دارم برای امسال و سالی که قرار است با امضای شما شروع گردد...

انگار عیدِ دل های ما همین شب های قدر است آقا جان...و شروعی دوباره... تولدی دیگر در سالی جدید که به برکتِ حضورِ شما عطرآگین گشته است...

راستی می شود بدانم امسال در تقدیرِ من، روزی هم هست که چشمانم به نورِ وجودِ شما، چون خورشیدِ عالم تاب، روشن و پُر فروغ گردد؟

روزی می شود که گرمای نفس های شما، سراسر سردیه نبودتان را مُهرِ اختتام زند؟

آیا نوشته شده که روزی از همین یک سالِ آینده جهان پُر از عطر نرگس و یاس و بنفشه می شود؟

اصلا در آخرین برگِ تقدیرم نوشته اند که سالِ دیگر، شب های قدر با شما جوشنِ کبیر می خوانیم یا نه؟

می شود بنویسی آقا جان؟

می شود تا ظهورِ شما نوشته نشده امضا نکنی تک تک برگ های این دفترِ چهار فصلِ زندگی مان را؟!

هر چه نوشته شود برای ما همه خوش است و فرخنده... اما آن زمان به شعف می رسیم که با خط درشت نوشته باشند شب های قدرِ سالِ دیگر، در حضور ما تقدیرهامان را امضا خواهید زد...

و بدان که فقط حسِ خوبی دارم...شاید چون این روزها به زمین و زمینان نزدیک تری...

حالا فقط می گویم:‌

به امیدِ دیداری نزدیک تر از آنچه که در افکارمان نقش بسته است...



تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید



بزم شبــانه

امشب از آن شب های عجیبی ست که چشمانم با خواب قهر کرده اند...

دوباره منم و پنجره ی تنهایی هایم و تکه ای از آسمانِ خدا که فقط و فقط برای من است...

راستی امشب آسمان هم فقط یک ستاره دارد... و چه قدر بزرگ و درخشان است...

می شود ستاره ی من باشد؟؟

به ماه سلام می کنم. گفته بودم که شغل جدید من است. اما امشب آسمان کمی ابرهای تکه تکه و سیاه دارد...  می ترسم ماه پشت ابرها خودش را از من و نگاه خیره ام دریغ کند...

کاش کسی به او می گفت نگاه من در دل این شب سیاه، پاکِ پاک است!

اما ناخواسته می رود و پشت ابرها پنهان می شود... و حس می کنم تمام مشکلات زندگی هایمان چون همین ابرهایند...

خواسته یا ناخواسته گریبان گیرمان می شوند!!!

و ماه پس از تحمل سنگینیِ ابرها بر خودش، با افتخار جوانه می زند و انگار رستمی را شکست داده در کارزار حماسه...!

حس می کنم درخشان تر از قبل گشته است... شاید ابرها لایه ی غبارگرفته ی رُخش را زدوده اند... همچون مشکلات و سختی ها که دل های زنگار گرفته مان را می زُدایند....


چشمانم را می بندم...

نسیم خنکی می وزد و من هنوز بر این باورم که باد، بوسه های خداست بر دل های بندگانش... به عمق تمام بودنم نفس عمیقی می کشم و بوی اسپند می آیند انگار از دل این شب آرام و بی ریا...همان اسپندهایی که برای عروسی ها آتش می کنند...می خندم و می گویم  ممنون خدای مهربانم، بزممان کامل گشت....


چشمانم را باز می کنم

حالا دیگر اشک هایم هم سرازیر گشته از این همه بودن در بزم شبانه ی من و خدای مهربانم...

و اشک، به جای تمام واژه های سکوتِ من است....

به جای تمام ناگفته هایم با تو مهربان بی منتهایم...


چه کسی می تواند این شور و بزم و عشق و سُرورِ شبانه را در کلمات جای دهد؟؟؟

شب نشینی های دو نفره مان را چه کسی به تصویر خواهد کشید؟؟؟


مهم نیست.... مهم حک شدن این روزها و این لحظه ها و ثانیه ها در قلب کوچک من است که تا ابد می ماند و مرا سرخوش از عطر حضورت می کند معبود بی همتایم...


به ماه می نگرم... ابری عظیم در کمینِ نگاهش است...

دعایی نیست فقط کاش گردش زمین سریع تر میگشت تا ماه زودتر از پشت این ابرهای عظیمِ در کمینش، نگاه عاشق مرا به تماشا بنشیند...


http://pegah63.persiangig.com/image/mahtab.jpg


می روم سراغ سجاده ام...

آن جا هم که خوب می دانی حرف هاییست عاشقانه بین من و خدایم...

حرف هایی که تا همیشه بین ما دو نفر، راز خواهد ماند...حرف هایی از جنس همین بزم شبانه


راستی می دانی سخت ترین لحظه ها چیست؟

لب چشمه باشی و نتوانی جرعه ای آب بنوشی برای عطش بی پایانت...

در سجاده باشی و نتوانی....



عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- BAHAR22.COM ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی




رگبار1: دانلود رمان * خلوت خلود* 

رمز: www.98ia.com

فکر کنم از معدود رمان های ایرانی باشه که دختره چشم رنگی و پوست سفید و اندام مانکنی نداشته و همین می شه آغاز ماجراهای بعدیش...

فقط یه کم غلط تایپی هاش زیاده اما ارزش خوندنو داره

بازم قابل توجه آقایون...



دستهایت را چون خاطره ای سوزان ،در دستان عاشق من بگذار


دستهای کوچکم را می آورم بالا

می شود خودت آن ها را بگیری؟

فقط نترس...بند بند انگشتانم از غصه ی دوریِ تو یخ بسته است...

و دلم ...

نمی دانم چرا سینه ام عجیب می سوزد... انگار گلوله ی آتشی درونش با خاطرات گذشته توپ بازی می کند... و خورشید غبطه می خورد بر آتش افروخته در قلب کوچکم...


آخر به خورشید بگو سوختن هم تماشا دارد؟؟؟


دستهایم را بالاتر می برم.. روی انگشتانم می ایستم تا مگر بیشتر به بودنت نزدیک گردم...

تو خود میدانی رازِ من و تو و شب و ماه و ستاره و سکوت را... وهیچ کس نمی داند چه شب ها که یک به یک خط می خورند از روی تقویم سرنوشتم،بدونِ او که باید باشد...  و با تو که دلم می خواهد تا همیشه با تو باشد و به عشقِ تو خط بخورد و بایستم و به خود بگویم آآآآی بانو جان ببین یک روزِ دیگر هم تمام شد و داری نزدیک می شوی به روزِ وصال ... به روز زیبای آرمیدن در آغوشِ مهربان یگانه معبودت ... و چه وصالی می شود...

من محتاج، تو مشتاق و مرا غرقِ اشتیاقی بی وصف می گردانی مهربان آفریدگار بی همتایم...

چقدر دلم می گیرد این روزها... اشک دیگر میهمان همیشگیِ گونه هایم گشته است...شاید هنوز طاقتِ از کف دادن ها را ندارم... و شاید هنوز جای خالیِ کسی را احساس می کنم...


حالا دستانم را تا خود آسمان تا خودت بالا می آورم...

جز تو جز گرمای بی دریغت چه کسی می تواند رها کند بند بند انگشتانم را از این همه دلتنگی؟؟؟ دلم گاه برای تک تک مفصل هایش می سوزد... هنوز زیر نور خورشید عریان می گردد این سو و آن سو... و چه پناهگاهی امن تر از دستان تو خدای مهربانم...

و دلم را که نمی خواهم در این روزهای گرم، جانم را آتش زند چون جسمم زیر نور آفتابی سوزان..... اما می سوزد.تو خود ببین... تو خود دستت را نزدک تر بیاور تا بنگری که کوره ای اینجا داغ تر از خورشید دارد برای خودش شراره بازی می کند...


. کسی کاش دلش برای سوختنِ من می سوخت...

. کسی کاش می دید همیشه سوختن به نورش نیست که داغی اش طاقت فرصا تر از آن است...

. کسی کاش حس می کرد دلم دریا هم که باشد، در قبالِ این همه داغی می سوزد... تبخیر می شود و جز بلورهای سپید نمک برایش چیزی باقی نمی ماند...

. کسی کاش به چشمانم می فهماند اینجا تابستان است و بارانی نیست!!!

. کسی کاش به قلبم می فهماند اینجا خود آتش است... نیازی به گُر گرفتن و سوزاندن نیست

. وکسی ... کاش کسی دستانم را در دستانش می گرفت تا مگر آرام گیرد از این همه بازی با واژه به واژه ی هستی ....


اینها را ولش کن خداوندا


تو فقط دستانم را بگیر...


و قلبم را بگذار کمی در آغوشت تا مگر از حضور گرم تو آتشش را محار گرداند و سرکشی هایش را تمام کند و کمی معنای خنکای بهار را با وجودم مزمزه کنم و دلم اینقدر نسوزد و نگُدازد و چشمانم اینقدر نبارند و باران را شرمنده ی دانه به دانه شان نکنند...


دستانم را تا تو بالا آورده ام مهربان معبود بی همتایم...

بگیرشان ...

بگذار یکی از این کاش های همیشگی ام، دست در گردنِ یقین اندازد...


و به قول فروغ:


دستهــایــت را چون خاطره ای ســوزان ،

در دستـــان عــاشـق مــن بـگذار


بـــاد ما را با خود خواهـــد بُــرد


             بـــاد ما را با خود خواهـــد بُــرد



بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com


رگبار1: چه قدر دلم گرفته بود... گفتم بنویسم بلکه آروم تر بشه...

رگبار2: از مقداد و مهرناز  ِخوبم خیلی ممنونم.به خاطر دیروز و امروز...


رگبار3: لینک دانلود دکلمه ی *باد مارا با خودخواهد برد* از فروغ فرخ زاد با صدای نیکی کریمی.


عجیب به حال من می خوره...

از سهبای عزیز هم ممنونم که منو با این دکلمه آشنا کرد



رمان *دالان بهشت*

....خیلی مونده که بفهمی توی زندگی،زن اگه زن نباشه، شیرازه زندگی به هم بند نمی شه.
زن باید همدل و همزبان و همپای مردش باشه، توی خوشی و ناخوشی. این در رو می بینی؟ اگه لولایش توی هم چفت نشه، که هیچی، در اصلا به درد نمی خوره و باز و بسته نمی شه ، ولی اگه چفت شد باید روغن داشته باشه، وگرنه یکسره قژ و قوژش گوش رو کر می کنه.

واسه زندگی هم این زنه که با نرمش باید روغن زندگی بشه تا زندگی بی سر و صدا بچرخه.

مادرجون با همه این که می گن مرد همه کاره س و فلان و چنانه، ولی من می گم زن اگه بخواد می تونه یک مرد فلج رو راه بندازه، اگه نخواد می تونه یک مرد سالم رو هم از پا بندازه....


بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com


....بیش تر آدم ها فکر می کنند ، آنچه خیلی مهم و سخت است به دست آوردن خوشبختی و سعادت است، در حالی که من حالا مطمئنم آنچه خیلی سخت تر است حفظ سعادت است و نگهداری خوشبختی، خود خوشبختی ممکن است با مساعدت الهی یا شانس یا تقدیر و یا.... به دست بیاید ولی آنچه مسلم است حفظ آن بدون عقل و تدبیر میسر نیست.....


بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com


....حالا می فهمم که بیش تر ناسازگاری ها، بدبختی ها و یاس و سرخوردگی های روحی آدم ها از
همین اشتباه محض که شهوت پرستی در آغاز راه است ناشی می شود. درست مثل این که به جای ستون های یک خانه اول سقف را بنا کنی.
ارواح خوشبخت در این عالم آن هایی اند که ستون هایی از مهر و عشق و تفاهم و درک و وابستگی عاطفی و کشش روحی مبنای رابطه شان است و در انتها وصل جسم به عنوان سقف آن بنا می شود.....


بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com


....نمی دانستم همه آدم هایی که از تحول و تازگی و حرف های جدید و دنیاهای تازه می ترسند به نوعی از برملا شدن ضعف های خودشان در هراسند. این را هم نمی دانستم که ذهن برای اعتراف نکردن به این حقایق، بهانه های جورواجور و اسم های مختلف می تراشد. یا منکر ارزش چیزهای تازه می شود و به کل نفی شان می کند یا به مسخره و استهزا پناه می برد و اسم هر چیزی را که غیر از باور خودش است بیهوده گویی و حماقت می گذارد و یا.... و این تمام آن کارهایی بود که من می کردم......


بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com


....بعد از آن برایم مسلم شد که، بر خلاف تصور همگان، برای از بین رفتن یک زندگی، یک عشق یا
یک رابطه عمیق، لازم نیست دلیلی محکم و خیلی بزرگ و اساسی وجود داشته باشد. بهانه های پوچ وجزئی و کوچک، وقتی با عدم درایت و درک، دست به دست هم می دهند و مرتبا تکرار می شوند،برای ویران کردن یک زندگی و یک عشق، کافی که هیچ زیاد هم هست.....


بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com


رگبار1: رمان خوبی بود... پُر از درس بود نه فقط یه عشق بچه گانه! یه رمان ایرانی به درد بخور

رگبار2: لینک دانلود رمان *دالان بهشت*

رگبار3: وقتی دانلود کردین رمز باز شدنش اینه: www.98ia.com


رگبار4: این مطالب بالا تکه هایی از همین رمانه! توصیف من نیست

راستی درسته عاشقانه است اما بیشتر درسِ زندگیه تا عشق و عاشقی ... قابل توجه آقایون

بیست و یکمین جمعه ی انتظار

سلامی گرم بر مردِ مردان خدا


نه گرمای درودم مرا خسته می کند و نه خطابِ واژه ی مرد برای شما...


کاش می آمدی تا درس مردانگی دهی بر مردان این روزگار...

کاش می آمدی تا بدانند مرد بودن به قدرت نیست،‌به هیبت نیست... مرد بودن به مردانگی ست... به مرد ماندن است...

و همیشه می مانم از یک یک مردان این روزها که الگوی بودنشان ۱۳ برابر ما زنان است و چرا و چرا و چرا یادشان می رود که باید خوب باشند خوب بمانند و چون شما و اجداد معصومتان مردانگی را به معنای واقعی به اثبات زمین و زمان برسانند...


چرا این روزها مرد ماندن، این چنین دشوار گشته است؟؟؟


پُر از سوالم... پُر از نیازِ پاسخ... پُر از حس دلتنگی برای وجود مردی واقعی که بشود روی آن قسم خورد...

پُر از  خواهشم... خواهشِ آگاه گشتن... خواهشِ پاک شدن و پاک ماندن...

و پُرم از اینکه چرا نمی خواهند خیلی ها خوب بمانند...

پُرم از بُهت... پُرم از چراهایی که چرا نمی سازند؟ چرا ساخته هایشان را هم ویران می کنند؟؟


کسی ویران می کند که بسازد ولی اینجا می سازد که روزی برای اثبات قدرتش ویران کند هر آنچه برای آجر به آجرش زحمت کشیده و دیگر یادش نیست آن روزها را و فقط و فقط و فقط از مرد بودن، اعمالِ قدرتی کذایی را به یدک می کشد...


این ها درد است... وتو که مردی و از جنس مردانی خوب می دانی چه دردی می کشم من از یکایک این صحنه ها و وقایعی که این روزها کم نمی شنوم و کم نمی بینم و کم نمی خوانمشان !!!


کاش می آمدی تا یادشان می دادی مردانگی می شود در عطوفت باشد.. در مهربانی... در کمک به کسی که سراپا نیاز است... در پایبندی به عهدها...

کاش می آمدی تا می دانستند ارزش مرد بودن و مرد شدن و مرد ماندن چه قدر بالاتر از تمام این افکار سطحی اذهان این روزهاست... 


آنوقت شاید خدای مهربانمان نمی فرمود بهشت زیرپای مادران است!!!


کاش می آمدی... آنوقت می فهمیدند مرد واقعی که باشی از حضورت چنان به وجد می آیند که دیگر برای اثبات وجودشان نیاز به قدرت های کاذب نخواهد بود...


خورده نگیر بر من آقا جان...

فقط کاش می آمدی تا خدا هم دلش به نَفَسِ انسانی به معنای واقعی خوش می گشت

حس می کنم خدا هم از این آدمیان آدم نما خسته گشته است....


دلم نمی خواهد بیشتر برایت بگویم... فقط همین بس که بگویم کار از دلم گذشته است... 


عقلم هم برای آمدنت تنگ تنگ تنگ گشته است...




تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


اللهم عجل لولیک الفرج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید



رگبار۱: این دلنوشته دلیل بر خوب بودن تمام زنان هم نیست!!!  آسیاب به نوبت